
|بخش دوم|
بامدادجنوب- عباس اوجیفرد:
مداحی و ستایش پادشاهان، امیران و بزرگان دربار که از اواخر قرن سوم هجری آغاز شد. اولین موضوع شعر فارسی به حساب میآید که همه شاعران و نویسندگان و حتی دانشمندان علوم و رشتههای دیگر، در دربارهای آن زمانها به دعوت و حمایت خود سلاطین جمع میشدند، اجتماع میکردند و به کارهای ادبی و غیر ادبی با خاطری آسوده و فراغتبال میپرداختند، چراکه این سلاطین سلسلههای سامانی، غزنوی، سلجوقی و خوارزمشاهی و سلاطین سلسلههایی که بعدها سرکار آمدند و به حکومت رسیدند. شاعران، نویسندگان و دیگر دانشمندان و اندیشمندان را با توجه به عشق و علاقهای که خود این پادشاهان و درباریان به علم و ادب داشتند، از همه لحاظ مادی و معنوی حمایت و بینیاز میکردند؛ چنانکه بعضی از شاعران وابسته به این دربارها به ثروتهای هنگفتی میرسیدند که در این میان میتوان به ابوالقاسم عنصری امیرالشعرای دربار محمود غزنوی اشاره کرد که برای روی خوش نشان دادن به دربار زیر آب اکثر شاعران را نیز میزد.
دست روی کدامیک از شاعران و نویسندگان بگذارم؛ چه آنهایی که وابسته به دربار سلاطین بودهاند و چه آنهایی که از دور با دربار و درباریان در ارتباط که مدح سلاطین را نگفتهاند و یا حداقل آثارشان را به آنها تقدیم نکردهاند. فردوسی در نهایت تنگدستی و فقر در اواخر عمر که زمینهاش از قبل فراهم بوده است؛ این شاهکار حماسی خود، یعنی شاهنامه را با چه سرافکندگی به سلطان محمود غزنوی هدیه کرد و محمود این هدیه را از روی دل و بهدرستی تحویل نگرفت و از این بابت بین فردوسی و محمود غزنوی اختلاف ایجاد شد. حافظ نیز در اشعارش به ستایش و کرنش در برابر فرمانروایان زمان خود از جمله شاهشیخ ابواسحاق اینجو، شاه شجاع و دیگر امیران افتاده است و همینگونه که میآییم جلو و دورههای مختلف ادبیات فارسی را از جلوی چشممان میگذارنیم و میخوانیم؛ موضوع مدح و مداحی را در شعر شاعران و نثر نویسندگان بهوفور مشاهده میکنیم. از نویسندگان و دانشمندانی که آثار خود را به شکلهای گوناگون به سلاطین زمان اهدا کردهاند، میتوان به ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی و ابوالمعالی نصرالله مشی اشاره کرد. آن مسائل غیراخلاقی شاعران، همنجسگرایی و در وصف زیبایی پسران و کنیزان و غلامان را که همه این موضوعات در قالبهای رایج قصیده و غزل اتفاق میافتاد، ما کاری به آن نداریم و از بحث ما خارج است. فقط یک نکته را در این خصوص مطرح کنم که چون زنان در جوامع سنتی و گذشته ما به هر شکل آزاد نبودهاند و در دید عموم قرار نمیگرفتند؛ بنابراین شاعران و نویسندگان با توجه به طرز حال و خصلتی که داشتهاند؛ به طرف همنجس خود گرایش پیدا میکردند که نمونه بارز و معروف آن سعدی را میتوان مثال زد که سعدی از یک طرف بهدنبال همنجسگرایی بود و از طرف دیگر در آثارش گلستان و بوستان جامعه و مردم را به داشتن اخلاق نیکو، نصیحت میکرد و خواستار اجرای امر به معروف و نهی از منکر میشد، اینها همه بماند. البته ما نباید هیچ شاعر و نویسنده یا هنرمند و دانشمندی را بهخاطر اینکه ذوق وخلاقیتی دارند و آثاری گرانبها از آنها به جا مانده است، عاری از اشتباه و گناه بدانیم که این یک اشتباه محض میتواند تلقی شود. در دورههایی که اقوام مغول و تارتار نیز با کشتارهای بیرحمانه خود، سرزمین پهناور ایران را اشغال کرده و در دست داشتند؛ شاعران و نویسندگان به خانقاهها پناه آوردند و خود را تسلیم قضا و قدر کردند و به اشعار عرفانی روی آوردند، بدون اینکه به وصف اوضاع نابسامان آن زمان بپردازند و اگر اشارهای هم به آن اوضاع کردهاند؛ خیلی گذرا و سطحی بوده است ولی باز دست از مداحی خود، مداحی حاکمان و زمامداران برنداشتند. ببینید، پستی و دنائت کار تا کجاست! جلالالدین محمد مولوی به بیرون از مملکت و خانقاهها پناهنده میشود و اشعار عرفانی و تعلیمی خود را در آنجا پی میگیرد، انگار که هیچ اتفاق ظالمانهای در آن قرن سیاه هفتم و هشتم هجری نیفتاده است.
در این میان، سیفالدین محمد فرغانی و عبید زاکانی را باید از دو چهره بارز معترض نسبت به اوضاع وحشیانه آن دورهها دانست و حساب آنها را از دیگر شاعران و نویسندگان همه عصرشان جدا کرد. نیز در وسط کار از مداحی دست کشیدهاند، نه اینکه به خرد کامل رسیدهاند و یا به اشتباهات خود پی بردهاند، بلکه دیگر از همه جنبههای مادی و چیزهای خواستنی مشابه، بینیاز شدهاند، اشباع شدهاند و مداحی را کنار گذاشتهاند، کساییمرزوی و ناصرخسرو مهمترین نمونههای این نوع تغییر و تحول هستند. کساییمرزوی که مدح سلطان محمود غزنوی و امرای آن سلسله را میگفت، وقتی که به سن پیری و بازنشستگی رسید، پشیمان شد و ترک مداحی کرد. آخر این چه پیشمان شدن است آن هم در هنگام پیری! این چند سال آخر عمرت را نیز جناب کساییمرزوی و دیگر مداحان به مداحی پادشاهان ادامه میدادید! دیگر چه کسی جرأت داشت که به شما بگوید بالای چشمتان ابرو هست! و یا تاریخ بشری هرگز نمیتواند، ناصر خسرو و امثال وی را بعد از آن همه مداحی به صرف دیدن خوابی که به او الهام و اعلام شده ترک شراب کند و رو به قبله، تبرئه کند و عذر بدتر از گناه او را به کمال میل بپذیرد.
به دوره معاصر، به جنبش مشروطیت که میرسیم، اوضاع ادبی فرق میکند تحول و دگرگونی عظیمی در ادبیات فارسی صورت میگیرد. شاعران و نویسندگان با تغییرات و تحولات جامعه خود را هماهنگ میکنند و از دربار و درباریان فاصله میگیرند. قالبهای برتر و منسجم شعر فارسی با قصیده، غزل و مثنوی همچنین در موضوع تغییر اساسی میکنند و خود را از زیر بار محتوا و موضوعات مداحی و تعلیمی و روضهخوانی هزار و چندین ساله ادبیات فارسی نجات میدهند و رنگ استقلال به خود میگیرند و نثر منشیانه و متکلفانه درباری نیز پابهپای شعر دگرگون میشود. ملکالشعرای بهار که مدح سلاطین قاجار میگفت، در بحبوبه جریان مشروطیت به صف انقلابیون و آزادیخواهان پیوست و مثل بعضی از شاعران دورههای گذشته از مداحی کنارهگیری کرد و به سرودن اشعار در ستایش آزادی، عدالت و رفع ظلم و ستم از جامعه پرداخت یا شاعری که در همان دوره مشروطیت قید همه چیز را میزند و در راه سربلندی میهنش، دهانش را با نخ وسوزن میدوزند و بعد او را به هلاکت میرسانند، فرخییزدی میشود، با آن غزلهای درخشان سیاسی و عاشقانهاش و اما باز به موازات تحولات اجتماعی وسیاسی معاصر، شاعرانی پیدا شدند از نوع دیگر که اگر همه جا را آب ببرد آنها را خواب میبرد. کاری به اوضاع پیش آمده نداشته و تبدیل به کبریتهای بیخطر میشوند و سهراب سپهری از آب در میآیند. سهراب سپهری صدای حشرات و پرندگان را در طبیعت به روشنی میشنود، بدون اینکه صدای بمب و موشک و تانک که دنیای معاصر را فرا گرفته، او را از جای خود تکان دهد و بیدار کند. همین سهراب سپهری اگر در دوره سبک هندی شعر فارسی با بیدل دهلوی، صائب تبریزی و یا ظهوریترشیزی همعصر میشد؛
شاعری درجه پنجم یا ششم در برابر آنها به حساب میآمد. خلاصه یک شاعر صوفی مسلک یا عارف هرگز نمیتواند برای زمامداران وقت دردسرساز باشد و یا خطری ایجاد کند، خواه عطار نیشابوری باشد؛ خواه سنایی غزنوی یا در دوره معاصر نیز همان سهراب سپهری باشد و یا بیژن جلالی با آن اشعار نه چندان مستحکم و در خور توجهاش. حتی پروین اعتصامی که دنبالهرو مکتب روضهخوانی در شعر فارسی است، با لحنی آرام و محافظهکارانه به اوضاع نامطلوب و مسائل بغرنج اجتماعی پرداخته است. حرف بر سر این نیست که هر شاعر و نویسندهای حتما باید سیاسی باشد، معترض باشد نسبت به همه چیز و برای خودش همیشه دردسر بتراشد و مثل فرخییزدیها، احمد شاملوها و خسرو گلسرخیها طعم زندان و اعدام را بچشد و یا مثل فئودور داستایفسکی روسی با پیراهن سفید در صف اعدام قرار بگیرد و یک مرتبه به نحوه غیر منتظرهای از جوغه اعدام تزارها و به فرمان آنها نجات یابد، بلکه مساله مهم این است که اندیشهها و مسلکها باید در راستای حفظ نظام طبیعی و سلامتی جوامع بشری باشد، نه اینکه در یک جایی قطره خونی ریخته شود و در همانجا یا جایی دیگر بازار مداحی پر رونق و گرم باشد.