
بامداد جنوب- وندیداد امین:
«وقتی شروع میکنی به رفتن و دل کندن، وقتی همه خاطراتت را تو کولهای میریزی، انگار یه جورایی پرنده میشوی، پرندهای مهاجر که هرگز یک جا بند نمیشود و دائم در حال کوچیدن است. آن وقت بهطور غریزی یاد میگیری دل به هیچ مکانی نبندی و به کف هر زمینی نوک بزنی و دانه جمع کنی تا گرسنه نمانی. در این صورت است که مفهوم عمیق زندگی را درک میکنی: لامکان بودن. همه جا بودن و هیچ جایی نبودن. با همه بودن و سرانجام با هیچ کسی نبودن...» این بخشی از داستان «بادامهای تلخ» نسرین قربانی است که متولد 1337 تهران است و سالهاست که مینویسد و روزنامهنگاری را تجربه کرده است.
وی به مدت چهار سال با روزنامه اعتماد همکاری داشته است. قربانی در سال 1383 برنده بهترین مقاله (روزنامه همشهری) و نامزد جایزه ادبی اصفهان شد و مدتی از محضر استادانی چون محمد محمدعلی، محمد بهارلو و حسین سناپور و بهطور پراکنده و اندک از سیامک گلشیری استفاده کرد. وی در زمینه روزنامهنویسی نیز از اسماعیل عباسی کمک گرفت. این بانو در ادامه به نویسندگی بیشتر از قبل گرایش یافت و آثاری را نوشت و منتشر کرد، خودش در این باره میگوید: «سال 1384 اولین کتابم که از سه داستان بلند تشکیل شده بود، چاپ شد به نام «خانه پدری» بعد از آن بهترتیب آثار دیگرم شامل مجموعه داستان «من هم انسانم» (سال 85)، رمان «فخرالزمان» (سال 87)، رمان «نیمه ناتمام» (سال 91) -که نشرآموت چاپ کرد که 6 ماه بعد به چاپ دوم رسید-، رمان «ویولا» (سال 93)، رمانهای «مردی که دوست میداشتم» (از کتابسرای تندیس) و «بادامهای تلخ» نشر برکه خورشید (سال 94) راهی بازار نشر شدند. همچنین اردیبهشت 95 مجموعه داستان «انگار صدایم کرده بودی» چاپ شد که داستانهای این مجموعه همگی متعلق به دهه 80 است. بهطور پراکنده با روزنامههای بهار. همدلی و... کار کردهام و برای برخی از کتابها یادداشت نوشتهام. در حال حاضر هم رمانی به نشر مروارید سپردهام. در ضمن رمان ویولا در نمایشگاه فرانکفورت امسال شرکت داشت». در زمینه ادبیات و نویسندگی گفتوگویی را با نسرین قربانی داشتیم که در دو بخش منتشر میشود و در این شماره بخش نخست آن میآید.
ابتدا راجع به خود ادبیات صحبت کنیم، ادبیت ادبیات از چیست؟ چه الزامی به وجود ادبیات در اجتماع احساس میشود؟
ادبیّت ادبیات سخنانی منسجم و یکپارچه است در قالب آثار ادبی که فراتر از کلمات عادی در ذهن مردم مینشیند. ادب واژهای فارسی است اما علم ادبیات یا سخنسنجی به معنای دانش آشنایی با نظم و نثر است از جهت خوبی و بدی و درستی و نادرستی آن. ادبیات نوع خاصی از نوشتن است برای تخلیه درونی نویسنده. برای رها شدن از نیروهایی که او را تحت سلطه خود درآوردهاند. بهطورقطع و یقین آنچه ادبیات به اجتماع تزریق میکند، تشویق برای مطالعه تامل و تعمق در اوقات تنهایی است. به همین نسبت در طی زمان، سطح آگاهی فرد بالا رفته و او را به فردی صبور، متین و عاقبتاندیش تبدیل میکند. چنین شخصی بهطورقطع نمیتواند در گروه عوام جای گیرد اما میتواند میزان سازگاری خود را به میزان بسیاری بالا ببرد اما در کل بورخس بسیار از این پرسش دلگیر و برآشفته میشد که فایده ادبیات چیست؟ او میگفت هیچ کسی نمیپرسد فایده آواز قناری و غروب دریا چیست؟ ادبیات، عشق درعرصه آفرینش است. انسان به ادبیات نیازی مبرم دارد تا به او از ناشادیها و ناخرسندیها پناه دهد. دنیای بدون ادبیات، دنیایی بیتمدن، بیبهره از احساس و ناپخته در سخن است.
جویس معتقد است که از شکسپیر به این سو، دیکنز بیش از هر نویسنده دیگری در زبان انگلیسی موثر افتاده است. بسیاری همین عقیده را نسبت به هدایت و جمالزاده دارند. نظر شما در این مورد چیست؟
هدایت و علوی هر دو تحت تاثیر جمالزاده بودند، بهطوری که بسیاری از داستانهای رئالیستی و انتقادی هدایت رنگ و بویی از آثار جمالزاده دارد. هدایت بنیانگذار داستان کوتاه است و جمالزاده بنیانگذار داستاننویسی مدرن. جمالزاده بهدلیل عشق وافرش به زبان فارسی، در تمام نوشتههایش از ضربالمثلها استفاده کرده است.
دیدگاهتان راجع به ادبیات تعلیمی چیست؟ مانند آنچه در ادبیات امریکا در سده نوزدهم در آثار امرسن، تورو و ملویل که میخواستند ملتی جوان و ناپخته را آموزش دهند. اساسا با این رسالت تعلیمی بر سر مهرید؟
نخست باید بگویم ادبیات تعلیمی گونهای از خلق آثار ادبی است با درونمایه علمی و اخلاقی که برای هدف تعلیم و تربیت نگاشته میشود. محتوای این نوع ادبیات، آموزههای اخلاقی، اجتماعی و یا علمی است بدانگونه که تعلیم و تربیت همواره یکی از دغدغههای اصلی انسانهاست. بهتدریج با پیدایش و تکامل ادبیات و تقسیم آن به گونههای مختلف، بسیاری از ادیان بر آن شدند تا با درآمیختن ادب و آموزه راه پرورش را برای رسیدن به این امر هموار کنند و به این ترتیب ادبیات تعلیمی شکل گرفت؛ بنابراین ادبیاتی که نیکبختی انسان را در بهبود منش اخلاقی و زندگی رهنمون باشد، بهطورقطع مورد مهرِ اگر نگوییم همگان، عده بسیاری از مردم است. مردمی که دوست دارند کتابهایی را بخوانند که با گذشته و زندگی آن مطابقت بیشتری داشته و یا آنها را سرگرم کند.
روایتها نهتنها در بافت داستان که در جایگاه بیان یا روایتگر نیز مسوولیت سرو سامان بخشیدن به شخصیتها، رویدادها و مکانها را برعهده دارند. شما در آثارتان، چگونه به پروسه روایت، قوام میبخشید؟
روایتها بخش مهمی از داستانها هستند. چگونگی تاثیرگذاری از طرح داستان گرفته تا ساختار و زبان و انواع مختلف راوی، تکنیکهای روایی، همه و همه در بافت و بهوجود آمدنِ یک داستان لازم و ملزوم یکدیگرند اما برای بهوجود آمدن یک داستان، ابتدا به بدنهای قوی نیاز است و آن پروندهسازیِ شخصیتهاست. سپس خلاصهنویسی، لحن هر یک از شخصیتها، زمان و مکان، کشمکشها و تمامی رویدادهایی که در داستان قرار است اتفاق بیفتد، باید پیش از شروع، در جدولی جداگانه نگاشته شود؛ مجموع همه این تلاش و کوشش ذهنی، برای شرح داستانی است که به زیباترین و دلنشینترین شکل ممکن روایت شود.
با چه رویکرد انتقادی میتوان ذهنیت ایدئولوژیک مولف را به چالش کشید؟
ابتدا باید دید مولف تا چه اندازه به مفاهیم ایدئولوزیک در کارهایش میاندیشد و به آن عمل میکند. اگر غیراز این باشد که به گمانم نویسندگان جدی مطلقا به چنین چیزی در آثارشان نمیاندیشند، بهترین ابزار برای به چالش کشیدن، رفتن به سراغ شخصیتهای داستان است. رفتار و گفتار و کردار و منش انسانی آنهاست که میتواند تعیینکننده نگاه نویسنده باشد.
بازگردیم به خود شما. چه شد که وارد عرصه داستاننویسی و ادبیات شدید؟ جرقههای اولیه از کجا زده شد؟
هرگز هیچ اتفاقی یکشبه و یکروزه نمیافتد. بهطورقطع و یقین پشت هر پیشینهای، حرکتی بوده که ادامهدار شده است. اغلب شاید جرات و جسارت روبهرو شدن با آنچه را که در وجودمان نهفته شده است، نداریم و تا خوردنِ جرقهای بسیار ناگهانی، از پیلهای که به دورمان بستهایم، بیرون نمیآییم. در دوران تحصیل، همیشه بالاترین نمرهای که به من تعلق میگرفت، ادبیات بود. شاید 12 یا 13 ساله بودم که برای اولین بار داستانی از روی یکی از ترانههای ایرانی نوشتم. آن زمان بسیار باب بود. بهخصوص در مجله جوانان. نوشتههایم هرگز در دسترس کسی نبود، چراکه میترسیدم مورد ریشخند قرار بگیرم! بیدلیل. چون در خانوادهای فرهنگی و اهل مطالعه بزرگ شدم. بعدها، سال آخر دبیرستان، دبیری داشتیم به نام خانم توحیدی، وی مکاتبات بازرگانی به زبان انگلیسی تدریس میکرد ولی از آنجایی که ارتباطی بسیار خوب و قوی با شاگردانش داشت، جرات کرده و دفترم را به دستش سپردم.
تشویقهای وی باعث شد بیشتر کتاب بخوانم، بنویسم اما همچنان برای خودم نگه دارم. بعدها که مرحوم پدرم خواند، افسوس خوردم که ایکاش از سالها پیش به وی هم میدادم. به هرحال سال 1382 روزنامه اعتماد آگهی چاپ کرده بود که کسانی که استعداد و علاق به نوشتن دارند، نمونهای از کارهایشان را بفرستند، مقاله یا داستان؛ اصرار همسرم بود که داستانکی انتخاب کردم اما تمام مراحل پر کردنِ پرسشنامه و پست کردن را خودش انجام داد، چراکه گمان میکردم از سراسر کشور و بین این همه شرکتکننده، قطرهای در دریاست و انتخاب شدنم محال اما وقتی روز چهاردهم مرداد 1382 نوشتهام در روزنامه چاپ شد، برای اولین بار کمی خودم را باور کردم و این شد آغاز همکاری که چهارسال به طول انجامید و سپس چاپ کتابها و کار در روزنامههای مختلف. برنده بهترین مقاله در روزنامه همشهری و نامزد جایزه اصفهان و تا به امروز که هشت جلد کتاب چاپ کردهام با همکاری پراکنده در روزنامه.
تمهیدات تکنیکال فاکنر را بیشتر میپسندید یا رئالیسم جادویی مارکز؟ سورئال غلیظ هدایت یا ناتورالیسم سیاه چوبک را؟ اساسا به کدام نحله داستاننویسی علاقه دارید؟
هرکدام از ایها کارکرد خاص خودشان را دارند و ممکن است به تناوب و لزوم، جایی در داستانهایم سر و کلهشان پیدا شود؛ بنابراین نمیتوانم بگویم به کدامیک بیشتر علاقه دارم اما خب، شاید بتوان گفت رئالیسم جادویی مارکز بیشتر مورد علاقهام است و یا حتی داستانهای فاکنر؛ چون علاوه بر داشتنِ تکنیک، جذاب هم هستند. با اینحال هیچکدام از اینها دلیل نمیشود که به کارهای هدایت و یا چوبک علاقهای نداشته باشم. هر کدام در جای خود بسیار جذاب هستند و کارکردی متفاوت دارند.
این گفتوگو ادامه دارد...