
بامدادجنوب- الهام بهروزی:
«بابوچکا» نام اثر تازه منتشر شده پریا مویدی، نویسنده بوشهری است که همزمان با سیامین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران وارد بازار نشر شده است. این اثر بر اساس رویدادهای سیاسی و اجتماعی قرن 20 میلادی در دو کشور چین و شوروی نوشته شده است. مویدی در خصوص اینکه چرا این دو کشور را برای فضاسازی داستانش انتخاب کرده است، میگوید: «چون چين و شوروي از نظر سياسي در قرن ٢٠ میلادی به هم نزديك بودند. به همین دلیل این دو کشور را برای ترسیم فضای داستان انتخاب کردم». البته این کتاب یکی از سهگانههای «رنوی زرد» است که دو کتاب دیگر این مجموعه هم در آینده منتشر خواهد شد.
این بانوی نویسنده معتقد است: «بايد به خوانندگان فرصت تجربه داده شود. بهخصوص در حوزه كار ما، بهطور قطع كسي كه رمانى را براى خواندن انتخاب ميكند. خواهان اين است كه سوالاتى كه برايش پيش مىآيد با خواندن كتاب به پاسخ برسد. اگر قرار بر اين باشد كه هر نويسنده لقمهاى آماده شده در دهان خوانندگانش بگذارد، پس ديگر چه جايي براي نوشتن و چاپ كتاب ميماند؟!». با این اوصاف، پریا مویدی که سالهاست دنیای نویسندگی را لمس کرده، احترام به مخاطب را از اولویتهای کار یک نویسنده میداند. این نویسنده همچنین اولین اثر منتشر شده خود را با یک انتخاب انسانی به بیماران «ای-بی» تقدیم کرده و در این اثر به این بیماری پرداخته است. اقدامی که جای تامل و تحسین دارد. ماین بانوی نویسنده با این کار ثابت کرده که همواره ادیبان و هنرمندان میتوانند به کمک آثار و هنر خود نوعدوستی و مهربانی را در جامعه پررنگتر به نمایش بگذارند. در خصوص انتشار کتاب «بابوچکا» و وضعیت کتابخوانی بوشهر گفتوگوی صمیمانهای را با پریا مویدی صورت دادیم که ادامه میآید.
آیا غیر از کتاب «بابوچکا» اثر منتشر شده دیگری هم داشتید؟ این کتاب به چه موضوعی میپردازد؟
«بابوچكا» نام اولين و تنها اثر چاپ شده من است كه بهار ٩٦ به چاپ رسيد و اولين حضورش را در بازار نشر در نمايشگاه بینالمللی كتاب تهران تجربه كرد. همانطور كه ميدانيد «بابوچكا» عضو يك مجموعه سهگانه با نام «رنوى زرد» است. از اين منظر بابوچكا خواهر و برادر چاپ نشدهاى هم دارد؛ هر سه رمان در اين مجموعه علاوه بر اينكه پيام خاص خود را به مخاطب ميدهند، پيام مشتركى هم دارند اما اينكه بابوچكا دقيقا به چه چيزى روى آورده، بايد بگويم كه موضوع اين كتاب حول محور مسائل سياسى-تاريخى در قرن ٢٠ میلادی مىچرخد. داستان در چين اتفاق مىافتد و بخشى از آن در شوروى است، بنابراين مخاطب با اين رمان سفر عجيبى را آغاز ميكند، هم به لحاظ معنا كه استعاره محض است و هم به لحاظ مسافت میان كشورها كه مخاطب بايد با ذهن و تصورش آن را بپيمايد.
چقدر از کتاب شما استقبال شده، آیا انتخاب این موضوع در محبوبیت کتاب شما نقش داشته است؟
استقبال تا امروز خوب بوده اما در مجموع زمان لازم است تا بخواهيم ارزيابي دقيقي داشته باشيم. در بازه زماني يك ماه كه از چاپ كتاب ميگذرد، خيلي زود است براى نتيجهگيري درباره استقبال از كتاب اما هم در تهران و هم در بوشهر نتيجه قابل قبولي در اين يكماه بهدست آمده است ولی درباره موضوع بهخاطر تم سياسي-تاريخي رمان شايد در نگاه اول مخاطبان با اين پيشفرض به رمان نگاه كنند كه فضايي خشك بر كل كار حاكم است، چنانچه خوانندگان اثر ميدانند با فضايي كاملا محسوس مواجهه ميشوند.
