bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۳۳۳۳
تاریخ انتشار: ۵۳ : ۰۶ - ۰۶ اسفند ۱۳۹۷
روایت سمیه سمساریلر از کانون ادبی رهاوی و سپهر داستانی‌اش:
داودعلیزاده: نشست‌های کانون ادبی «رهاوی» اصفهان به صد و شصت جلسه پیوسته در عصر شنبه‌ها رسیده است. جلسه‌ای که به‌قاعده خودش به ادبیات و به‌ویژه داستان می‌پردازد. این امر در گرو تلاش‌های مستمر سمیه سمساریلر، دبیر این انجمن محقق شده است.




بامداد جنوب- داود علیزاده: 

نشست‌های کانون ادبی «رهاوی» اصفهان به صد و شصت جلسه پیوسته در عصر شنبه‌ها رسیده است. جلسه‌ای که به‌قاعده خودش به ادبیات و به‌ویژه داستان می‌پردازد. این امر در گرو تلاش‌های مستمر سمیه سمساریلر، دبیر این انجمن محقق شده است. سمساریلر در کارنامه ادبی خود انتشار مجموعه داستان «زخم‌هایم کهنه نمی‌شوند» و «باید یک داستان بنویسم» را از نشر «نهفت» دارد. همچنین او کتاب «هشت قطعه زربفت» اثر «یانگ، جوئینگ- مینگ» را از انگلیسی ترجمه کرده که نشر «فراروان» آن را منتشر کرده است. درباره سپهر داستانی سمساریلر و فعالیت کانون ادبی رهاوی با او به گفت‌وگو نشسته‌ایم که شما را به خواندن آن در ادامه دعوت می‌کنم.

گفت‌وگو را از نام کانون ادبی رهاوی شروع کنیم، چرا رهاوی؟

«رهاوی» نام یکی از گوشه‌های موسیقی سنتی ایران است. نغمه‌ای محزون که رو به روشنی و امید می‌رود. پیشنهاد دوستم مهرانگیز بیدمشکی بود. من فکر می‌کنم هنر، فرهنگ، ادبیات می‌توانند راه نفس باشند و کیفیت زندگی‌مان را بهبود ببخشند. پس به‌نظرم نام مناسبی آمد. شکل‌گیری‌اش به‌این‌ترتیب بود که ما در ابتدا گروهی بودیم چهار نفره که هر کدام به نحوی فعالیت ادبی داشتیم. تصمیم گرفتیم این دوست‌داشته‌مان را به اشتراک بگذاریم و فعالیتی فرهنگی، اجتماعی را آغاز کنیم. گالری مجموعه اصفهان سیتی سنتر، اولین جایگاه آغاز فعالیتمان بود. از هسته اولیه گروه بعد از سه سال و نیم تنها من مانده‌ام؛ اما گروه جدیدی که پیش‌تر مخاطب ما بودند، امروز با من در برگزاری جلسات همکاری می‌کنند. همچنین ما مخاطبانی داریم که تمام این مدت در جلسات حضور داشته‌اند.

راجع فعالیت‌های این کانون صحبت می‌کنید؟

فعالیت اصلی ما جلسه‌هایی است که شنبه‌ها، ساعت ۵ تا ۷ برگزار می‌شود. تقریا هر هفته، دو کتاب معرفی می‌کنیم. یک کتاب بزرگ‌سال که عموما مجموعه داستان کوتاه است و یک کتاب کودک، میان این دو بخش از دوستان پذیرایی هم می‌کنیم. می‌گویم تقریبا چنین است؛ چون گاهی در جلسات شنبه رمان هم معرفی کرده‌ایم. در جلسات رهاوی، ما نمی‌گوییم کتاب را بخوانید و بیایید؛ بلکه دور هم داستانی از نویسنده‌ای را می‌خوانیم و بعد در موردش گفت‌وگو می‌کنیم. گاهی پس از جلسه یکی از مخاطبان دوست دارد از آن سبک یا نویسنده بیشتر بخواند و ما در حد توان و سوادمان راهنمایی‌اش می‌کنیم.

