
بامدادجنوب- فریبا مصدق:
خیام شاعری است که در مورد فلسفه وی، نظریات و برداشتهای متفاوتی بیان شده است، گاه او را عارف و گاه صوفی خواندهاند. گاهی او را فردی معتقد پنداشتهاند و گاه بیدین و شایسته تکفیر و گاهی «مردی ناتمام که از سرجهل دعوی دانش کرده» (مهاجر شیروانی و شایگان، 1370- 10). اما کدامیک از این برداشتها به خیامی که رباعیاتش مرزها را در هم شکسته، نزدیکتر است. چارهای جز این نیست که خیام را از آنچه که از او بهجای مانده است، بشناسیم. در این صورت ما با دو خیام روبهرو هستیم. خیامی که در نوشتههای فلسفی و پرسش و پاسخهایش به ما معرفی میگردد و خیامی که در رباعیاتش دل از ادبدوستان نکتهسنج ربوده است. دو دیدگاه متناقض و ضد هم که گاه بههم نزدیک میشوند. او از خلال نوشتههای فلسفی و علمیاش فردی است خداباور، معتقد به ضرورت وجود انبیا، التزام ریاضت نفس و وجود ثواب و عقاب اخروی برای برقراری عدالت و... (دشتی، 1377- 83 ).
هرچند در پاسخ به مساله جبر و اختیار، وجود جبر را محتملتر میداند و میگوید: «در بادی نظر شاید جبر به حقیقت نزدیکتر باشد اما بهشرط اینکه در این باب تند نرفته و کار به هذیان و خرافات نکشد، ورنه از حقیقت دور میافتد» (دشتی،1377- 88). روحیه اعتدال خیام در این پاسخ کاملا آشکار است. همچنین در رساله کون و تکلیف که در مورد خیر و شر سخن میگوید، بیان میکند که برای شر قلیل نمیتوان از خیر کثیر چشم پوشید (دشتی،1377: 81).
در موارد بسیاری پاسخهای خیام بهگونهای است که میشود نتیجه گرفت که او از اظهار نظر صریح و قاطع خودداری کرده و جوانب احتیاط را نگه داشته است. چنانکه علی دشتی در مورد پاسخ خیام به کیفیت آفرینش بیان میکند که گویا خیام به پاسخ خود اعتقاد قلبی ندارد و صرفا نظریه حکما را نقل میکند (دشتی، 1377- 82) در زندگی شخصی او نیز چنین مواردی به چشم میخورد، چنانکه قفطی ادعا میکند خیام از بیم تکفیر به سفر حج میرود (مهاجر شیروانی و شایگان، 1370- 10).
اگر بر محتاط بودن خیام چشم بپوشیم، او در تمامی پاسخهایش استادانه، دلیل و برهان و منطق را بهکار میبرد و حتی در زمانی که مصالح اجتماعی را بر پاسخی صرفا فلسفی ترجیح میدهد، کاملا با مدرک و دلیل پاسخ میدهد و از دانستههای فلسفی خود بهره میگیرد (دشتی، 1377- 83) .خیام دانشمندی طبیعیدان و فیلسوفی واقعگرا است. او عقل را معیار قرار میدهد و هر مسالهای را با آن تحلیل و بررسی میکند. اشراف خیام به مسائل مختلف و بهکارگیری فلسفه و منطق در تحلیل و پرداختن به آنها، صرف نظر از اینکه با آنها موافق است یا خیر، بر کسی پوشیده نیست. او همچون انسانی جزماندیش بدون مطالعه و دانش نظریات خود را ارائه نمیدهد. برای نمونه خیام بر قرآن، حدیث و فقه چیره بوده است (مهاجر شیروانی و شایگان، 1370- 11) ، فلسفه یونانی، ارسطو و افلاطونی را کاملا میشناخته و بسیار علاقهمند به ابنسینا بوده که او را استاد خویش میخوانده است. حکمت، ریاضیات، نجوم، طب، ادبیات، تفسیر و حدیت و فقه از جمله علومی هستند که خیام بر آنها وارد بوده و اشراف داشته است. از دیگر آثار بهجای مانده از خیام رباعیات اوست. روی دیگر خیام در همین رباعیات نمایان میشود.
