جواد در تئاتر جامع‌الشــرایط بود
کد خبر: ۹۵۶۳
تاریخ انتشار: ۴۱ : ۱۷ - ۱۵ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ایرج صغیری در مورد مرحوم جواد تلیان:

جواد در تئاتر جامع‌الشــرایط بود

ایرج صغیری نامی ماندگار در تئاتر بوشهر است؛ با تامل در تاریخچه تئاتر این زادبوم در می‏‌یابیم که وی با خلق اثر پرمحتوایی چون «قلندرخونه» در سال 54، تئاتر این خطه را در مسیر درست و روبه جلویی انداخت. نقش‎آفرینی هنرمندانی چون مرحوم رمضان امیری و مرحوم محمدجواد تلیان و... در این نمایش به غنای آن افزود.
جواد در تئاتر جامع‌الشــرایط بودبامدادجنوب- الهام بهروزی:
ایرج صغیری نامی ماندگار در تئاتر بوشهر است؛ با تامل در تاریخچه تئاتر این زادبوم در می‏یابیم که وی با خلق اثر پرمحتوایی چون «قلندرخونه» در سال 54، تئاتر این خطه را در مسیر درست و روبه جلویی انداخت. نقش‎آفرینی هنرمندانی چون مرحوم رمضان امیری و مرحوم محمدجواد تلیان و... در این نمایش به غنای آن افزود. آنها هم هنرمند بودند و هم بااخلاق. رمضان امیری را چند سال پیش از دست دادیم و جواد تلیان را هم تقریبا چهل روز پیش (ششم شهریورماه 96). 

بدون‎شک کارگردانانی چون ایرج صغیری، علی غلامی، احمد آرام و... که با این دو چهره فقید هنر تئاتر بوشهر کار کرده‏اند، در خصوص ویژگی‏‌های منحصربه‎فرد اخلاقی و هنری آنها حرف بسیار دارند. صغیری که خود مایه اعتبار تئاتر بوشهر است، چندسالی است به‌‏دلیل خلف‎وعده‏‌ها گوشه انزوا اختیار کرده و در خلوت خود به نگارش آثاری درباره اقلیم و رسوم جنوب روی آورده است، بعد از آغاز همکاری‏اش با تلیان هیچ‎گاه از حال وی بی‏خبر نمی‏ماند تا جایی که می‏‌گوید: «یک درصد انتظار شنیدن خبر مرگ جواد را نداشتم، چون او سرحال بود اما این اواخر خیلی نگران بیماری همسرش بود. زمانی که خبر مرگ او را شنیدم، به‎شدت متاثر شدم، جواد هیچ‎گاه مرا فراموش نکرد، با او خاطرات بی‌شماری دارم که با یادآوری این خاطرات ناخودآگاه می‏خندم...».

ماه پیش بود که با شنیدن خبر مرگ جواد تلیان، دیدم که چقدر زود دیر می‏شود. در حقیقت آن زمان خواستم از کوچش بنویسم اما واقعا چیزی برای نوشتن نداشتم؛ چون او سال‎ها برای تئاتر و تلویزیون زحمت کشید اما من ذره‎ای او را ندیدم، به سراغش نرفتم تا به مسوولان و خودم پیش از این‎که دیر شود، یادآوری کنم که تلیان‎ها تا زنده هستند، به توجه ما نیاز دارند؛ حال بزرگداشت و تقدیر از وی پس از مرگش دردی را دوا نمی‏کند؛ بلکه «نوشدارو پس از مرگ سهراب» است. بنابراین از این رفتن‏‌های بیصدا باید درس گرفت. هنر ما همان‎قدر که به شور و پویایی جوانان نیاز دارد، همان‏اندازه هم به تجربه پیشکسوتانی چون صغیری، حسین دهقانی، احمد آرام، علی غلامی، نصرت‏زمان وادی و... نیاز دارد. از این رو، یک هفته پس از کوچ مرحوم تلیان به دیار ابدی، به سراغ ایرج صغیری رفتیم و پای ناگفته‌‏هایش نشستیم. بخش نخست این گفت‎وگو در شهریورماه (شماره 757) منتشر شد و در این شماره هم بخش دوم و پایانی آن چاپ می‏شود.