پس شما به نحوی به کسانی که در جلسه کانون ادبی رهاوی شرکت دارند، کمک می‌کنید تا ذائقه ادبی خودشان را بشناسند و این نکته قابل توجه است که کتاب و یا اثری را به اعضا تحمیل نمی‌کنید. با این حال فکر می‌کنید در حال حاضر چه چیزی بیشترین نقش را در شکل‌گیری ذائقه مخاطب کتاب دارد؟

به نظرم امروز سیستم نشر و پخش تعیین‌کننده کل جریان ادبی ایران هستند. به نظرم مافیا در هر حوزه‌ای وجود دارد و چیزی نیست که بتوان به آن بی‌اعتقاد بود. نمی‌دانم ساز و کارش در مملکت ما زیادی عیان است یا من کمی باتجربه‌تر و مسن‌تر شده‌ام و رد پای مافیا را در امور مختلف شناسایی می‌کنم.

یکی از آفت‌های کانون‌های ادبی و نشست‌هایشان، کلیشه‌وارگی و خمودگی است که بعد از مدتی به آن دچار می‌شوند. شما برای پرهیز از این مساله تدبیری داشتید؟

گاهی خودمان متنی کوتاه می‌نویسیم، کلمه‌بازی می‌کنیم و البته هر از چند گاهی با محوریت فعالیتی فرهنگی یا معرفی هنرمندی جلسه‌ای ویژه‌ای برگزار می‌کنیم. در کنار این فعالیت‌ها، کارگاه کودکان و بزرگ‌سالان را نیز برگزار می‌کنیم. ما فکر می‌کنیم ارتقا سطح فرهنگ یا میزان مطالعه امری است بلندمدت و ریشه‌ای که اگر ما توانسته باشیم تاثیری در این حوزه گذاشته باشیم، همین مسیر را آهسته و پیوسته پیش خواهیم رفت. اگر کسی به ما مراجعه کند و برای چاپ نوشته‌اش کمک یا راهنمایی بخواهد یا نقدی بر متن‌هایش احتیاج داشته باشد ما هر چه در توان داریم، انجام می‌دهیم.

خانم سمساریلر شما خودتان هم‌دستی بر نویسندگی و ترجمه دارید. این تجربه‌ها در فعالیت کانون به شما کمک کرده است؟

بله من لذتی را در خواندن و نوشتن داستان تجربه کرده‌ام که برایم درست کردن چنین کانونی جذابیت داشت. شاید اگر ورزشکار بودم یا فیلمساز برای فعالیت اجتماعی شاخه دیگری را انتخاب می‌کردم. حالا که نوبت به خودم رسید یک نظر شخصی دارم که بیجا نیست با شما در میان بگذارم. من اعتقادی به ترویج مطالعه به شکل مرسوم ندارم که در بسیاری موارد شاهدش هستیم؛ یعنی فکر نمی‌کنم زیاد خواندن لزوما مشکلی از ما حل کند. من با شیوه‌های دستوری ترویج مطالعه موافق نیستم. به نظرم مشکل ما صرفا این نیست که کم می‌خوانیم. مشکل ما این است که نمی‌دانیم چه می‌خواهیم. به نظر من شکل‌گیری تفکر و پویایی و خلاقیت لزوما با خواندن زیاد شکل نمی‌گیرد. من انسان‌های زیادی را می‌شناسم که زیاد می‌خوانند؛ اما در توهم و ملال غوطه‌ورند. خواندن خوب است؛ اما کدام نیاز ما را برآورده می‌کند؟ اول باید مجال شناخت خویشتن و بعد نیازهای خویشتن شکل بگیرد. سوال ایجاد شود و در پی جواب چه‌کاری موثرتر از خواندن.