هرچند که همیشه در شناخت و انتساب این رباعیات به خیام نظرهای متفاوتی وجود داشته است اما وجود رباعیاتی که دارای سند تاریخی هستند و در کتابهایی همچون مونسالاحرار، مرصادالعباد، جهانگشای جوینی، نزههالمجالس و... آمده است، قطعی است (دشتی، 1377: 145 ). علی دشتی در کتاب دمی با خیام به تفضیل به این رباعیات و سند تاریخی آنها پرداخته است. آنچه که از این رباعیات برداشت میشود تفکرات فردی است که مبدا جهان را مورد سوال قرار میدهد، بعد از هر لذت و خوشی در این دنیا مرگ را یادآوری میکند و میگوید، بعد از مرگ چیزی جز «نیستی» نصیب انسان نمیشود، هیچکس توانایی چیرهشدن بر راز آفرینش را ندارد، بر صانع ایراد میگیرد که چرا نقشی چنان زیبا میآفریند و باز آن را بر زمین میزند، بهوجود جبر اذعان میکند و فلک را لعبتبازی میداند که ما لعبتکان آن هستیم. در آخر برای رهایی از این غم و ناامیدی میگوید زمان حال را دریاب و خوش باش. اگر میتوانی بهشتی برای خود بسازی، آن را به فردا موکول نکن. اگر به رباعیات خیام عمیق ننگریم و شخصیت علمی او را نشناسیم، او را فردی خوشگذران و بیاعتقاد مییابیم که بیش از معمول در پی شادی و خوشی است و با تفکری سطحی در اوضاع جهان تنها «می» را برگزیده و با آن دمساز است و یا ممکن است به علت پرداختن بیش از حد به مرگ و نیستی در رباعیاتش به منفعل بودن و خمودگی در زندگی متهم شود، اما همانطور که بیان شد خیام چنین زندگی نداشته و جایگاه علمی او مثالزدنی است.
نزدیکی او به می و معشوق سبب دلگرمی کسانی شده است که بهدنبال توجیه ناتوانی یا تنبلی خود در مقابل مسوولیتهای اجتماعی و زندگی شخصی خود هستند و مایه لاابالیگری ادبدوستانی شده که همیشه در سطح جریانهای فکری باقی میمانند و از به عمق رفتن در معنای چیزی عاجز هستند. اما آیا از فلسفه و مسائل مطرح شده در رباعیات خیام به این نقطه میرسیم؟ و اگر افراد زیادی برداشت اینچنینی از خیام داشتهاند، دلیل آن چیست؟ در پاسخ میتوان گفت، اینکه ما در برخورد با یک تفکر یا فلسفه چه جنبهها و ابعادی از آن را در زندگی بهکار میگیریم، خود نشاندهنده نوع نگرش، کمبودها و داشتهها، سطح درک و سواد و همینطور گستره تفکر و نیازهای فکری ماست. برداشتهای سطحی و ظاهرنگرانه به رباعیات خیام نشاندهنده نبود تفکری عمیق در مخاطب آن است. هرچند که گاه ماندگاری استبداد در یک ملت میتواند روح تفکر و تعقل را از بین ببرد و او را دچار احساسات و تفکرات زودگذر کند. چنانکه محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب «ایران؛ جامعه کوتاهمدت» یکی از دلایل زودگذر بودن جریانهای فکری را در ایران وجود استبداد در چند قرن اخیر میداند، چراکه پرچم قوانین مستبدانه حاکم مشروع همیشه رو به سویی دارد و ثابت و پایدار نیست و این خود دلیلی است بر اینکه افراد آن جامعه هرگز بهصورت جدی وارد مسالهای نشوند، چراکه اوضاع پایداری برقرار نبوده و نیست، بنابراین حرکات و گرایشهای مردم نیز گذرا و مختص به همان دوران است. محمدعلی جمالزاده در کتاب «راه آبنامه» از زبان یکی از شخصیتهای داستان، درباره مردم میگوید: «مردمِ لاابالیِ بیبندوباری هستند که از بس گهی پشت به زین و گهی زین به پشت داشتهاند لاقید بار آمدهاند. با همه قیافه جدی که بهخود میگیرند، هیچ کار دنیا را بهجد نمیگیرند». آیا همین لاقیدی سبب سطحینگری ما نشده است؟ هرچند هستند کسانی که از سطحینگری عبور کرده و عمق مطلبی را درمییابند اما مساله درک شده بجد وارد زندگی آنان نمیشود، بهخصوص اگر شیوه زندگی فعلی آنان متفاوت با درک جدید باشد و لازمه بهکارگیری آن ایجاد تغییری بنیادین در زندگی باشد. تغییرات ممکنه نیز برای مدت زمان معینی است و پس از مدتی به فراموشی سپرده میشود، همانطور که مصطفی ملکیان در کتاب «بیست عامل عقبماندگی ما ایرانیان» در کنار عواملی همچون پیشداوری، ظاهرنگری، همرنگ جماعت شدن، تقلید و...