زنده‌یاد جواد تلیان در نمایش «قلندرخونه» حضور داشت، او بعدها یکی از بازیگران خوب تئاتر شد، نظرتان راجع به وی که ششم شهریورماه برای همیشه ما را ترک کرد، چیست؟
متاسفانه تئاتر بوشهر جواد را از دست داد. روحش شاد. جواد موهبت‌های منحصربه‌فردی داشت. حجم و فیزکش مناسب با پلاستیک تئاتری بود. هرچند تحصیلات به‌خصوصی نداشت و به‌صورت تجربی وارد عرصه نمایش شده بود اما توانست رشد کند. متاسفانه در بوشهر تحصیل‌کرده‌های تئاتر اندکند و کم‌علاقه ظاهر شده‌اند اما تجربی‌ها بهتر تواستند خود را معرفی کنند. جواد جامع‌الشرایط بود؛ تیپ، صدا و فیزیکش به‌گونه‌ای بود که هر نقشی را به او می‌دادی، به قالبش می‌خورد. بعضی از بازیگرها مانند آنتونی کویین، مارلون براندو، وودی استراد و... حتی در سینما، هر نقشی را که به آنها بدهید لزومی ندارد که زحمت زیادی را متحمل شوند، به خوبی از عهده آن نقش برمی‎آیند. آنتونی کویین در فیلم‌های «زوربای یونانی»، «محمد رسول‌الله(ص)»، «عمر مختار» و ده‌ها نقش دیگر به‌خوبی توانمندی و مهارت خود را به نمایش گذاشت، به‏‌طوری که انگار اصلا این نقش‌ها برای او آفریده شده‌ است. جواد تلیان هم این‌گونه بود، فقط سطحش با این بزرگان فرق داشت. البته قیاس در این زمینه درست نیست اما بعید نبود اگر به جواد هم فضا و امکان داده می‌شد، به این مقاطع می‌رسید. من در کارهایم نقش‌های متفاوتی به او دادم، چون مستعد واقعی بود؛ در «قلندرخونه»، «محپلنگ» و چند نمایش کوچک دیگر در بوشهر او را به کار گرفتم.

آخرین باری که او را دیدید، کی بود؟
یک هفته قبل از مرگش. با هم در ارتباط نزدیک و صمیمی بودیم. 

ظاهرا خاطره‌ای از اجرای در تهران با مرحوم جواد تلیان داشتید که بسیار جالب است. ماجرای آمدن گربه هنگام اجرا و شما از وی خواستید که برود و آن گربه را از فضا دور کند اما مرحوم می‏رود و راه را گم می‌کند و تا پایان اجرا هم خبری از او نمی‎شود، این در حالی است که شما نمایش را بدون حضور وی به پایان می‎رسانید، بدون این‏که مخاطب متوجه شود؟ آن لحظه چه حسی داشتید؟
[استاد صغیری خنده ملیحی می‏کند و با حسرت می‏گوید] با جواد خاطره زیاد داشتم. او بسیار دوست‌داشتنی بود. درسته دقیقا در حین اجرا بود که صدای گربه بلند شد و من جواد را که آماده می‏شد به روی سن برود، با وجود اصرارش که الان باید به روی صحنه برود، فرستادم که گربه را دور کند اما رفتن جواد همان و آمدنش هم همان. ناچار رفتم گوشه‎ای و به آقای جوادی که نقش مقابل جواد را بازی می‏کرد، گفتم: «عباس، جواد نیستش، خودت یه کاری بکن». مرحوم جواد در این لحظه باید می‌گفت که «کل نعیم، کل نعیم ... حاجی توی سرای مسجد وایسادن کارت دارن» و آقای جوادی باید می‌‏گفت که «خیلی خب الان میام» ولی به دلیل نبودش خود به‌ خود عباس گفت: «خیلی خب، بگو الان میام». کسی هم حرفی نزد. تمام تئاتر شهر با آن عظمت متوجه نشد که جواد برای چه رفت و ما جای خالی او را در حین اجرا چگونه پر کردیم و نمایش، راحت به پایان رسید.

