بخش دوم
بامدادجنوب- عباس اوجیفرد:
یک امتیاز خیلی مهمی که شاعران و نویسندگان قرنهای گذشته هر سرزمین و قومی بر شاعران و نویسندگان بعد از خود و آیندگان دارند؛ این است که زودتر از دیگر هنرمندان به دنیا آمدهاند و تمام مضامین و محتوای ادبی را دربست از آن خود کردهاند و حتی شکلها و فرمهای اولیه و برتر ادبی را و از این جهت گوی سبقت را از دیگران ربودهاند و هنرمندانی که در دروهها و قرنهای بعد از آنها ظهور میکنند؛ کاری بهجز تقلید و دنبال کردن کار آن گذشتگان، حالا با یکسری تغییرات و نوآوری در حاشیه آثارشان نخواهند داشت. اگر جای بعضی از شاعران معاصر را از لحاظ زمانی و مکانی با بعضی از شاعران قرنهای گذشته عوض کنیم، این عده از شاعران معاصر حتی بالاتر از آن شاعران قرار میگیرند و در این هیچ شک و تردیدی نیست. جای استاد شهریار این سلطان شعر معاصر فارسی را با حافظ عوض کنید؛ آن وقت حافظ مقلد استاد شهریار میشد. به هر شکل هر دو در زمانه خود یک مقلد بودهاند؛ مقلدانی که فراتر از یک مقلد حرکت کردهاند و هر دو هم ماندگار شدهاند.
در مورد تقلید باید بگویم که زندگی بشر بهطور کلی در انواع و شیوههای مختلف زندگی، خودش یک نوع تقلید است؛ ازدواج کردن، بهدنبال شغل و کار بودن، سرگرم تفریحات شدن، دل بستن به یکسری چیزهای قدیم و یک سری شیوههای جدید، اینها همه یک نوع تقلید است و همین تقلیدها ماهیت سنت را تشکیل میدهند و سنت را بهوجود میآورند و همراه با تحولات و دگرگونیهای روز در هر جامعهای ادامه پیدا میکنند.
تقلید از نوع ادبی هم بدین منوال است. مهدی اخوانثالث از آن دسته از شاعرانی است که با پیاده کردن سبک شعری خراسانی در عصر جدید و نیمنگاهی به شعر نیمایی در زنده نگهداشتن زبان آرگائیک خراسانی و اسطورههای ایرانی، نقشی بسیار تاثیرگذار ایفا کرده است؛ اگرچه جریانهای اجتماعی سیاسی آن روز به کمک اخوانثالث آمدند که اگر غیر از این بود؛ اخوانثالث با آن خرافاتی بودنش و کهنه بودن زبانش در وضعیتی دیگر از شعر قرار میگرفت. همانگونه که اکثر خراسانیها از مردمش تا هنرمندانش از آن خرافاتیهای درجه یک هستند.
خیلی از مخاطبان لذتی که از خواندن اشعار شاعران رمانتیک معاصر میبرند از شعر شاعران قرنهای گذشته نمیبرند، چراکه شاعران سبک عراقی ودوره بازگشت ادبی بیشتر در حال و هوای خانقاهی و درویشی و صوفیگری ادای سخن کردهاند اما شاعران رمانتیک در همان قالب سنتی و زیبای غزل یک نوع سوز و حال امروزی به مخاطب القا میکنند که در هیچ دورهای از شعر فارسی، چنین سوز وگدازی را نمیتوان مشاهده کرد. نمونههای این سوز وگداز را میتوان در آثار استاد شهریار، رهیمعیری، امیریفیروزکوهی، حسین پژمانبختیاری، ابوالحسن ورزی، رحیم معینیکرمانشاهی و دیگران ملاحظه کرد. بعضی از شاعران و منتقدان که میگویند، دوره شعر رمانتیک بهسرآمده، کجای کار هستند؟ یا غافل از این موضوع هستند و یا در فریب مخاطب هستند و میخواهند رد گم کنند، کور خواندهاند! در تمام قالبهای شعر فارسی، غزل، مثنوی، دوبیتی، رباعی و قالبهای جدید شعر فارسی، حس و حال مضامین و محتوای رمانتیکی حاکم است به شیوهها ونحوههای مختلف.
این حس و حال رمانتیکی نه تنها در انسانها که در تمام موجودات مثل خون ساری و جاری بوده و است و این حس و حال اصلا ترک شدنی و خنثی شدنی نیست؛ حالا چرا بعضی از شاعران و نویسندگان ایرانی و حتی خارجیها با این پدیده رمانتیک مخالفت میورزند و غافل از آن هستند که بخش اعظم آثار ادبی جهان را مضامین و محتوای رمانتیکی تشکیل میدهند؛ برمیگردد به رقابتهای ادبی در سبکها و مکتبهای ادبی که هر دسته و گروه میخواهند شیوههای ادبی خود را گسترش و رواج دهند.