از «جدی نگرفتن زندگی» صحبت میکند که بحق در جامعه ما جاری است. در واقع ما با خیامی روبهرو هستیم که در بیشتر علوم سرآمد است و حتی در رباعیاتش از تفکر فلسفی خود سخن به میان آورده است اما چرا آنچه که ما از خیام برداشت میکنیم تلاشها و زحمات او در یادگیری و کسب علوم مختلف نیست و بر شادخواری و بیاعتقادی او در رباعیاتش تکیه میکنیم؟ آیا پاسخ آن همین جامعه استبدادزده ایران نیست که طی قرنها زیر یوغ ظلم و ستم بودن در خنکای رباعیات خیام به آرامشی رسیده است؟ آیا ما با دانایی و اشراف، به فلسفه خیام «آری» گفتهایم یا با هیجان ناشی از «نه» گفتن به آنچه که تاکنون لمس کردهایم و بهتمامی منیاتی که با آنها دست و پنجه نرم کردهایم؟ جامعه ما ابتدا در رباعیات خیام روح ناامید و خسته خویش را میبیند و سپس شجاعت خیام را تحسین کرده و در آخر به توصیه او مبنی بر شاد و دم را غنیمت شمردن سر میسپارد، بدون آنکه بداند خیام چگونه زیسته و چطور این راه را طی کرده است و مساله دیگر اینکه حتی اگر خیام در رباعیاتش دنیا را عبث و بیهوده میپندارد، برای این بیهودهپنداری پاسخی دارد و این تفکر، انفعال و عقبنشینی از زندگی را برای او در پی ندارد، اینکه چگونه دیدگاهی بر مبنای «خوش باشی» و «بیهودگی دنیا» یکجا جمع میشوند را محمد مختاری در کتاب انسان در شعر معاصر به خوبی بیان میکند، او در بررسی شعر اخوانثالث به این تضاد در شعر اخوان اشاره میکند که با تفکر خیام نیز همخوانی دارد .
محمد مختاری چنین میگوید: «در فضای اندیشه اخوان دو منحنی «نفی» و «اثبات» هست که در مجموع حوزه جهانشناسی و مختصات نگرش او را به انسان و هستی ترسیم میکند. اگر «نفی» برآمدی در دل تنهایی و شکست و تباهی و پوکی کلی حیات است، این سمت «اثبات» نشان میدهد که در برابر نفی کل چه چیزی اثباتشدنی است. چه چیزی در دل مرگ و تیرگی و آلودگی و فساد و قضا و قدر و بیپناهی جمعی، باز هم شاعر را به زندگی وامیدارد. این «اثبات» را میتوان در سه نمود اصلی بازیافت؛ «لحظه»، «عشق» و «من». اخوان در آن نفی گفته که جهان عبث است اما در «اثبات» از اینجا آغاز کرده است که پس آیا باید بر باد رفت؟ و راه حل خویش(خوش باشی) را برای همین زندگی و زمان و انسان برگزیده است و در همین گزینش است که میان خیام و هدایت، به راه خیام میرود». ادوارد براون در کتاب تاریخ ادبیات ایران میگوید: «ایرانیان اغلب حدسیات ماهرانه دارند اما تحقیقاتشان در ادبیات بیشتر بیمطالعه و نظریاتشان ناپخته و نامستحکم است» و همینطور شاردن سیاح فرانسوی میگوید: «ایرانیان بیش از همه چیز دلشان میخواهد زندگی کنند و خوش باشند، آن سلحشوری سابق را از دست دادهاند و تنها چیزی که از دنیا میفهمند، عیش است و نوش و هیچ باور ندارند که عیش و نشاط را در حرکت و تکاپو و در کارهای خطرناک و پرزحمت هم میتوان یافت».
بنابراین در اینجا باید اشاره کرد که اگر خیام سخن از «می خوردن در هر دم» میگوید، هزاران بار بیشتر در زندگی خود به کار جدی و تحقیق و مطالعه دست زده است، چیزی که روح آن اکنون در میان ما رخت بربسته است. صورت ظاهری امری در چشم ما نمود پیدا میکند اما درست زمانی که باید از پوسته آن بگذریم و وارد هسته کار شویم و بهطور جدی، منطقی و موشکافانه به آن بپردازیم، شانه خالی میکنیم. گویا اندیشهای که در ادبیات ما وجود دارد صرفا برای لذات آنی و همدردی است. مبرهن است اندیشه خیام جدای از معتقد بودن یا نبودنش، عارف یا صوفی بودنش، در هر نقطهای که ایستاده باشد بر پایه تفکر و احساسات پوچ، سطحی و زودگذر نیست. او با تفکر، تعمق، تحلیل، مطالعه و بررسی بر اندیشه و نظریات خود تکیه زده است. بهنظر میرسد اگر قرار باشد نکتهای از خیام بیاموزیم چیزی جز گذر از نادانی به دانایی نیست و اکنون هیچ «می»ای گوارتر از این دانایی برای جامعه ایرانی تعریف نشده است.