چرا نام کتابت را بابوچکا گذاشتید؟ به چه معناست این نام؟
همه اينها در كتاب توضيح داده شده اما به این سوال که چرا نام بابوچكا را برای این اثر انتخاب کردم، لازم است پاسخ بدهم. «بابوچكا» در زبان روس به معناى پروانه است. يكي از دلايل انتخاب این نام هم بيماري شخصيت اصلي داستان به نام «فرانك ويندزُر» است که به آن مبتلا بود؛ بيماري «اي-بي» كه ما به اسم پروانهاي آن را ميشناسيم. دليل اين نامگذاري ورقه ورقه شدن پوست بيمار است. بيماري كه مادرزادي است و هيچ راه درماني بهجز مدارا ندارد حالا در ايران خانه «اي-بي» داريم و اين بيماري، بيماري خاص تلقي ميشود كه اتفاق خوبي بود، چراكه حمايت از بيماري اي-بي واقعا لازم است. اين بيماران سراسر زندگيشان را با دردي غيرقابل تصور سپري ميكنند.
چند سال است به نویسندگی مشغول هستید؟ این کار چه پیامدهای مثبتی در زندگی شما داشته است؟
من از سن ١٩سالگى شروع به نوشتن كردم و شروع كارم با رمان دوم از مجموعه «رنوى زرد» بود، بابوچكا در واقع رمان دوم من است اما بنا بهدلايل حرفهاى باید مجموعه به ترتيب پيش ميرفت، به علاوه ترتيب كار هم از بابوچكا، يعني گذشته آغاز ميشد، پس این اثر در جاى خودش چاپ شد. بخش دوم سوال شما شايد جواب قانعكنندهاى براي خوانندگان نداشته باشد. اينكه پيامد مثبت نويسندگى در زندگى من به چه شكل بوده؟ بهتر بود مىپرسيديد آيا پيامد مثبتى داشته؟ و من پاسخ ميدادم بله يا خير... اما طبق سوال خودتان پيش ميروم. جهان نويسندگى بسيار پهناور است. يك پنجرهاش را من به روى شما و خوانندگانتان باز ميكنم و آن اينكه هر نويسنده روش كار خودش را براى نوشتن دارد. گاهى حتي نوشتن يك اثر با ديگرى متفاوت است. نوشتن در واقع پيش از روى كاغذ آمدن مثل بارداري است و اينكه يك نويسنده چه مدت اين بار را در ذهن خود داشته باشد، بستگی به خيلي چيزها دارد. اينطور بگويم لذت دارد ولى سخت است. گاهى لذتش بيشتر از سختىهايش است كه البته اين بهندرت اتفاق مىافتد. در اكثر مواقع سختىها بيشتر هستند. واضحتر بگويم پيامد مثبت آن، همان خلق اثر است اما اين خلق كردن بهاى گزافى دارد كه از جانب نويسنده بايد پرداخته شود. من اين بها را با زمان ميپردازم. به اين شكل كه هر وقت از من سوال كنيد وقت داريد؟ جوابم منفى است و اين شامل حال خودم هم ميشود. گاهي خودم بايد در نوبت بمانم تا اين وسطها وقتى براى خودم پيدا كنم.
در نویسندگی بیشتر از کدام نویسندههاي ایرانی و جهانی تاثیر میپذیرید؟
سوال سختي است، چراكه هيچ وقت خودم را متاثر از هيچكس ندانستم. دليل عمده آن هم اين است كه كار من بيشتر با تاريخ و سياست است. بنابراين بيشتر زندگينامهها و آثار تحقيقي در آثار من نمود پيدا ميكند كه بنا به قاعده شما ميتوانيد به پاورقيهاي بابوچكا رجوع كنيد اما اشتباهي كه شايد ديگران هم مرتكب شدند، اين است برخي تصور ميكنند منبع الهام من از كتابهايي است كه در كتابم معرفي كردم اما اينطور نيست. خيلي از نويسندهها در كتابهايشان از منابع ذكري نميكنند و اين از نظر حرفهاي اصلا جايز نيست. من در زمان نوشتن بابوچكا و حتي بقيه آثارم تمام تلاشم را روي اين مطلب گذاشتم كه هم به منابعي كه در حين نگارش به من كمك کردند، وفادار بمانم و هم به مخاطبانم اين اطمينان را با آگاهي به آنها بدهم كه كار صرفا يك رمان تخيلي نبوده و در جايگاه خودش حرفي براي گفتن دارد اما در پاسخ به سوالتان بايد از نويسندههاى مورد علاقهام اسم ببرم اگرچه متاثر از هيچكدامشان نيستم، چراكه زمينه كار من متفاوت است. مثلا مارسل پروست، ميلان كوندرا و پائولو كوئليو را دوست دارم اما بله برخي از آنها را خودم بهدليل الزام و معنايي كه مدنظر داشتم، در اثرم جا دادهام. در «رنوي زرد» بلانشو و فوكو نقش مهمي را ايفا كردند اما هيچ وقت بهعنوان تاثيرپذيري از آنها ياد نميكنم.