درباره کتاب‌های شما صحبت کنیم و جدیدترین اثرتان، کتاب «باید یک داستان بنویسم!» چرا باید یک داستان بنویسید؟

به نظرم باید در جواب یک اضطرار شکل می‌گیرد؛ یعنی جایی است که نمی‌توانی کاری را انجام ندهی. انتخاب نمی‌کنی، ناچاری، من این ناچار بودن را باور کردم. ازآنجاکه آزادی برایم بسیار مهم است. مدت زیادی از این باید گریزان بودم؛ اما بعدتر آزادی را در پسِ آن جست‌وجو کردم. شاید آدمی‌زاد کمتر از آنکه فکر می‌کند انتخاب می‌کند.


مهم‌ترین دغدغه‌ای که در این داستان‌ها داشتید و یا مایل بودید مخاطب به آن توجه کند، چه بود؟

من به شهادت منتقدان نویسنده‌ای خودمحور بوده‌ام. پس‌نوشته داستان‌ها، پس‌گفتار، سه بخش نهایی کتاب که داستان هم نیستند، هیچ‌کدام این‌ها از قواعد از پیش تعیین‌شده‌ای پیروی نمی‌کنند. برخی مخاطبان دوستشان داشته‌اند برخی گفته‌اند ارتباط برقرار نمی‌کنند. من به خودمحور بودنم اعتراف می‌کنم، راستش دوست دارم بر محور خودم بچرخم اصلا بلد نیستم برمحور دیگری بچرخم، شما بلدید؟


البته من هم همیشه سعی کردم بر محور خودم بچرخم. به گفته مولانا «خلق را تقلیدشان برباد داد» و خلاقیت شما را در پس‌نوشته برای داستان‌هایتان تحسین می‌کنم. در دهه‌های اخیر شاهد حضور زنان نویسنده بسیاری بودیم. به نظر شما چقدر زنان نویسنده توانسته‌اند داستان‌هایی زنانه بنویسند؟ یا به‌عبارت‌دیگر دغدغه‌های خاص زنان را بیان کنند؟

من اصلا داستان زنانه و مردانه را نمی‌فهمم. من عناصر زنانه و مردانه را در آدم‌ها و طبیعتا در نویسندگان باور دارم و رویکرد زنانه و مردانه را... کمی پیچیده است. مثلا من فکر می‌کنم در فضای مردسالارانه، زنان برای حضور فعال در اجتماع زنانگی خود را محدود می‌کنند. به‌ظاهر مردانه‌تر می‌شوند. این زنان ممکن است داستانی هم که می‌نویسند کاراکترهای زنش آن‌قدرها زنانه نباشند یا

از آن زاویه با شما موافقم؛ اما هر جنسی دغدغه‌های خاص خودش را دارد که برای جنس مخالف قابل‌لمس نیست. منِ مذکر شاید آن دغدغه‌ها را بتوانم بدانم؛ اما هرگز نمی‌توانم بفهمم. مثل زایش، عادت ماهانه و... حتی در بروز احساسات مشترک شبیه ترس، شادی، خشم و... مصداقی بخواهم مثال بزنم. «شیوا ارسطویی» کتابی دارد به نام «خوف» جهانی که از ترس زنانه ترسیم می‌کند برای منِ مذکر کاملاً متفاوت با ترس مردانه است. منظورم این نوع دغدغه‌هاست. شما هم به این نوع دغدغه‌های خاص زنانه در داستان پرداختید؟

من در هر انسان یک زن و یک مرد جست‌وجو می‌کنم. ایده انیما و انیموس یونگ را باور دارم. چون در زندگی مرد مطلق یا زن مطلق نمی‌شناسم؛ بنابراین کاراکترهایم هم‌چنین هستند. پس در داستان‌هایم هم این درهم‌تنیدگی دیده می‌شود. پس این تکلیف من با داستان زنانه یا مردانه؛ اما در مورد دغدغه خاص زنان بی‌شک زوایایی از زندگی خودم و دیگر زنان برایم شناخته‌شده‌تر است که ناخودآگاه در داستان‌ها به آن‌ها می‌پردازم. به نظرم در کتاب اولم (زخم‌هایم کهنه نمی‌شوند) بیشتر دغدغه‌های زنان محوریت داشت تا کتاب دوم.


