
بامدادجنوب- وندیداد امین:
علیرضا پنجهای زاده ۲۷ مرداد ۱۳۴۰ در شهر ساوه است. وی شاعر، روزنامهنگار، نظریهپرداز، منتقد ادبی و سردبیر ویژه فرهنگ، هنر و ادبیات بهنام «گیلهوا» و چندین نشریه دیگر را عهدهدار بوده است. پنجهای در گفتوگو با خبرنگار روزنامه بامداد جنوب از لحظه آمدنش به دنیا تا آغاز فعالیت ادبیاش را اینگونه روایت میکند: «ظهر آدینه ۲۷ امرداد ۴۰ از پدر و مادری رشتی در ساوه (محل کار اداری پدر) به دنیا آمدم. سال ۴۳ آمدیم تهران و سپس رفتیم تبریز و خلخال و در نه سالگی پس از فوت پدر در ۴۹ سالگیاش به رشت مرکز جهان و سرزمین اجدادیام بازگشتیم. عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شدم و فعالیت ادبیام را با نوشتن داستان و نمایشنامه شروع کردم.
سپس از لابهلای دفتر عقایدم در نوشتن نظراتم پیرامون سوژههایی که تعیین میکردم برای نوشتن در دفتر از سوی دوستانم، دوستان تشخیص دادند که نوشتههای تو «دیگر» است و همین سبب شد ادامه بدهم و البته آشنایی با مستاجر خانهمان که درویش بود و ادبیات نو میخواند به این روند سرعت بخشید. تئاتر هم بازی کردهام و قهرمان کشتی هم بودهام. دو ماه پیش از انقلاب سال ۵۷ «سوگ پاییزی» کتاب اولم چاپ شد. بعد در سال ۶۶ «همنفس سروهای جوان»، سال ۷۰ دو کتاب شعر کوتاهم «آنسوی مرزباد» و شعرهای بلندتر «برشی از ستاره هذیانی»، سال ۷۴ برشی از شعر گیلان و شرح حال شاعران با مقدمه و انتخاب من به نام «گزینه شعر گیلان» به همت انتشارات مروارید منتشر شد، سال ۸۳ «عشق اول» به همت انتشارات فرهنگ ایلیا، سال۸۷ «شب هیچوقت نمیخوابد» و «پیامبر کوچک» به همت انتشارات فرهنگ ایلیا، سال ۹۳ «عشق همان اویم» است به همت انتشارات نصیرا و «کوچه چهرزاد» از سوی انتشارات نگاه منتشر شد. البته عشق اول سال ۸۵ چاپ دوم و سال ۹۰ چاپ سوم شد. با محوریت شعر همواره از سال ۶۵ کار روزنامهنگاری هم کردهام، بهعنوان دبیر سرویس و سردبیر. از هفتهنامه «کادح» گرفته تا سردبیری مجله «گیلان زمین»، روزنامه «معین»، «گیلهوا» ادبی دو شماره و مجله پزشکی «هدیه مهر» و دوهفتهنامه «دوات».
وی در کارنامه کاری خود مدیر روابط عمومی شهرداری و شورای شهر رشت، دبیر کمیسیون فرهنگی-اجتماعی، دبیر کمیسیون نامگذاری و ناظر تندیسها و نخستین کارگروه زیباسازی شهرداری را ثبت کرده است. تا اینکه در سال ۹۲ شش سال زودتر خود را بازنشسته میکند و اینک در کنار سرایش شعر، سردبیری دوهفتهنامه «دوات» را برعهده دارد. وی در ادامه میگوید: «البته یک رمان با نام «از ماشدهگان» و کتاب شعرهای «از خویش میدوم»، برگزین ده کتاب شعرم با نام «تو را به اندازه تو دوست دارم»، «هندسه موج»، «دفتری دیگر را نیز»، «مجموعه گفتوگوها»، «تاریخ شفاهی هنر و ادبیات امروز»، «ترجمههای شعرهای پراکنده» و باز ترجمهای دیگر از قرآن را در دست کار دارم که اگر عمر کفاف دهد آنها را منتشر خواهم کرد.
گفتوگویی را با علیرضا پنجهای صورت دادهایم که در دو بخش منتشر میشود و اینک شما را به خواندن بخش نخست این گفتوگو دعوت میکنیم.
