بامداد جنوب ـ داود علیزاده:
در کتاب «اینسو و آنسوی متن» عباس معروفی، نقلقولی از ابراهیم گلستان
آمده است: «نگاه کن. ببین. بخوان؛ اما هرچه را که میخوانی قبول نکن یکهو. بسنج. یادگرفتن
نه یعنی از برکردن، نه یعنی قبول کردن. گاهی یادگرفتن یعنی قبول نکردن» (معروفی،7:2010)
برای نوشتن همینکه شخص حروف الفبا را بداند کفایت میکند؛ برای نویسندگی
علاوه بر دانستن نوشتن، تخصصی نیز باید پشتوانه کار باشد؛ اما وقتی حرف از نویسندگی
در عرصه ادبیات به میان میآید، اوضاع کمی پیچیدهتر میشود. دیگر دانستن نوشتن و تخصص
نوشتن نیز بهطور کامل گره راه را نمیگشاید. پای قلم بر صفحه کاغذ لنگ میشود. ذهن
خیالپرداز میخواهد و خلاقیت دوچندان... حال اینکه این تخیل لجامگسیخته از کجا نشأت
میگیرد؟ و یا از کجا باید بهدست بیاید؟ هنوز بر منشأ آن اختلاف است. درگذشته آن را
الهام آسمانی و سروش میدانستند و برخی کار تلقین شیطان... امروزه از این حرفوحدیثها
نیست؛ اما هنوز هم هستند کسانی که داستانسرایی را برخاسته از شم ذاتی و استعداد درونی
میدانند. عباس معروفی در «اینسو و آنسوی متن» میگوید: «گروهی اصرار دارند که هر
کس سواد خواندن و نوشتن داشته باشد میتواند نویسنده شود؛ آفریدگاری را باید از قلهها
به زیر کشید و در اختیار همگان قرار داد. بعضی بر این باورند که انسان باید از استعداد
و بلکه از موهبت الهی برخوردار باشد تا داستان بنویسد؛ کار هرکس نیست. نویسندگی نیاز
به یک جنم ویژه دارد و همه آدمها نمیتوانند نویسنده شوند؛ اما من به جوهره اصلی هزارویکشب
سخت وفادارم. معتقدم درون یک داستاننویس حتما یک شهرزاد زندگی میکند که دلش میخواهد
قصه بگوید.» (معروفی،9:2010)
هرکسی در ذهن، رویا و یا قصهای دارد که شوق اشتراکگذاری وسوسهاش میکند
تا دستبهقلم شود. به نظر میرسد مثل تمام فنون دیگر این فن نیز باید در ساختار آموزشی
آموخت؛ شاید از این نظر کلاسهای داستاننویسی و... پاسخی به این نیاز باشد؛ هرچند
در سالهای اخیر به طرز بیسابقهای توسط هرکسی! دایر شده است.
جامعه ادبی ایران مملو از نویسندگان ناکامی است که با رویای نویسندگی
شروع کردهاند و بعد وقتی نوشتن را دشوار و نان نوشتن را دور از دسترس دیدهاند، برای
آنکه در مقابل ضمیر آرزومندشان شرمسار نباشند و کسب درآمدی هم داشته باشند، کلاس آموزش
داستاننویسی راه انداختند. این مساله در ذهن، تداعی حکایت مشهور شکار اژدهاست!
«در روزگاران دور جوانی با پیری برخورد کرد. پیر
به جوان گفت: «میخواهی به تو فن آموزش شکار اژدها را آموزش بدهم؟» جوان وسوسه شد و
در ازای پرداخت مبلغی، آموخت که چگونه اژدها را شکار کند. جوان تا کهنسالی گشت و گشت؛
اما اژدهایی برای شکار نیافت. درنهایت تنها راهی که به ذهنش رسید، این بود که این فن
را به شخص دیگری بیاموزد!»
نویسندگان ناکام
فارسی نتوانستد اژدهای ثروت و شهرت نوشتن را به دام بیندازند. بحث دلایل شکست این قشر
نیست. حرف از کم و کیف آموزش راهی است که مقصدش شبهه دارد و استادش راهی را پیشنهاد
میدهد که خود نتوانسته است از پس آن بربیاید!