شما به‌عنوان پدر تئاتر بوشهر چه انتظاری از جامعه هنری استان دارید؟
هنرمندان بوشهر عادت‌های زشتی دارند که شایسته یک هنرمند نیست. اغلب به یکدیگر حسد دارند و این ویژگی همیشه با آنهاست. یعنی به‌جای آن‌که تلاش کنند به شما برسند، شما را می‌کوبند. چرایش را نمی‏دانم؟ حتی بزرگان کشوری هم نگاه مناسبی به هم و به‌خصوص به پیشکسوتان این عرصه ندارند. من به‌جرات می‌گویم ما نظیر نمایش‌هایی شبیه «قلندرخانه»، «سرباز»، «محپلنگ»، «ابوذر» و... را در سطح کشور نداریم. این صرفا یک ادعا نیست، بلکه مستند است. ما در سال 54 به 16 فستیوال خارجی دعوت شدیم اما آن زمان دربار به ما اجازه نداد، چون ساواک مرا از سِمَت دبیری خلع کرده بود و هراس داشتند که در خارج بر علیه آنان حرفی بزنم. 

شما در مشهد با داریوش ارجمند هم‏دانشگاهی بودید و در نمایشی چون ابوذر با هم همکاری داشتید، اینک دوستان خوبی برای یکدیگر هستید، یک خاطره از وی برایمان تعریف کنید؟
داریوش ارجمند هنرمند بزرگی است، به‌خصوص در زمینه کارگردانی تئاتر بی‌نظیر است ولی سال‎هاست که تئاتر را رها کرده و به سینما و تلویزیون روی آورده است. یادم می‏آید در مشهد نمایش «ابوذر» را اجرا می‏کردیم و آن زمان ارجمند یک دوربین هشت میلی‌متری فیلمبرداری داشت که سوخت اما صدای ما را در آن نمایش با یک دستگاه ضبط صوت بزرگ، ضبط می‌کرد. من در آن نمایش نقش «ابوذر» را بازی می‏کردم که به‎دلیل تن صدایم، هنگام اجرا همه سکوت می‏کردند. من هم به حدی غرق نمایش می‏شدم که نمی‌دانستم اطرافم چه اتفاقی می‌افتد. یک روز طبق معمول تازه نمایش به پایان رسیده بود که داریوش صدایم زد و گفت، ایرج بیا ببین چی شده؟! یادآوری کنم که در ابتدای نمایش من با پایین آمدن از پله (پشت به پله) در نقش ابوذر ظاهر می‎شدم، در حالی که لباس عربی بر تن داشتم و پایم برهنه بود و موهایم بلند. ظاهرا در آن شب مادری نیز فرزندش را همراه خودش آورده بود و وقتی مرا با آن شکل و شمایل در فضایی تاریک دید و صدای خاص مرا ‏شنید، آن بچه به‎شدت ترسیده و می‎گوید: «نِنِه...» مادر او را آرام می‏کند تا این‏که جایی صدای من اوج می‎گیرد، باز بچه به لهجه مشهدی می‎گوید: «نِنِه... نِنِه... مُو مِتِرسُم». صدایش میان دیالوگ‌های ما ضبط شده بود. کلی خندیدیم.

از کلاس درس دکتر علی شریعتی چه چیز عایدتان شد؟ آن فضا چه ویژگی‌هایی داشت؟
قبل از آن‌که دکتر شریعتی وارد دانشکده بشود، همان سال اول، متاسفانه گروه‌های چپ تبلیغات زشتی علیه‌اش می‌کردند. حتی به او لقب جاسوس امریکایی داده بودند. من هم از روی سادگی این نسبت‌ها را باورم کرده بودم. رشته تحصیلی‎ام ادبیات بود، بنابراین تحت تاثیر همین شنیده‏ها اعتنایی به دکتر نمی‏کردم ولی بعدها فهمیدم که خیلی پرت بودم، چون او بالا بود و ما پایین. تا این‎که بچه‌های دانشکده علوم مشهد تصمیم گرفتند که یک نمایش در سالن آمفی‌تئاتر دانشکده خودشان اجرا کنند و از من هم خواستند که در آن نقشی را بازی کنم. یکی از نمایش‌های برتولت برشت از کتاب «ترس و نکبت رایش سوم» بود. من نقش یک کارآگاه آلمانی را بازی می‏کردم که به نفع اس‌اس‌ها کار می‌کرد.

 دکترشریعتی هم به تماشای این اثر آمده بود. به محض پایان نمایش، بچه‌ها وسط سالن دور دکتر را گرفتند و به گفت‌وگو پرداختند، این در حالی بود که من داخل رختکن بودم و بی‌اعتنا مشغول تعویض لباس و پاک کردن گریمم بودم که ناگهان یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «دکتر شریعتی باهات کار داره»؛ چون دانشجوی شوخی بود تصور کردم که سر به سرم می‌گذارد اما دیدم قسم خورد. من هم رفتم، همین که وارد سالن شدم دکتر وسط جمعیت بلند شد جلوی من ایستاد. بچه‌ها هم به احترام دکتر بلند شدند. من دویدم جلو و دست دادم. من را بغل کرد و بوسید. گفت: «بچه کجایی؟» گفتم: «بوشهر». گفت: «می‌دونستم که این بچه جاشوها هستند که اینقدر درست بازی می‌کنن ... باید امید از این بچه پولدارها برید... آینده مال شماست، بچه جاشوی بوشهری!» از آن لحظه دکتر شریعتی تاثیر خاصی روی من گذاشت و مرتب به او نزدیک‌تر شدم تا نمایش «ابوذر» که با آن سخنرانی تکان‌دهنده‌اش قبل از نمایش رو به تماشاچیان گفت که «من تا دیشب تصور می‌کردم تنها کسی که می‌تونه تئاتر را به معنی واقعی به من نشان بدهد، «سر لورنس اولیویه» است اما یک بچه بوشهری دیشب به من گفت اشتباه می‌کنی. اینجا هم هست. باور نمی‌کنید؟ بازی صغیری را امشب نگاه کنید!» داریوش ارجمند در این لحظه به من گفت: «ایرج! دکتر با توئه» و من سر تا پا شوق شده بودم. 

نظرتان راجع به هنر تئاتر چیست؟ آیا می‌تواند در جامعه تاثیر گذار باشد؟
اصلاً چیز دیگری جز تئاتر نمی‌تواند در جامعه تاثیرگذار باشد. تئاتر، یک موجود زنده است. بگذارید یک داستان کوتاه برایتان بگویم. من دوستی داشتم که مطلقا سواد نداشت. دستانش مصنوعی بود. شیراز بودیم، نیمه شبی بود که به من گفت من را به «تیارت» ببر. من ماندم که حالا ساعت 12 شب از کجا تئاتر برایش پیدا کنم؟ یک تاکسی دربست کردم و به راننده گفتم: «سینما سعدی!». دوستم ناگهان با شگفتی نگاهم کرد و گفت: «کجا می‌خوای بری؟ می‌خوای من رو ببری دروغ نگاه کنم؟ من گفتم تیارت. من رو ببر یه جایی که بوی عرق بازیگرای روی صحنه رو بشنوم. می‌خوام وقتی بازیگرا سیلی می‌خورن، صورتم درد بگیره». این از نظر من بهترین تعریف تئاتر بود. تئاتر برترین هنر است. از سینما، از شعر، از موسیقی از همه اینها برتر است.

سخن پایانی؟
آرزو دارم بچه‌های بوشهر حمایت بشوند. غربال بشوند و تنها آنهایی بمانند که مایه و وجود دارند. هنر و شایستگی دارند. این میسر نیست مگر به کمک مسوولان، چون من می‌دانم که مسوولان می‌توانند حامی این بچه‌ها باشند.
در پایان قابل ذکر است، پیش از این‌که دیر شود، صغیری‏‌ها را باید دریافت و بستر مناسب را برای بازگشت آنها به صحنه تئاتر فراهم کرد و خاطر آنها را با وعده‏های سر خرمن آزرده نساخت. او گنجینه‌ا‏ی از تجربه و احیاگر بخش اعظمی از آیین‏‌های جنوبی است اما خسته از وعده‏های پوشالی... . 

نظرات بینندگان