گذشته از اینها تمام انسانهای واقعی دردهای بزرگ و مشترکی دارند و رمانتیکها از این نوع انسانهای واقعی بهشمار میآیند. مگر درد رمانتیکها چیست؟ آزار و اذیت از کجا به آنها میرسد؟ این قبیل از انسانها، عرصه جهان را بر خود تنگ میبینند؛در این اتاقها وچارچوبهای سنتی ومدرن نفسشان بند می آید وبدنبال یک آب وهوای مستقل وآزاد می گردند، خارج از این آب و هوایی که با دماسنج در مناطق مختلف کره زمین، درجه گرم و سرد بودن آن محاسبه میشود. رمانتیکها با روح و جسم خود فاصله میگیرند و شتاب هراسناک مرگ را با حذف ثانیهها و دقیقهها در تشییع جنازهها و مراسم ترحیم خود و دیگران با اندوهی عمیق و بزرگ مشاهده میکند. از جهتی دیگر در اندوه و جدایی معشوقههایشان هلاک میشوند که یا به آغوش رقیبی پناه برده است و یا در آغوش خاک و یا باز به قیامتی دور میاندیشند که وقتی معشوقههایشان سر از قبرستان و ین خاک دروغین برمیدارد؛ آیا بدنشان همان طراوت و تازگی گذشته این دنیا را هنوز با خود به همراه دارد؟ و از این قبیل تفکرات و خیالات رمانتیکگونه.
در شیوههای جدید و تازه رمانتیک، میتوان به فریدون توللی، نادر نادرپور، نصرت رحمانی، فریدون مشیری و مهدی سهیلی اشاره کرد که هر کدام سهم بسزایی در گسترش این شیوه داشتند. حتی فروغ فرخزاد را با آن برهنگی روحی و اخلاقیاش و آنگونه که تمام آثارش نشان میدهد؛ نمیتوان از این قاعده رمانتیکی مستثنی کرد؛ اگرچه لحن و زبانی متفاوت نثرگونه با مضامین اجتماعی در این قضیه ایجاد کرد. مثل سیمین بهبهانی که در شعر فقط زبانش را عوض کرد و برای غزل یکسری وزن دست و پا کرد اما هنوز همان روح و ژن رمانتیکی بر اشعارش حاکم است. هوشنگ ابتهاج هم با آن عمر بلند و کمکاریهایش، در شعر چیزی جز شعار تحویل نمیدهد ولی احساسهای رمانتیکگونهاش با شعرهای سیاسی و اجتماعیاش با همدیگر گره خوردهاند. حمید مصدق در سرودن اشعار عاشقانه و سیاسی طبعی بسیار ساده و عامیانه دارد و بعضی از ابیاتش در ذهن مردم جا گرفته است. مصدق، برخلاف بعضی از شاعران که زبان و بیانی شیمیایی شده دارند؛ در شعر زبانی غربال شده و شیرین دارد اما ساختار شعریاش فاقد زیر بنایی محکم و استوار است.
بعضی از شاعران در هر دورهای و جامعهای، شاعران ذخیره قلمداد میشوند؛ یعنی اگر جامعه و مردم نیازی پیدا کردند، لازم شد که این غیرممکن است، به طرف شعر و آثار آنها میروند وگرنه در گذر تاریخ گم و فراموش میشوند، شاعرانی مانند محمود مشرفتهرانی (م. آزاد)، اسماعیل خویی، محمد زهری، مفتون امینی، طاهره صفارزاده، محمد حقوقی، احمدرضا احمدی، شمس لنگرودی، محمدعلی سپانلو، منصور اوجی، منصور کوشان و بسیاری دیگر که اتفاقا دیدگاهی نو در آفرینش شعر داشتهاند اما چون با شاعرانی بزرگ همعصر بودهاند و نتوانستهاند گوی سبقت را از بزرگان همعصر خود بربایند؛ لاجرم در این دسته از شاعران ذخیره قرار میگیرند.
همه میدانید که تاریخ مربی بزرگی است و در بازیهای حساس شاگردانی را که یک خورده میلنگن، وارد زمین بازی نمیکند و در این زمینه به خواستههای تماشاگران که با سر و صدا او سوت زدنها همراه است نیز روی خوش نشان نمیدهد و کار خود را میکند. هنر و ادبیات نیز بدینشکل در گذر تاریخ با چنین اتفاقات ویژهای سر و کار دارد و این اتفاقات یا تو را بزرگ میکنند، میداندار و یا بدونهیچ رودر بایستی و بدون کمترین هزینه تو را از میدان و صحنه بیرون میکنند و یک کارت قرمز هم بهعنوان نشان میگیری، دیگر چه میخواهی؟ همه کس توانایی و دست و پنجه نرم کردن با اتفاقات بزرگ تاریخ را ندارد و با اصطلاح در افتادن با تاریخ و اتفاقات آن کار همهکس نیست. کار و شیوه مردان بزرگ است.
شعر حقیقی و واقعی به همینجا ختم نمیشود و اختصاص به یک مکتب خاص ادبی ندارد اما یک یا دو مکتب ادبی را میبینید که جوششیتر و فراگیرتر از دیگر مکتبها و سبکها به سیر و تحول خود ادامه میدهد و به تکامل میرسد؛ مکتبهای ادبی کلاسیک و 3 رمانتیک با توجه به قدمت و سابقه پیدایش آنها و حضور رگههای گوناگون آنها در مکتبهای دیگر به کمک عقل و احساس تمام محتواهای جهانی و بشری را با لحن و زبانی خاص منعکس میکنند.
شعر حقیقی و واقعی آن نیست که از لحاظ محتوا و مضمون مردم را به گوشهگیری و ترک دنیا در جهت اصلاح جامعه دعوت کند، چراکه قسمت اعظم ادبیات ما چه شعر و چه نثر را از آغاز کار ادبیات تا اواخر دوره مشروطیت را همین مضامین و محتوی سریالی و دنبالهدار و کلیشهای با شیوههای مختلف تشکیل دادهاند و راه را برای زندگی کردن مردم بستهاند یا حتی همین شاهکار خارجی یعنی کمدی الهی دانته با آن استحکام ساختاری یک نوع ترس و وحشت از زندگی و دنیای مرگ را در ذهن مخاطب هر جامعهای تداعی میکند.