حال این سوال پیش
میآید که شرکت در چنین کلاسهایی با این پیشزمینه میتواند در راه دشوار داستاننویسی
مفید باشد که «ویلیام فاکنر» آن را «عرقریزان روح» میدانست. برای جواب این سوال سعی
کردهام با چند تن از کسانی که از این راه برای دست یافتن به رویای نویسندگی اقدام
کردهاند، گفتوگویی داشته باشم تا تجربهشان را از شرکت در کارگاه و کلاسهای آموزش
داستان بنویسند.
مریم رئیسدانا، شاعر، داستاننویس و مترجم است که آثاری چون مجموعه داستان
«عبور»، مجموعه شعر «سایه آسوریک»، کتاب طنز «متلک پتلک» و ترجمه مجموعه اشعار «ژاک
پرهور» و زندگینامهاش به فارسی به نام «زمان گمشده» و... را در کارنامه دارد. وی
همچنین برای داستان «جزیرهای در دل تهران بزرگ» برنده تندیس جایزه صادق هدایت در دوره
دوم شد. وی همواره شیفته و مشتاق دانستن و آموختن بوده است. رئیسدانا در سالهای گذشته
در کارگاههای داستاننویسی «محمد محمدعلی»، «امیرحسین چهلتن» و «محمود دولتآبادی»
شرکت کرده است. هماکنون نیز در کلاس نویسندگی خلاق «مارگارت آتوود» حضور دارد.
وی از تجربه خود چنین میگوید: «داستاننویسی به خلاقیت نیاز دارد؛ مانند
هر کار مشابه دیگری چون نقاشی، مجسمهسازی، جراحی و ... خلاقیت یک ویژگی یا استعداد
است که با همراهی استاد میتواند شکوفا شود و در کنار ویراستار خوب چون ستارهای بدرخشد.
مثل وقتیکه فیلمی با تدوین خوب به مراحل اسکار برسد؛ بنابراین در گام نخست، آموزش
است که میتواند باعث گرم شدن دست نویسنده و تسریع تولید اثر شود. من شانس این را داشتهام که
در کارگاههای داستاننویسی اساتید مختلفی حضور داشته باشم. هر یک از این کارگاهها
ویژگی مخصوصی داشتند. آنچه از آقای محمدعلی آموختم، فضاسازی در داستان بود. آقای چهلتن
همواره به موسیقی در نثر تاکید میکرد. آقای دولتآبادی توجه به اسطوره و از همه مهمتر
چرایی روایت داستان را. هماکنون کلاس نویسندگی خلاق
مارگارت آتوود را میگذرانم. مهمترین درسی که یاد گرفتم، راه رهایی از بلاک شدن است.
یکی از مشکلات نویسنده خارجنشین، گاهی نتوانستن و ننوشتن است. آتوود راه گریز از این
بنبست را به من آموخت. غلبه بر ترس ناخودآگاه و پیدا کردن روش مخصوص به خود. همانطور
که هرکسی اثرانگشت مخصوص به خود را دارد، در نوشتن هرکسی باید شیوه مخصوص خود را بیابد.
آن صدای تپنده درون را باید شنید و همان را روی کاغذ اجرا کرد.»
وی در پایان تاکید کرد: «کارگاههای داستاننویسی لازم و مفید است وگرنه
این تعداد کارگاه در سراسر جهان فعال نبود. بااینهمه و پس از گذراندن اینهمه، نویسنده
باید در تنهایی بیافریند. تنهایی بزرگترین نیروی محرکه خلاقیت است و خلق رمان و داستان
فقط در تنهایی شکل میگیرد.»