بهنظر شما چرا مردم امروز کتاب نمیخوانند؟
من فكر ميكنم همه اينها به فرهنگ ما برميگردد. ما زمانهايى را داشتيم كه مردم كتابخوان بودند. دهه ٧٠، ما آن زمان با كتاب مانوس بوديم اما چه شد كه اين روند رو به افول گذاشت؟! يكي از پاسخهايى كه براى اين سوال وجود دارد، اين است كه در آن زمان كتابخانههاى فعالترى داشتيم. هم خود كتابخانهها بروز ميشدند و هم مردم فرهنگ مطالعه داشتند. امروز اما وقتى اسم كتاب ميآيد، مردم وحشتزده ميشوند. انگار كتاب، دزد كيف پولشان است، چون امروز مردم كتاب را با كتابفروشيهاى مدرن ميشناسند. جايى كه از عروسكهاى دستساز تا كارت پستالها و خودنويسهاى اعياني و دست آخر كتابهاى چاپ جديد و گرانقيمت ميتوان پيدا كرد اما حالا سوالي دارم، بهنظر شما اين تصور را چه كساني ساختند؟ من مخالف اين نيستم كه ما كتابفروشيهاي مدرن و همه چيز تمام داشته باشيم اما بايد قبول كنيم كه همه مردم توانايى حتى رد شدن از کنار اين مكانها را هم ندارند اما اينكه چرا مردم تصور ميكنند، بايد براي ارتقای سطح مطالعه و سواد خود كتاب خريداري كنند؟! جواب اين است، چون اين روزها هركسي سنگ كاسبي خودش را به سينه ميزند. از ناشرها تا كتابفروشيها، همه تبليغات براى ارتقاي فرهنگ مطالعه روي فروش كتاب است اما هيچكس حرفي از كتابخانهها نميزند. كتابخانههايي كه بايد پايگاه اصلي مطالعه باشند اما امروز منزوي شدهاند و كتابهايشان روزبهروز قديميتر ميشود و بهروز نميشوند. مردم نميدانند با يك كارت عضويت سالانه كه بهايش برابر يكي از كتابهاي چاپ جديد هم نيست، ميتوانند كتاب بخوانند و جيبشان را هم داشته باشند. بايد به مردم آگاهي داد نه مدام گفت سرانه مطالعه پايين است. بنابراين از نيازهاي اوليهتان بزنيد و كتابهاى گرانقيمت ما را بخريد. بايد مردم را با كتابخانهها آشتي داد و کتابخانهها كتابهاي چاپ جديد را خريداري كرده و وارد قفسههاي خود کنند تا مردم رفتهرفته با كتاب آشتي كنند و داشتن يك كتاب را بر خوردن يك وعده شام در فستفودها ترجیح بدهند.
آیا آثار منتشر شده هم نقشی در کتاب نخوان شدن مردم دارد؟
بله تا حدي جواب اين سوال مثبت است اما نه در حوزه ترجمه، بلكه در حوزه تاليف، امروز اگر از قشر كتابخوان و يا حتي نويسندههاى ايراني بپرسيد كه بهترين كتابي كه اين اواخر خواندهايد چه بوده؟ بهندرت از آثار فارسي نام ميبرند اگر هم ببرند احتمالا از نويسندههايي نام ميبرند كه امتحانشان را پس دادهاند و نويسندههاي جوان بهخصوص در كار ما كه رماننويسي است، مخاطبان كمي دارند. يكي از دلايل بیتوجهی به رمان ايراني كيفيت نداشتن ساختار و معناي اين رمانهاست. رمان امروز سير بهشدت رو به افولي را طي ميكند، چراكه هيچ خطكشي براي اندازهگيري كار خوب از بد، بین نويسندههاي جوان وجود ندارد. بنابراين مردم حق دارند كه به سمتي بروند و كتابي را بخرند كه نويسندهاش مطمئنتر است. چنانچه شاهد آن هستيم كه چندين و چند ناشر مختلف در سال از بزرگاني چون هدايت، علوي و آلاحمد و... همان بوف كورها و چشمهايشها و زن زياديها دوباره چاپ میکنند و اينها بيدليل چاپ نميشوند. مطمئن باشيد همه به فروش ميرسند، چراكه مردم مطمئن هستند كه پول و وقتشان را به چاه نميريزند. از خطكش حرف زدم و گفتم هيچ معياري نيست كه كار ما را ارزيابي كند. دقت داشته باشيد كه امروزه جامعه ادبي ما سياستهايي دارد. برخي با اين سياستها و سودجوييها همنوا ميشوند و برخي بهدليل عضو نبودن در خيلي از محافل و يا باندبازيها قرباني بيتفاوتي از سوي جامعه ادبي ميشوند و همه اينها در كتاب نخوان شدن مردم تاثير مستقيم و ژرفي دارد. وقتي كار خوب، ديده نشود. بهدليل عضو نبودن نويسندهاش در يك باند، كارهاي سفارشنويسها بالا ميآيد و بهواسطه تبليغات به چاپ دوباره هم ميرسد و مردم دلزده از كارهاي ضعيف فارسي رو به ترجمهخواني ميآورند.
بهعنوان یک نویسنده راهکار شما برای ترغیب مردم به کتاب و مطالعه چیست؟
در سوالات قبلي راهكاري ارائه كردم و آن انتقال كانون مطالعه از كتابفروشيها به كتابخانهها بود. تبليغات بايد پشت كتابخانهها باشد. اينچنين باشد هم ناشرها سود ميبرند و هم مردم، به اين شكل كه بخش عمدهاي از تازههاي چاپ را كتابخانهها ميخرند تا خود را بهروز كنند و بعد مردم با كمترين بها از آن استفاده ميكنند. اين كار به یقین به كتابفروشيها لطمهاي نخواهد زد، چراكه قشري كه توانايي خريد كتاب را دارند همچنان به كتاب خريدن ادامه خواهند داد.
آیا با رونمایی کتاب موافق هستید و آیا احتمال دارد که برای این کتابت در بوشهر مراسم رونمایی برگزار کنید؟
رونمايي كتاب كار مثبت و خوبي است و تا حدي در فرهنگ مطالعه تاثيرگذار است اما من به اين كار معتقد نيستم. بابوچكا كه زير چاپ رفت، دوستان لطف داشتند و سعى كردند كه رونمايي براي كتاب برگزار كنند اما جواب من منفي بود. شايد زماني اين كار را كردم و آن زمان بايد مردم متقاضي اين كار باشند. در غير اين صورت، كتابهاي من رونمايي و جشن امضا نخواهند داشت، چراكه نه اعتقادي به اين كار دارم و نه براي مطرح شدن و امضا دادن نويسندگي را انتخاب كردم. به قول صادق هدايت: «من مينويسم چون عجالتا اين روزها نوشتن برايم ضرورى شده...».
سخن پایانی؟
از بابوچكا حرف زديم و از بيماري اي-بي... در پايان تنها ميخواستم پيامي به بيماران اي-بي بدهم و آن اين است كه «بابوچكا، برگ سبزى است تحفه درويش...». همانطور كه در صفحه اهدايي كتاب عنوان شده، درآمد اين كتاب در هر زمان و هر دوره از چاپ به بيماران اى-بي اختصاص خواهد يافت. من بهعنوان نويسنده اثر تنها يك اسم روي جلد كتاب دارم و نه چيزى بيشتر از آن... . اميدوارم هديه من مرهمي باشد روي بالهاي پروانهها. در آخر تشكر ميكنم از شما و از روزنامه بامداد جنوب كه اين فرصت را در اختيار من گذاشتيد.