شما در عرصههای متعددی به کنشگری اقدام کردهاید، کدام یک از فضاهای مورد اشاره، با روحیات و فضای ذهنی شما همخوانی بیشتری دارد؟
خب عشق اصلی شعر است که بهخاطرش از مادیات و زندگی زدیم. من برای تئاتر، کشتی را گذاشتم کنار و برای شعر تئاتر را اما روزنامهنگاری را برای معاش آغاز کردم، اگرچه بیش از آنکه قاتق نانمان شود، دغدغه آرمانگرایی ما را برای حقطلبی بیشتر شعلهور کرد. تقدس در شعر و روزنامهنگاری برای من با معیارهای آرمانگرایانه تزویج یافته است. من مومن به اصولم در راه شعر و روزنامهنگاری. در کار اداری هم اصل منافع کشور و شهرم را به منافع خود ترجیح دادهام. چنانکه منافع شعر و روزنامهنگاری را بر منافع شخصیام. معتقدم هدف وسیله را نباید توجیه کند. از اپورتونیستها بیزارم اما معتقدم صوفی «ابنالوقت» باشد. البته ابنالوقتی صوفی برای منافع خود نیست و معطوف به «حق» است اما اپورتونیسم بر منافع شخصی و حزبی دلالت میکند و لاغیر.
پس شما معتقد به اصول و اساسی در عرصه شعر و... هستید، میتوانید بگویید این اصول از چه سنخ هستند و چه شاخصههایی دارند؟!
بدون اصول و قاعده و حرفهایگری که نمیتوان خلاقیت ارزشمدار ارائه داد. هر شاعر حرفهای برای خود بایدها و نبایدهایی دارد، مرامنامهای که معیار حرفهایگری است، در کنار این چارچوب سرکشیده تا لایتناهی، کهکشان و اعماق دریاها و زمین، رعایت انسان و سایر پدیدههای هستی. مدنیت، حقوق بشر، جستوجوگری برای حقیقت. خب، ما در کرهای زندگی میکنیم بهنام «زمین» که تنها ذرهای ناچیز و سلولی یا اتمی از جهان هستی است. بنابراین آگاهی ما آنقدر ناچیز است که جز با تشنگی ِ دانایی از این جهان، توشهای که اشباعت کند نتوانی برگیری.
اساسا یک نویسنده ادبی خاصه شاعر، چگونه به توازنی مابین دو رویکرد هنر برای بیان صرف زیبایی و هنر در خدمت تعهدات اجتماعی میرسد؟ آیا الزامی به رعایت این موازنه هست؟
هنر فقط به خود متعهد است. حالا در پسزمینه کارگاه ذهن شاعر همهچیزی هست منتها کدام؟ کی؟ و چگونه؟ در کدام؟ کی ِ شعر، چگونه خود را به شعر تحمیل کند هیچ نمیدانیم. شعر اتفاقی است در جهان هستی بارقهای که میجهد و ما را با خود مواجه میکند. اینکه در این مواجهه خواننده یا ببیننده و یا مخاطبش شویم، باید ببینیم سیگنالها با هم میخورند؟ ما با کنترلر سونی نمیتوانیم هیچ دستگاهی جز سونی را تابع کلیکهای خود کنیم. بنابراین رابطه عرضه و تقاضای اقتصاد در این کالای معنوی هم ساری و جاری است. الزامی بودنش در ذاتش است موازنه در نهاد این گزاره نهفته و اجتنابناپذیر است. توفیق اجباری است. ذات هنر خدمت به اجتماع است. منتها هنر گوهر است نه زر؛ «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری». شعر چون گوهر داریم و چون زر. ما نظر به گوهر داریم اگرچه گاه لازم است در ویترین مشتری زر را با زرق و برق زرساختها به داخل مغازه بکشانیم، چه بسا برخی قدرشناس گوهری شوند از مشتریان زر.
با توجه به گستردگی دانشهای وارد شده در بوطیقای ادبی، آیا میتوان شاعران را اولین و بهروزترین انسانهای زمانه خویش نامید؟
شک نکنید شاعران میراثدارانِ پیامبران هستند. پیامبرانِ آگاهی. یک حس برتر در هنرمندان و خلاقان هست اما باید اعتراف کنم ژن ِ شاعران به ذات خدا نزدیکتر است. منتها در جهان سلولبین و اتمشکاف امروزین دیگر شاعر نباید وجه بیرونیاش «حکیم»، «عطار»، «منجم»، «ریاضیدان» و... باشد . خب، فهمت وسیع است؟ باشد! اما وجوه دیگر غیر ِ شعرت را درونی کن! چون جهان به تقسیم و بخشبندی انواع دانش رسیده است. اگرچه سخن تو هوشبر... باشد. کارگاه ذهن شاعر محیط بر انواع دانشهاست. اصلا شعر نیاز دارد به دانستن علوم متنوع اما بهقدر نیاز شعر باید کاربرد داشته باشد نزد شاعر. همهچیز جهان در شعر میتواند داخل شود، به شرط بندگی شعر! حالا «زبانشناسی» است یا «فلسفه» یا «ریاضی» یا «گرافیک» همه از چارچوب و معیار استتیک و دانستگی خود باید بِبُرند و غلام حلقه بهگوش شعر شوند. آنموقع اگر چرخ گردون به درستی چرخد و استادی همچون «عزراپاند» هم بر سرت حاضر باشد توانی بشوی «الیوت» و زمین بیحاصل یا دشت سترون بهآفرینی یا حتی «اسب سپید وحشی» آتشی را اگرچه آرمانخواهانه باشد اما از ذات شعر دور و دیر نیست که.