شما جزء نسل چهارم نویسندگان زن محسوب می‌شوید. نسل خودتان را چگونه می‌بینید؟

من ریتم کندی دارم؛ یعنی دچار آهستگی هستم. سرعت زندگی شهری و اطرافم برایم بسیار زیاد است. از وقتی یادم می‌آید نتوانسته‌ام با جهان تنظیم شوم؛ البته دیگر در آستانه چهل‌سالگی‌ام تلاش هم نمی‌کنم. می‌بینید بر محور خودم با ریتم خودم می‌چرخم؛ اما از اطرافم بی‌خبر نیستم در مورد نویسندگان پیش از خودم، در کارگاه‌های منیرو روانی‌پور شرکت کرده‌ام و از وی زیاد یاد گرفته‌ام. کتاب‌های سیمین دانشور، مهشید امیرشاهی، شهرنوش پارسی‌پور و... خوانده‌ام و بی‌تردید برایم آموزنده بوده‌اند، بسیار دوست دارم. با توجه به فعالیت‌های رهاوی تلاش می‌کنم دست‌کم دو برنامه فرهنگی شهر (اصفهان) را شرکت کنم، با توجه به رفت‌وآمد زیاد و سکونت‌های مقطعی‌ام در تهران با دوستان زیادی در حوزه‌های مختلف از جمله ادبیات در ارتباط هستم و تلاش می‌کنم کارهایشان را پیگری کنم. نسل من هم مانند هر نسلی هر کاری در توانش دارد انجام می‌دهد و آینده نتیجه تلاش‌هایمان را نشان می‌دهد. کاش بذری نشانده باشیم، کاش...

چند هفته پیش برای «نقطه سرخط» درباره کامیلو خوسه سلا به مصاحبه‌ای برخوردم که سلای پرکار با تاکید بر نفی الهام در نوشتن، گفته بود: «باید نشست و نوشت، فرمول دیگری ندارد!» حالا شما بفرمایید، برای نوشتن داستان به الهام اعتقاد دارید؟

من در زندگی به الهام اعتقاد دارم نوشتن هم از آن مستثنی نیست؛ اما تمام نوشتن را محصول الهامات نمی‌دانم.

حالا که به الهام اعتقاد دارید. به نظرتان این الهام‌های داستانی از کجا سرچشمه می‌گیرد و در ضمن خود شما از چه چیزهایی برای نوشتن تاثیر گرفته‌اید؟
من به خواندن اعتیاد دارم. از وقتی یادم می‌آید این اعتیاد را داشته‌ام، در حمام پشت تمام شامپوها و مواد شوینده را می‌خوانم. کتاب‌های زیادی در حوزه‌های مختلفی خوانده و می‌خوانم و از کودکی نویسنده‌ها و نوشته‌های زیادی من را تحت تاثیر قرار داده‌اند. اولین کتابی که در نوجوانی برایم بسیار تکان‌دهنده بود «کودک، سرباز و دریا» بود. به خاطر دارم برای تعطیلات تهران و خانه عمه‌ام مهمان بودیم و من چند روز درگیر این کتاب بودم. آن‌قدر خواندمش تا کتاب را به من هدیه دادند. اولین‌ها به‌یادماندنی‌اند. تاثیرات تمام مسیری که تا امروز آمده‌ام در ناخودآگاه من ته‌نشین شده است و ترکیبی دارد که خودم هم نمی‌شناسمش و نمود آن در نوشته‌هایم همیشه خودم را غافلگیر می‌کند. خواندن کتاب‌های نویسندگان دیگر و آموختن تئوری‌های نوشتن برای من آن بخش هوشیارانه روند است که بی‌شک مهارت می‌طلبد.

و سخن آخر

ممنون از شما، امیدوارم پاینده باشد.

نام:
ایمیل:
* نظر: