انسان بیــمار، هنـرمند بیمار
کد خبر: ۸۵۹۳
تاریخ انتشار: ۱۴ : ۱۵ - ۱۹ تير ۱۳۹۶

انسان بیــمار، هنـرمند بیمار

من دکتر جراح نیستم که بعد از عمل، بیماران را به امید این‌که سلامتی خود را باز بیابند، از بیمارستان آنها را مرخص کنم، در حالی که از حواس‌پرتی و یا نابلدی نیز یکی از ابزار جراحی خود را در بدن آنها گذاشته باشم اما می‌توانم به‌عنوان یک جراح روح و یا یک روانشناس، روح و روان بیماران به‌خصوص انسان‌هایی را که در زمینه هنر فعالیت می‌کنند، روح‌شکافی کنم و به تجزیه و تحلیل روح و روانشان بپردازم.
بامدادجنوب- عباس اوجی‌فرد:
من دکتر جراح نیستم که بعد از عمل، بیماران را به امید این‌که سلامتی خود را باز بیابند، از بیمارستان آنها را مرخص کنم، در حالی که از حواس‌پرتی و یا نابلدی نیز یکی از ابزار جراحی خود را در بدن آنها گذاشته باشم اما می‌توانم به‌عنوان یک جراح روح و یا یک روانشناس، روح و روان بیماران به‌خصوص انسان‌هایی را که در زمینه هنر فعالیت می‌کنند، روح‌شکافی کنم و به تجزیه و تحلیل روح و روانشان بپردازم.
نظام آفرینش با خودش یک‌سری عوارض را به همراه آورده است و اصلا این نظام هستی خودش یک عارضه‌ای بیش نیست و به هر پدیده و موجودی که نگاه کنید، برای بقای خود، یک‌سری عوارض را در خود تولید  و آنها را به شکل اشعه و یا نور به اطراف خود یا به دیگر پدیده‌ها منتقل می‌کنند. این عوارض در زندگی انسان‌ها نقش اساسی و تعیین‌کننده‌ای دارند و به شکل یک بیماری مزمن و خطرناک در انسان رشد می‌کنند و منجر به ایجاد هنر، صنعت، مازوخیسم یا خودآزاری، آدمکشی و از این قبیل کارها می‌شود.

متخصصان روان و تن هوشیارانه عمل نمی‌کنند و معماهای روح و روان را نمی‌شناسد و خودشان و عالم بشر را فقط گرفتار یک‌سری اطلاعات و اصطلاحات پیچیده علمی و تجربی می‌کنند و از درمان روح و روان بشر عاجز و درمانده‌اند. کشفیاتی را هم که در این زمینه‌ها تاکنون به عمل آمده است، به‌درستی جوابگو نبوده است و نخواهد بود، چون این کشفیات علمی و تجربی، خود باز موجبات پدیدآمدن عوارض دیگر به شکل ناخواسته می‌شود. روح و روان هنرمندان نیز در زمره همین عوارض قرار می‌گیرد و از زمان تولد در آنها همراه است و در آثاری که ارائه می‌دهند؛ عوارض روحی خود و کل بشر را نشان می‌دهند؛ چراکه همه اعمال بشر از روح و رویاهایش سرچشمه می‌گیرد و بنیان زندگی بدین طریق با تحولاتی که در همه دوره‌ها در پیش دارد؛ گذاشته می‌شود.
 این همه آثار هنری و ادبی که در جهان وجود آمده است؛ آیا توانسته است گوشه‌ای از روح و روان آدمیان را کشف کند و به تصویر درآورد؟ اصولا اهداف آثار هنری و ادبی همین موضوع بوده و در این میدان سرافراز بیرون آمده است و نیز هنر و ادبیات پابه‌پای علوم دیگر با تمام تفاوت‌ها به کمک همدیگر به پیش تاخته‌اند و نیازهای یکدیگر را مرتفع ساخته‌اند و باید گفت که در کنار هم یک سایت مشترک صلح‌جویانه را تشکیل داده‌اند و راه انداخته‌اند. 

سینما و رمان از جذاب‌ترین و پرطرفدارترین هنرهای معاصر به‌شمار می‌آیند که در بازگشایی و بازنمایی روح و روان انسان و دیگر اشیاء و موجودات، حرف اول را در بین تمام هنرها می‌زنند؛ چراکه اشخاص و اشیاء را به‌طور زنده و متحرک مورد دقت و بازبینی قرار می‌دهند و روی آنها کار می‌کنند. تمام خصلت‌های خوب و بد، زشت و زیبای اشخاص و اشیاء را همراه با علل و انگیزه‌های آنها با توجه به ابزار کاملی که در دست دارند، تشریح و آشکار می‌کنند. سینما و رمان و به‌طور کلی هنر چیزی را خلق نمی‌کنند، نمی‌آفرینند، بلکه چیزی را از عالم واقع می‌گیرند و کشف می‌کنند و بعد کار همانندسازی و شبیه‌سازی را روی همان سوژه‌های کشف‌شده انجام می‌دهند. به عنوان مثال، یک عکاس، منظره یا صحنه‌ای را خلق نمی‌کند، بلکه آن منظره و یا صحنه را از بیرون وارد دوربین عکاسی خود می‌کند و بعد آن را با تغییراتی به ثبت می‌رساند یا در معرض دید می‌گذارد.
اگر عالم واقع وجود نداشت، هیچ هنری وجود نمی‌آمد، چراکه هنر و در کنار آن ادبیات نیز جز عالم واقع به حساب می‌آیند اما هنر و ادبیات دارند شیطنت می‌کنند و در عالم بیرون دست می‌برند و آن را آن‌گونه که می‌خواهند تغییر دهند، همان‌گونه که علوم دیگر این کار را می‌کنند اما به شیوه‌های دیگر. قسمت اعظم سینما و نمایش فیلم‌ها با دروغ‌سازی و صحنه‌سازی‌های متقلبانه همراه است و این یکی از دسیسه‌های ساختاری صنعت سینما است که در تمام سینماهای جهان ذاتا وجود دارد. شامل پخش فیلم‌های تلویزیونی هم می‌شود. برای مثال یک هنرپیشه‌ای می‌بینید که در یک فیلمی کشته می‌شود و فردا آن را در فیلمی دیگر مشاهده می‌کنید که زنده است و دارد بازی می‌کند اما آنچه که مهم است، این است که سینما به شکل تصاویر زنده و متحرک و رمان به شکل تصاویر مکتوب که گاهی رمان‌ها به فیلم سینمایی و یا سریالی تبدیل می‌شوند و یا مکمل همدیگر هستند، زندگی بشر را با تمام اعمال و انگیزه‌های آنها به نمایش می‌گذارد اما در شعر، نقاشی و در موسیقی چنین اتفاقاتی به‌طور زنده و سراست ایجاد نمی‌شود. همچنین مردم در مورد رمان و سینما به آسانی می‌توانند قضاوت و داوری کنند تا مثلا در مورد یک شعر یا یک موسیقی، نقاشی یا یک عکس هنری. 

کسانی که در عالم هنر و ادبیات کار می‌کنند، از لحاظ روحی و روانی ذاتا آدم‌های بیماری هستند و با هیچ چیز سرسازگاری ندارند و بلای زندگی خود می‌شوند.  عامل خودکشی هنرمندانی که در گوشه‌ گوشه جهان دست به چنین عملی می‌زنند، همین عوارض و بیماری‌هاست که به شکل مادرزادی در وجود آنهاست و با رشد فزاینده سرطان اندیشه در آنها تقویت و به تکامل می‌رسد. بعضی از هنرمندان به سختی تا آخر عمر با این امراض کنار می‌آیند. مثل کسی که فلج است و باید با این نقص عضو کنار بیاید و اطرافیانش تحمل او را داشته باشد. در بعد اخلاقی و رفتاری نیز شما یک هنرپیشه را در نظر بگیرید که در نقش‌های منفی به اجرای نقش می‌پردازد؛ مثلا به‌عنوان یک قاتل، جنایتکار و یا دزد در اکثر فیلم‌ها چنین نقش‌هایی را بازی می‌کند و با این بازی‌ها در فیلم‌های گوناگون آن روح بیمار‌گونه خود را ارضا می‌کند. همین شخص بازیگر اگر از سر  اتفاق یا پارتی بازیگر نمی‌شد، چه بسا که در زندگی عادی خود یک قاتل یا دزد از آب بیرون می‌آمد تا از این طریق روح بیمار‌گونه خود را ارضا و درمان کند و از این کار لذت ببرد. بازیگر دیگری هم که در نقش یک آدم بیچاره و بدبخت در فیلم‌ها بازی می‌کند،  اگر هنرپیشه نمی‌شد باز در زندگی خود یک آدم بیچاره‌ای بیش نمی‌بود.