اشارهای داشتید به این که حتی قبل از انقلاب، نوشتههای شما را جزء آثار «دیگر» میخواندند. این به معنای نوخواهی شما حتی از نوباوگی است. این «نوخواهی» در عرصه سرایش را امروزه چطور ارزیابی میکنید؟آیا به رفتارهای افراطی این روزها (دوسه دهه اخیر) با زبان و فرم در آثار عدهای که تعدادشان هم کم نیست، میتوان صحه گذاشت؟
آها! نخیر، منظورم به این بود که نوشتههای من نسبت به دوستان هممحلی و هممدرسهای در دفتر عقاید «دیگر» بود، نه اینکه شعرهایم در رده جریان «شعر دیگر» بود. ما در دفتر عقاید هر چند صفحه عنوان میگذاشتیم. برای نمونه «زندگی»، «عشق»، «مرگ»، «بهار»، «پاییز» و بعد هر کدام از دوستان درباره سوژهها چیزی مینوشتیم در حد چند سطر. در آن نوشتهها بود که نوشته من به قول دوستان توفیر داشت با سایرین. اما نوخواهی بله در نوجوانیام بود. من همیشه دغدغه داشتم خطی دیگر بیافرینم. برای نمونه برای حروف متعدد پارسی حروف دیگری طراحی میکردم علاقه به طراحی جدول داشتم. در درس رسم همیشه اشکالی رسم میکردم که انگار دستگاهی فضایی را رسم کردهام. دستگاه نمایش درست کرده بودم و در انباری خانه کتابخانه محله، داستانها را مصور می کردم و نمایش میدادم. یکی از بچه محلها به نام «فرامرز حبیبی» هم با من در این ماجرا همداستان بود.
معتقدم سخن نو باید باشد منتها برخی بهجای سخن نو هذیانهای ناشی از «مصرف»شان را میخواهند به خورد شعردوستان دهند. شعر یک رسانه است. در مقوله رسانه ما باید بدانیم گزاره ارسالی برای کدام مخاطب است؟ ما اغلب شعر برای شاعران مینویسیم بعد منتظر فروش زیاد هستیم. خب حقیقت این است من شاعر دیداری گاه حالم از بدفهمی دیداری شاعران دیگر بههم میخورد. پدرجان رسانهای را که هزار سال دیگر بخواهد مخاطب بیابد، الان منتشر نکن، بگذار در کوزه سرکه هزار ساله شود. من شاعر امروز بدون اینکه به پوپولیسم باج بدهم حد وسط را باید بگیرم. خودم را بهظرافت حافظ نزدیک کنم. هر کس به اندازه وسعش به قول نیما از رودخانه شعرم بردارد. ما باید به چنین درکی نائل آییم. درازنویسیها مخاطب ما را فرار میدهد. الان کسی وقت نمیکند «کلیدر» بخواند، مگر ترک مراودات روزانه گفته باشد و خلوتنشین متمول باشد. جهان «اسمارتفون» هر لحظه خبری یا گزارش و مقولهای نوخاسته از این کهکشانهای تو در تو و سلولی بهنام زمین در این لایتناهی به تو میرساند. پس رسانا باشیم. ما شاعران آوانگارد هم باید رسانا باشیم. چه؟ رسانایی نزد ما تشریح کار ماست و اینکه قائل باشیم که چون ما پیشرو هستیم پس قناعت پیشهکنیم که همین چهار تا مخاطب برای آوانگاردیسم تعبیه و تعریف شده است. ما باید ابتدا تکلیفمان را با خودمان روشن سازیم و سپس توفیر اثر آوانگارد با اثر شبه آوانگارد و هذیانهای روانپریشانه را برشمریم.