
بامداد جنوب- الهام بهروزی:
«از کوچیکی دلش گرو دختر مندلی همسایهشون بی و وخت و بیوخت سعی میکرد سر راش سوز بشه تا بلکه ببیندش ناخدای لنج کل ابریم بی و وضعشون بد نبی؛ البته او هم پیش خوش عهد کرده بید که اگه خدا قسمت کرد بعد از سربازیش و رفت خواستگاریش زندی خوبی سیش فراهم کنه. مهدی وقتی فاطی دختر مندلی میدید، قند تو دلش او میشد. خونهشون چند تا کیچه اوولتر بی و ننه بواش هم راضی کرده بید اما میترسید که نتونه زندی که او لایقشن سیش فراهم کنه. بعضی وقتا خوش سرزنش هم میکرد: «می مو چمن کورم، شلم، دست پا چلفتی هسم که نتونم بعد سربازی میرم ری تراد ابریمو و کار میکنم. کمکم سی خوم ترادی میخرم و میزنم دریا هر چه خدا روزی داد، مهدی تو فکر گذشتهها افتاده بید حالا هشت سالی از اوخت میگذشت و فاطی زنش شده بید تو محله جبری یه خونه نقلی زندی میکردند و روزگار میگذروندن زمستون سال قبل هم خدا بچهای داده بیدشون و سرگرم بیدند و هر وقت خونه میرفت بچه کر سیش پر و بال میزد و خندهاش با دنیا عوض نمیکرد.
محمود اسم بچهاش بی، او هم هر وقت صدوی بواش میومد می تنگی و بالا و پوئین میرفت و گاوگلک میکرد تا خوش تو بغل بواش بندازه، روزها پشت هم میرفتند و عمر سر میرفت و مهدی هم از خداش راضی بی و همی که زن بسازم گیرش اومده، بی و ری دلش نق نمیزد خوش دنیا سیش ارزش داشت ولی یه آرزویی داشت که بتونه خوش تراژدی بخره و باش بره دریا و خوش سی خوش صید کنه و منت کسی بارش نباشه و تکه نونی در بیاره و بیمنت خلق بخوره ...» (بخشی از مجموعهداستان «گرگور» نوشته نصرالله زنگویی).
نصرالله زنگویی دبیر بازنشسته هماستانی است که 30 سال از عمر گرانبهای خویش را وقف تدریس کرده است. وی تحصیلات عالی خود را در دانشسرای راهنمایی شیراز پشت سر گذاشت و پس از آن فراغت از کسب دانش، به آموزش و پرورش رفت و در دو شهر دیلم و بوشهر به خدمت پرداخت. زنگویی در این سالها در کنار تدریس، بهصورت هفتگی داستانهای بومی و محلی مینوشت و آنها را در روزنامه «میثاق» منتشر میکرد. وی همه داستانهایش را که برخی از آنها واقعی است، به زبان محلی و بومی بوشهر نوشته است. زنگویی در این خصوص میگوید: «داستانهایم را به زبان محلی نوشتهام، زیرا احساس کردم که برای پاسداشت و تکریم زبان محلی و زنده نگهداشتن واژهها و کلمات محلی باید عملا دست به کار شوم و شاید بیشتر واژهها برای جوانان و بچههای امروز استان غیرقابل ملموس و دور از ذهن باشد، زیرا در حال حاضر اکثر کلمات بهکار رفته در داستانها کمتر مورد استفاده قرار میگیرد که متاسفانه نشان از غفلت ما نویسندگان دارد. این کلمات و واژه جزء فرهنگ اصیل این استان است که بهعنوان غنیمت باید به آن توجه کرد، از اینرو تلاش کردم در داستانهایم از زبان محلی بیشترین وام را بگیرم». این نویسنده درصدد برآمد در سال جاری داستانهایش را در قالب یک اثر منتشر کند که در نهایت این اثر به نام «گرگور» به همت انتشارات «زمزمههای روشن» در هزار نسخه راهی بازار نشر شد. در این خصوص گفت وگویی را با نصرالله زنگویی صورت دادیم که شما را به خواندن آن در ادامه دعوت میکنم.
چطور شد که به حوزه داستاننویسی روی آوردید؟
یکی از اصول هر حرکت و انفعالی، علاقه شخص است؛ بر همین اساس شخص در خود احساس میکند که گرایش خاصی به یک هنر و اندیشهای دارد و نتیجه آن حرکت فرد به سوی آن گرایش خاص است. از دوره بچگی علاقه خاصی به خواندن داستان و سرگذشت افراد داشتم و بیشتر علاقهام هم رمانهای مختلف بوده که در این کار از نویسندگان مختلف و کتابهای پرارزش آنها استفاده میکردم. به همین دلیل به این نتیجه رسیدم که توانایی نوشتن در وجود من است؛ چرا از آن استفاده نکنم و شروع به نوشتن کردم. متاسفانه امروزه، دانشآموزان از نوشتن و توصیف یک ماجرای ساده، فراری هستند؛ زیرا از کودکی نسبت به این مساله، هیچ علاقه خاصی نشان ندادهاند و از نوشتن یک انشای ساده عاجز هستند. این برمیگردد به زیرساختهای فکریشان که متاسفانه در این حوزه کمتر کار شده؛ حتی دانشجویان هم با نوشتن یک متن ساده یا شرح حال خودشان مشکل جدی دارند.
ایده شکلگیری مجموعهداستان «گرگور» چگونه در ذهن شما شکل گرفت؟
مجموعهداستان «گرگور» از سه منبع اصلی سرچشمه میگیرد: «اخلاقی، اجتماعی و مذهبی و باورهای مردمی در این مرز و بوم». حتی بعضی از آنها جنبه واقعی دارند که در منطقه خودمان شکل گرفته است. به همین دلیل سعی شده به آداب خوب و پسندیده سوق داده شود. در حوزه اجتماعی سعی شده است که داستانها طوری تنظیم شوند که برخوردهای اجتماعی و هنجارها بهصورت کاملا منظم بیان شود تا خواننده با خواندن اولین داستان علاقه پیدا کند که داستان را تا پایان دنبال کند؛ شخصیتپردازی در آن بهصورتی بیان شده است که مخاطب، خود را بهجای شخص اول و اصلی در داستان فرض کند که اگر من هم، مانند این شخص باشم چقدر جامعه خوب و بالندهای خواهیم داشت. گذشتهها، زمانهایی هستند که انسانها باید با عبور از آن مسیر آینده نیک را برای خود ترسیم کنند و ادامه دهند.
در خلق شخصیتهای قصه از ذهنتان کمک گرفتید یا نه برگرفته از شخصیتهایی است که در جامعه با آنها روبهرو شدید؟
از هر دو مقوله استفاده شده است. ذهن خلاق افراد، گاهی موجب خلق آثاری میشود که حتی برای خود شخص غیرقابل باور است. انسانها در جامعه در مسیر مشخصی گام برمیدارند. یک مسیر خوب و مورد قبول جامعه، دیگری مسیر ناشایست که جامعه آن را طرد میکند. اعتقاد من این است که گفتنیها را باید گفت؛ اگرچه به مذاق بعضیها خوش نیاید. در این کتاب سعی شده که در بعضی از داستانها، انسان به گذشته خود رجوع کند و خود را تافته جدا بافته جامعه نداند؛ به قول خودمان، باور نداشته باشد که از دماغ فیل افتاده است. بههر حال هرکس گذشتهای دارد که شالوده زندگی او را تشکیل میدهد. بعضی از داستانها، برگرفته از اعتقادات مردم است که سعی کردهام بازگوکننده آنها باشم؛ البته در داستانها از شخصیت خاصی تجلیل و تکریم نشده است؛ داستانها قهرمان و اسطوره ندارند؛ بلکه از برخوردهای اجتماعی افراد و چگونه خوب زیستن سخن رفته است؛ «بنیآدم اعضای یکدیگرند/که درآفرینش ز یک پیکرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار/ تو کز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی». ما انسانها با گذشت زمان به یکدیگر نیازمندیم؛ چه غنی و چه فقیر. بالاخره یک روز میآییم و یک روز میرویم. چه بهتر که همدیگر را درک کنیم و بهاصطلاح، خود را به کوچه علی چپ نزنیم. در داستانها سعی بر رواننویسی در گویش و لهجه محلی شده است که امیدوارم خدمت کوچکی به جامعه خودمان باشد.
زنان بخشی از این جامعه هستند ولی آنگونه که باید مورد توجه واقع نشدند، شما در این اثرتان چقدر تلاش کردید که منعکسکننده مشکلات و دغدغههای این قشر باشید؟
زن در جامعه ما آنطور که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته و شاید خواسته یا ناخواسته مورد ظلم واقع شده است. قشری که همراه و همگام مردان در اعتلای جامعه نقش بسزایی دارند! باید این نکته را مدنظر قرار دهیم که در پشت موفقیت هر مردی، زنی قرار دارد؛ البته در این چند ساله، خوشبختانه برنامههای مدون و منظمی، برای مشارکت و استفاده از افکار زنان پیشبینی شده که امیدوارم در تمام زمینهها از وجود این عنصر گرانبها و پرارزش استفاده شود تا زنان ما به درجهای از توانایی برسند که از وجود آنها بیشتر استفاده شود. در این اثر من هم اساس بعضی از داستانها را بر مبنای زندگی زن و فداکاری او نوشتهام که در بعضی از آنها، با از خودگذشتگی، موجب پیشرفت مردان شدهاند و یا بهطور مثال در داستان «عیدانه» درس اخلاق زن به مرد مورد توجه قرار گرفته که باید مال حلال به خانه بیاورد و زندگی خود را بر اساس اخلاقیات بنا کند؛ مرد را وادار میکند که کار خلاف و نابهنجار انجام ندهد! یا در بعضی از داستانها مانند «اسی» کار خلاف بعضی از زنان جامعه که بر اساس خرافات زندگی خود را منحرف کردهاند، نکوهش میشود که نباید به حرف نااهل گوش دهد؛ یک کلاغ، چهلکلاغ کنند یا با استفاده از خرافات نابجا زندگی خود و خانواده خود را به خطر اندازند و باعث از هم پاشیدگی بنیان خانواده شوند. در این کتاب نقش زن در پرورش فرزندان و تربیت آنان مورد بحث قرار گرفته است.
درونمایه داستان گرگور را چه چیزی تشکیل میدهد و در آن چقدر به آداب و باورهای بومی توجه داشتهاید؟
اتفاقاتی که در جامعه روی میدهد البته با گویش لهجه محلی. معمولا انسان گاهی خود را جدا از دیگران میداند. در این کتاب سعی شده که هر داستان، انسان را به تفکر وا دارد، خوبی به دیگران، پرهیز از کارهای ناهنجار و جلوگیری از رواج بعضی از باورهای غلط مانند خرافهپرستی، رجوع به اصل و نژاد بومی خودمان، خدمت به همنوعان و در کل سعی شده است که بیشتر در حوزه استان خودمان و شهرمان مورد بررسی قرار گیرد؛ زیرا بحث ما فقط بر اساس این منطقه بوده است. البته در داستانها سعی شده است که از بعضی از ضربالمثلهای بومی هم استفاده شود که کم و بیش مورد پذیرش واقع شده است. در بعضی از داستانها مانند «اشکون و صبحدم» علاوه بر اینکه بعضی از آداب و رسوم مردم منطقه به عرصه ظهور برسد، به باورهای دینی مردم هم ورود میکند که در اصل مشخص کننده درونمایه مذهبی و ورود به عرصه مذهب و باورهای این مردم است.
چقدر تلاش کردید در این اثر فضای جنوب را مدنظر قرار بدهید و فکر میکنید این کار شما چقدر میتواند مخاطب را با فضای جنوب آشنا سازد؟
در این کتاب سعی شده است که تلاش و کوشش و باورهای اخلاقی این مرز بوم بهصورت داستان مطرح شود. اگر بخواهیم هر داستان را بهصورت جداگانه مورد بررسی قرار دهیم، خواننده را به فکر وا میدارد و مدام هر داستان را درک میکند. مردم جنوب ایران، مردمی خونگرم، مهماننواز و متعصب هستند که بر اساس باورهای خود همیشه سعی کرده اند در خدمت به دیگران چیزی کم نگذارند. در یکی از داستانها به نام «ترّاد» قهرمان اصلی داستان در دریا با وجود اینکه میداند، شاید خطری او را تهدید کند ولی با ایثار و از جانگذشتگی در فکر نجات دیگران است! این مشغله چه چیزی را بیان میکند؟! پیام داستان این است که باید فداکاری کرد؛ گرچه ممکن است خودمان فدا شویم! شاید در مناطق دیگر، کمتر بتوان چنین پیش گزینهای را انتخاب کرد؛ البته مردم ایران، همه شریف، خوب و با انرژی هستند اما خب، جنوب بهخصوص بوشهر چیز دیگری است که غیرقابل بحث است. البته اگر بحث ناسیونالیسم اینجا مطرح شود، صحیح نیست ولی در جنوبیها خصلتهایی میتوان یافت که در هیچ کجای ایران یافت نمیشود!
ما در جنوب نویسندگان مطرحی را به ادبیات داستانی معرفی کردیم، شما از کدامیک بیشتر تاثیر پذیرفتید؟
تمام نویسندگان ایران بهخصوص بوشهریها عزیز و محترم هستند ولی این کتاب تاثیرپذیری خاصی از هیچکدام نگرفته است. شاید در گذشته افرادی هم در این حوزه کار کرده باشند اما در این کتاب بنا به علاقه خاصی که به ادبیات بومی و محلی بوشهر داشتهام، وظیفه خود میدانستم که فرهنگ، آداب و رسومات استان خود را احیا کرده و خواننده را با بعضی از کلمات که در گویش روزمره کمتر استفاده میشود، بیشتر آشنا کنم. این موضوع در اصل یک وظیفه در قبال شهر و استانم بوده است.
چرا نام این اثر را «گرگور» گذاشتید؟
با این نامگذاری خواستم ابتدا به برادران صیاد احترام بگذارم که شبانهروز در دریا با موج و طوفان دست و پنجه نرم میکنند و کسی کوچکترین اهمیتی به این قشر نمیدهد. دوم، با گرامیداشت این کلمه، دریا را مورد توجه قرار دهم که ما هرچه داریم از دریا و خلیج فارس است! مساله اصلی آشنایی با واژههای بومی است. خیلی از جوانان بوشهر، من را که میبینند، میگویند: گرگور یعنی چه؟! جای بسی تاسف است که ما در این حوزه چنان کمکاری کردهایم که حتی فرزندان خود ما که بچه دریا و جنوب هستند، یک وسیله ساده صیادی را که شاید بارها در کنار دریا یا فیلمها و سریالها دیده میشوند، نمیشناسند. پس انتخاب این کلمه هدفدار بوده است!