بخشی از مقاله «حافظ و فرهنگ بازی‎ها زبانی»
کد خبر: ۹۶۳۷
تاریخ انتشار: ۱۴ : ۱۶ - ۲۱ مهر ۱۳۹۶

بخشی از مقاله «حافظ و فرهنگ بازی‎ها زبانی»

آیا ما در تسخیر و یا در معرض آسیب‎پذیری سنت‎های ادبی قرار گرفته‌ایم یا سنت‌های ادبی در تصرف ما هستند؟ این پرسش نیز مطرح است که آیا شعر و ادبیات مدرن کلا در تعارض با سنت‎های ادبی به‎سر می‎‎برند؟ بی‌گمان یکسان‎سازی و در نتیجه محو سنت‌ها یکی از اهداف مدرنیته است اما نه بدان‌ معنا که هنر مدرن نیز دشمن خونی هنر پیشامدرن محسوب شود.
علی باباچاهی:
آیا ما در تسخیر و یا در معرض آسیب‎پذیری سنت‎های ادبی قرار گرفته‌ایم یا سنت‌های ادبی در تصرف ما هستند؟ این پرسش نیز مطرح است که آیا شعر و ادبیات مدرن کلا در تعارض با سنت‎های ادبی به‎سر می‎‎برند؟ بی‌گمان یکسان‎سازی و در نتیجه محو سنت‌ها یکی از اهداف مدرنیته است اما نه بدان‌ معنا که هنر مدرن نیز دشمن خونی هنر پیشامدرن محسوب شود. در عرصه جهان کم نیستند منظومه‌های مدرنی –فرضا «سرزمین هرز» الیوت- که با اسطوره‌های گوناگونی درآمیخته‌اند و خود نیز اسطوره‌ساز به‌نظر می‌رسد.

در حال حاضر و به‌تبع دیدگاه برخی از فلاسفه متاخر، رویکرد به تداخل و تداوم عناصر سنتی در هنر مدرن –افزون بر معماری- در شعر و ادبیات امری عادی به‌نظر می‎رسد تا جایی که نویسندگان مدرن تاثرپذیری خود را از اساطیر یونان و افسانه‎های «هزار و یک شب» و «تاریخ بیهقی» مفاخره‌آمیز می‌دانند. دوران مدرن به لحاظ تاریخی و نیز فرهنگی-هنری بدون گذشته‌ای که آن را شکل می‎دهد، غیرقابل تصور است. بنابراین «گذشته»، «درنگذشته» است، بلکه به‌گونه‌ای دیگر در متون جدید می‌زند. این رویکرد بینامتنی و این تجانس پنهان بین سنت زنده شعر حافظ و شعر امروز به من اجازه می‌دهد که به‌عنوان شاعری نوپرداز و نه حافظ‌شناسی حرفه‎ای، دیوان حافظ را از منظر زبانیت زبان، بازی‎های زبانی که ناظر بر مقوله‏هایی همچون عدم قطعیت معنا و نفی تک‏معنایی است، ورق بزنم. زبان، آری زبان! و دیگر این‎که در آغاز کلمه بود. شعر فرایند کارکرد ویژه زبان است. یک شاعر می‌تواند با مفردات و ترکیباتی خاص، جنبشی در ساختار و لذتی در متن پدید آورد که شاعری دیگر با مفردات و ترکیبات دیگر از عهده آن برنیاید و اما اگر کارکردهای زبان شعر، حس و حالتی مبهم یا واضح را در خواننده پدید آورد که تقارنی با معنای عام الهام داشته باشد، با لذت یک متن هنری روبه‌رو هستیم (علی باباچاهی، گزاره‎های منفرد، ج 2، کتاب دو، ص 1157).