مارسل پروست، نویسنده مشهور فرانسوی که «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» بزرگ‌ترین شاهکار ادبی او قلمداد می‌شود، از آغاز تا پایان عمر کوتاه خود دچار بیماری نفس‌گیر آسم بود و در این هشت جلد شاهکار خود به این بیماری کشنده اشاره‌ها کرده است و شاید یکی از عوامل خلق این داستان همین بیماری مزمن بوده است. مارسل پروست در جلد سوم این شاهکار ادبی «طرف گرمانت1» از زبان دکتر دوبولبون متخصص در بیماری‌های مغزی و عصبی که او را برای درمان مادر بزرگ راوی داستان فراخوانده‌اند، می‌گوید: «.... همه چیزهای مهم و عظیمی که می‌شناسیم کار عصبی‌هاست. همه مکتب‌ها را آنها بنیان گذاشته‌اند و همه شاهکارها را آنها ساخته‌اند و نه کسان دیگر. بشریت هرگز نخواهد فهمید که چقدر به آنها مدیون است و به‌خصوص آنها برای ارائه این همه چیز به بشریت چقدر رنج کشیده‌اند. ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی‌های زیبا لذت می‌بریم اما نمی‌دانیم که برای سازندگانشان به چه بهایی تمام شده‌اند، به قیمت چه بیخوابی‌ها، چه گریه‌ها، چه خنده‌های عصبی، چه کهیرها، چه آسم‌ها، چه صرع‌ها و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آنهای دیگر بدتر است و شما هم احتمالا با آن آشنایی دارید».
در این شاهکار هشت جلدی می‌بینید که مارسل پروست که هم بیرون از این داستان قرار دارد و هم به‌عنوان راوی شخص اول و قهرمان اصلی داستان در این مجموعه قرار می‌گیرد؛ آن روح و روان بیمارگونه خود را که یک حالت فاجعه‌آمیزی به خود گرفته است، از طریق شخصیت‌های ساختگی و واقعی با دیالوگ‌ها و رفتار آنها به‌منصه ظهور می‌رساند و از طریق درد و آلام روحی خود را تسکین می‌دهد. به‌هر حال یک رمان‌نویس و یا داستان‌نویس چون در عالم واقع نمی‌تواند بر بخشی از خودش و بر بخشی از جامعه و جهان تسلط پیدا و امر و نهی کند، بنابراین در عالم خیال دست به آفرینش می‌زند و کارکترها و شخصیت‌های خیالی و واقعی را وادار به انجام ایده‌ها به امیال خود می‌کند و هر نقش و حرکتی را  مطابق طبع خود به آنها می‌سپارد و بدین شکل عقده‌ها و گره‌های روحی خود را باز می‌کند.

بیماری‌ها موجودات و پدیده‌های زنده و ریز و درشتی هستند که حق حیات دارند و برای بقای خود در بدن موجودات دیگر نفوذ پیدا می‌کنند و مستقر می‌شوند و روح و بدن بیمار را هر کدام با توجه به رشد فزاینده و قدرتی که دارند، به کنترل خود در می‌آورند و از کار می‌اندازند و ما خیال می‌کنیم چون یک‌سری چیزها را نسبت به سلامتی خود رعایت نکرده‌ایم، گرفتار بیماری‌هایی از قبیل سرماخوردگی، دندان درد، افسردگی، رماتیسم، سرطان و ... شده‌ایم و ناچار از شدت درد به پزشک مراجعه می‌کنیم ولی باز می‌بینیم و احساس می‌کنیم که دردها و بیماری‌ها هنوز در بدن ما وجود دارند و بعدها دوباره خود را بیشتر نشان می‌دهند و نسخه و دستورالعمل پزشک نیز رضایت‌بخش و شفابخش نبوده است، چراکه پزشکان با دست بردن در بدن بیمار با داروها و ابزارشان فقط جا و مکان بیماری را در بدن تغییر می‌دهند و با این بیماری از بدن یک بیمار خارج و تبعید می‌شود و به شکل نقل و انتقال یا همان واگیر و فراگیر به بدنی دیگر منتقل و سرایت می‌کند.

خیلی از فیلسوفان و هنرمندان بزرگ ازدواج نمی‌کنند و از شیوع این بیماری‌ها و انتقال آن به فرزندان دنیا نیامده خود و نسل‌های آینده جلوگیری می‌کنند. قدیس آگوستین افریقایی در «اعترافات» یا توبه‌نامه بیمار‌گونه خود که با نثری طبیعی و دلپذیر نوشته شده است، پرده از اعمال ناشایست و تخیلات بیمارگونه خود بر می‌دارد و از این طریق می‌خواهد خود را مبری و بدون دغدغه و راحت کند. همان‌گونه که در طریقی دیگر سعدی، حافظ و مولوی بزرگ‌ترین خیانت را نسبت به ادبیات فارسی در راستای گسترش افکار و اندیشه‌های اعراب مرتکب شده‌اند. خوانندگان و مخاطبان گرامی توجه کنید، با دقت گوش کنید، یکی از رندی‌های حافظ همین بوده است که نان به نرخ روز می‌خورده است و مثل پرچم که باد از هر جهت می‌وزد، به گردش در می‌آمد تا بتواند با سری راحت به امرار معاش بپردازد؛ یعنی حافظ و امثال وی به‌دنبال منافع شخصی خودشان در ادبیات فارسی و ادبیات زندگی بودند.

نظرات بینندگان