در قلمرو فرهنگ تنها شعر ‌است که به زبان در تمامیت آن نیاز دارد... تنها در شعر است که زبان، تمامی توانایی‎های خود را آشکار می‎کند، زیرا در اینجاست که زبان باید بالاترین حد انتظار را برآورد (تزوتان توردوف، منطق گفت‌وگویی میخائیل باختین، ص 133) اما زبان در شعر حافظ با تصمیمی فردی و مخاطره‎آمیز پیشنهادهای جمعی دیگر شاعران را به‌نفع خود مصادره می‎کند و بر همین مبنا به بسط و تعمیق خود می‎پردازد. در این میان، زبان فعالیتی محوری محسوب می‎شود که قهر محبانه‎ای را بر واژگان، تعبیرها و ترکیب‎های شاعران دیگر اعمال می‎کند و این نکته‎ای است که در حرف و حدیث حافظ‎شناسان محترم از فرط تکرار بر هر سر بازاری هست اما نوعی مقایسه چندان بی‎ضرر! هم نیست؛ حافظ: «در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع/ شب‎نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع/ کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت/ تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع/ بی‌جمال عالم‌آرای تو روزم چون شب است/ با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع/ رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد/ همچنان در آتش هجر تو سوزانم چو شمع» (دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سیدابوالقاسم انجوی‌شیرازی، ص 155). سلمان ساوجی: «چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع/ پس عجب دارم که امشب تا سحر مانم چو شمع/ رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند/ چاره اکنون به‌جز مردن نمی‌دانم چو شمع/ می‌دهم سر رشته خود را به دست دوست باز/ گرچه خواهد کشت می‌دانم به پایان چو شمع...» (دیوان سلمان ساوجی، به اهتمام منصور مشفق، ص 203).

هر متن مکتوبی، مخاطبی دارد و هر مخاطبی در مرتبه‌ای خاص از استنباط هنری قرار گرفته است. استنباط هنری نیز لزوما نباید تا سطح داد و ستدی صرفا معنایی و یا پیام‌رسانی محض تقلیل یابد. بنابراین مبادله متن هنری بین شاعر و خواننده بر اساس استرداد یک معنای خاص امضا نمی‌شود. در این گونه مبادله‌ها امکان نقض معنای خاص که این روزها «نیت مولف» خوانده می‌شود، وجود دارد که می‌توان آن را «پیام شکنی» نامید. از طرفی نوع به‌کارگیری مولفه‌ها یا تکیه‎گاه‎های مادی اثر -وزن، قافیه، انواع واژگان، تقارن‏ها و تضادهای صوری و معنایی کلمات، طنز و تناقض و... – چند معنایی غزل‎های حافظ را که در آمیخته با ذخایر فرهنگ ایرانی و غیرایرانی است، برجسته‏تر نشان می‏دهد. برخی از غزل‎های حافظ، گزاره‎های مادی (فنون شاعرانه) و گزاره‎های معنوی (جنون شاعرانه) را به سود ایجاد زبان شعر که خانه هستی گزاره‏های گوناگون است، مصادره می‎کنند. بدین معنا که زبان در شعر حافظ صرفا وسیله بیان محسوب نمی‏شود. در حوزه شعر، وسیله نقیله، لزوما حامل لذت هنری نیستند، در واقع اهمیت مفاهیم در گرو اهمیت ‏زبان است؛ به «زبان»ی که ابهام و ایهام و دیگر تکیه‏گاه‏های مادی اثر را به‌خوبی درک و درونی خود کردهد است. بنابراین در اینجا با تفکری «در زبانی» روبه‌رو هستیم، یعنی اگر زبان را از شعر بگیریم، تفکر زایل می‌شود، در حالی که تفکر «بر زبانی» تعهدی نسبت به زبان شعر ندارد.

نمونه تفکر «در زبانی» در کلام حافظ
«دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند/ ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت/ با من راه‏نشین باده مستانه زدند/ شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد/ قدسیان رقص‎کنان ساغر شکرانه زدند...» (دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سیدابوالقاسم انجوی‌شیرازی، ص 77). شعر حافظ در دل و درون زبان زندگی می‏کند. زبانی که شبکه‏ای از مفاهیم ثابت و ساکن و نظامی از علائم لزوما مصداق‎پذیر و قراردادی نیست، در نتیجه معناهای مشخص و ثابت را به مخاطب مخابره نمی‏کند، چراکه زبان مخابره‏ای فاقد انرژی هستی‎شناختی و در نتیجه خلاقیت و ذخایر معنایی است. مخابره یا مخاطره؟! شعر حافظ عرصه بازی‏های زبانی است. وقتی صحبت بازی‎های زبانی پیش می‎آید، کم و پیش چیزی نظیر «لفاظی»، «صنعت‎گرایی افراطی» و بالاخره به بازی گرفتن کلمات به قصد تهی کردن آنها از هر گونه معنا و در نهایت «مهمل‎نگاری» به ذهن متبادر می‏شود. حال آن‏که قضیه از منظر فلاسفه متاخر چیز دیگری است.

از منظری، بازی زبانی همان کاربردهای متفاوت و مختلف زبان است؛ در مثل جمله‏سازی، توصیف ادبی، داستان‏سرایی، نقل حکایت و روایت (پست مدرنیته و پست مدرنیسم، ترجمه و تدوین حسینعلی نوذری، نقش جهان، 1379، ص 158) و همچنین بازی زبانی را می‎توان شامل اعمالی نظیر توصیف کردن، شرح دادن، قصه‎گفتن، داستان‎سرایی، خطابه، وعظ، قول و قرار گذاشتن، تجویز یا توصیه کردن، نصیحت کردن، ترغیب و تشویق و بسیاری از اعمال عادی روزمره انسان‏ها دانست (همان، ص 165). البته در نظر گرفتن این نکته که «هر بازی زبانی تحت هدایت مجموعه قواعد خاص خود قرار دارد، درست همان‎طور که بازی شطرنج با قواعدی متفاوت از قواعد بازی فوتبال پیش می‎رود، با این وصف قطعا هیچ «بازی زبانی» خاص نمی‎تواند مدعی برتری بر سایر بازی‏های زبانی باشد... یا مدعی آن باشد که به‎طور عینی قادر به ارائه «گزاره‏های حقیقی» است (همان، ص 158).

از آنجا که هر نوشتاری مدعی تفویض گزاره‎های حقیقی است. در نتیجه هر دانشی به‏نوعی قدرت متکی است. وقتی این دانش-قدرت در گفتار و نوشتار نظام‏های حاکم به کار می‏رود، مفاهیمی همچون عدالت، آزادی و... به بازی گرفته می‎شوند و یک بازی زبانی می‎کوشد که در نقش سخن مسلط بر دیگر بازی‏ها غلبه یابد و در نقش گزاره‏های حقیق ظاهر شود. یکی از فلاسفه متاخر معتقد است: «تمام بی‏عدالتی‎ها در طول تاریخ، تنها زمانی امکان بروز و تحقق پیدا می‏کند که یک بازی زبانی خاص و معین بر دیگر انواع «بازی‎های زبانی» مسلط و غالب شود یا خواسته‎ها، نیات و اهداف تمامی بازی‏های زبانی تنها از طریق آن بازی زبانی غالب و مسلط، بازگو یا تفسیر و تبیین شود» (همان، ص 166).

سوءتفاهم در این است که غالبا فکر می‏کنند، بازی‎های زبانی «لفظی» یعنی «لفاظی» در حالی که این نوع مولفه در واقع مبارزه‏ای است با قدرت سرکوب‎گر زبان حاکم. زبان حاکم تجسم اقتداری است که در حوزه‎های اقتصادی-سیاسی تولید شده و توسط زبان به فرهنگ وارد می‎شود. از این دیدگاه، شاعران مبارزانی هستند که جامعه را از اقتدار یک معنای خاص تهی می‎کنند. از دیدگاهی دیگر، اما هر نوشتاری درصدد اعمال قدرتی است حتی نوشتار عاشقانه نمی‎تواند فاقد چنین خصوصیتی باشد و در نقش سخن مسلط ظاهر شود.

حافظ و بازی‏های زبانی؟ کدام سخن حافظ؟ آیا این لباس‏های غربی برازنده قد و قامت شاعر شیرازی و شرقی ماست؟ من –درست یا نادرست- طرح این مقوله را صرفا نوعی امکان تازه برای تاویل برخی از غزل‏های حافظ می‏دانم. حافظ‎شناسان محترم باید این همه جسارت را به حساب جوانی من بگذارند. وقتی صحبت از سخن مسلط به میان می‎آوریم، کنش معترض برخی از غزل‎های حافظ نسبت به اشکال مختلف قدرت، چه در حوزه‎های اجتماعی-سیاسی و چه در حوزه‎های فرهنگی (مواجه حافظ حتی با نوع نگرش و نگارش شاعران هم عصر خود) مدنظر من است و اما زیره به کرمان رساندن است و سرو به رخ سیه‎چشمان شیرازی کشاندن است که ستیز غالبا کنایی این عاشق و رند و نظرباز را در مجلسی نقل کنم که مولفه‏های اعتراض غزل‏های او را همه از برند. چاره چیست؟ بداهت را با صراحت درمی‎آمیزم و تک بیت‏هایی از غزل‎های حافظ را نقل می‎کنم که مولفه‏های فرهنگی معترض را در بازی‏های زبانی –با تعریفی که ارائه شد- به عیان «در» و نه «بر» زبان می‏آورد:

نفی سخن مسلط حاکمان وقت (که در نقش واعظ و... ظاهر می‏شود):
«دانی که چنگ و عود چه تقریر می‏کنند/ پنهان خورید باده که تعزیز می‏کنند/ مهل که روز وفاتم به خاک سپارند/ مرا به میکده بر در خم شراب انداز/ واعظ مکن حکایت شوریدگان که ما/ با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم».

نفی گفتار و کردار صوفیان ظاهرنما در نقش سخن مسلط:
«صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی/ زین میان حافظه دلسوخته بدنام افتاد/ نقد صوفی نه همه صافی و بی‏غش باشد/ ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد/ صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش/ وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش».

نفی عناوین و تعاریف تثبیت شده (در نقش سخن مسلط):
با این توضیح: رندی یک ضد ارزش است، حتی نزد کسانی همچون سعدی، مولوی و شمس تبریزی و اما «رند کیست؟ آن‎که به هیچ چیز سر فرود نمی‏آورد. از هیچ چیز نمی‏ترسد و زیر این چرخ کبود ز هر هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است. نه خود را می‎بیند و نه به رد و قول غیر نظر دارد. اندر دو جهان کرا بود زهره این؟». «روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق/ شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم/ عاشق و رند و نظربازم و می‎گویم فاش/ تا بدانی که به چندین هنر آراسته‎ایم/ نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ/ طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد».

نفی سخن مسلط شیخ و زاهد ریایی:
با این توضیح: «وقتی یک حافظ قرآن در شهری که از در و دیوار آن بانگ قرآن و نماز بر می‏آید، از خرابات دم می‎زند و خراباتیان، خرابات‎نشینی او یک انزوای صوفیانه، یک از خود رهایی نیست، دست‎کم یک اعلان جنگ است به محتسب، اعلان جنگ یک زاهد ریایی که قرآن را دام تزویر می‏کند و خم‏نشینی را بهانه می‏سازد برای آزار و تجاوز». حافظ می‎گوید: «زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست/ در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکره نیست/ من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می/ زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است/ نشان مرد خدا عاشقی است با خود دار/ که در مشایخ شهر این نشان نمی‏بینم».

نفی ریا و ریاضت و رعونت به‎معنی سخن مسلط:
«بر در میخانه رفتن کار یک‎رنگان بود/ خودفروشان را به کوی می‏فروشان راه نیست/ گر می‏فروش حاجت رندان روا کند/ ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند/ من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم/ محتسب داند که من این کارها کمتر کنم». مولفه‏های اعتراض در غزل حافظ، تنها به سلب قدرت‎های آشکار در گفتار و کردار حاکمان وقت و زاهدان ریایی و... محدود نمی‏شود، بلکه متون مکتوب شاعران هم‏عصر او نیز مولد چنین مولفه‏هایی است. یکی از حافظ‎پژوهان می‏نویسد: «حافظ نه با گوشه‎هایی از ذهن و مهارت ادبی‏اش، بلکه با فضل و فرهنگی وسیع و مهارتی فراادبی، اندیشه‎کنان و زندگی‎کنان با بی‎پروایی بی‎مانندی که نه از تکرار قافیه و نه از سکته‎های ملیح اندیشه دارد، حرف دلش را بیرون می‏ریزد» (بهاءالدین خرمشاهی، حافظ، طرح نو، 1373، ص 236).

 
نظرات بینندگان