در ادامه نظر «هما جاسمی» را جویا شدم که تجربه شرکت در «کارگاههای داستاننویسی
کولیها» تحت نظر «منیرو روانیپور» را داشته است. هما جاسمی جایزه «داستاننویسی جمالزاده»
را برای داستان «آختامار» و جایزه «داستان تهران» را برای داستان «آنت و آیلین» را
کسب کرده است. وی درباره نقش کارگاههای داستان در آموختن مهارت نویسندگی میگوید:
«خلق اثر هنری، در ذهن هنرمند اتفاق میافتد و کارگاهها و کتابهای داستاننویسی بیشتر
شبیه ابزاری برای راحتتر رسیدن به فرایند خلاقیت هستند. بهعلاوه کارگاههای داستاننویسی،
قادر به کشف استعدادها و محک زدن تواناییها و پرورش آنها است و با وجودی که اصول
داستاننویسی را باید آموخت، برای مبدل شدن به نویسندهای خوب، غیر از دانستن قواعد
کلی و مطالعه فراوان، بیش از هر چیز به استعداد و خلاقیت نیاز داریم. اگر نویسندگی
فقط آموختنی بود، از هر کارگاه، دهها داستاننویس و داستان خوب بیرون میآمد. من حتی
میخواهم بگویم که این پروسه در کسانی که پتانسیل نویسندگی دارند، خیلی زودتر از حضور
در کارگاه داستاننویسی آغاز شده است. همان زمان که خواندن و نوشتن را میآموزیم و
اولین قصهها را میخوانیم، نویسنده کوچکی در وجود ما متولد میشود که منتظر است روزی
قصههای خودش را بنویسد. نویسنده کوچکی که عطشی مستمر برای نوشتن دارد و خلاق است و
خیالباف؛ اما تیزبین و داستانهایی مینویسد که ناب است و عواطف را تحت تأثیر قرار
میدهد و ما را به خواندن ترغیب میکند.»
وی ادامه داد: «در مورد تجربهام در کارگاه سه کولیها که برمیگردد به
پنج سال پیش، باید بگویم که یکی از بهترین اتفاقات زندگیام محسوب میشود. تشویق و
ترغیب خانم منیرو روانیپور بعد از اینکه اولین داستانم را خواند، موجب شد تا به نویسنده
کوچک درونم که سالها صدها یادداشت و نامه نوشته بود، یک لپتاپ و قدری موسیقی بدهم
تا بالاخره داستانهایش را بنویسد و در من رشد کند.»
از همین منظر نظر «مریم پژمان» را نیز جویا شدم. او از کسانی است که در
کارگاه داستاننویسی «علیرضا ایرانمهر» شرکت داشته است و علیرضا ایرانمهر، او را یکی
از موفقترین کسانی میداند که در کارگاهش شرکت کرده است. وی در حال حاضر مشغول تدوین
مجموعه داستانهای کوتاهش، زیر نظر همین استاد است. مریم پژمان درباره موضوع بحث چنین
میگوید: «همانطور که نقش استعداد در نقاشی یا ریاضی را نمیتوان کتمان کرد، نویسندگی
هم از این اصل مستثنا نیست و چهبسا که وابستگی بیشتری به هوش داشته باشد. بستگی دارد که منظور از نویسنده،
چه کسی است؟ کسی که قادر به سروته هم آوردن داستانکوتاهی سطحی و یا رمانی عامهپسند
است یا نویسنده شدن در حدی که نگاهی عمقیتر نسبت به افراد جامعه داشته باشد و دوست
داشته باشد که اثرش در طول تاریخ خواندنی و فراموشنشدنی باشد. این امر بستگی دارد
چه استادی انتخاب میکنید و او تا چه اندازه بر عالم نویسندگی اشراف داشته باشد و تا
چه اندازه خالی از حب و بغض باشد. مسیر نویسندگی بهشدت نیازمند درایت، پشتکار و تیزبینی
است. کتابهای خوب، کارگاههای حرفهای با استادان مسلط پشتیبانان ارزشمندی است که
بهطور مسلم این مسیر را هموارتر، کوتاهتر و آرامبخش میسازند.»
درنهایت با فروغ آذر نویسنده مجموعه داستان «هیچکس نمیآید» گفتوگویی
داشتم. وی نیز از کسانی است که در کارگاههای داستاننویسی مختلفی شرکت کرده است. آذر
در اینباره چنین میگوید: «کلاسهای مربوط به ادبیات بینتیجه نیست و من از استادان
بزرگوار و کارگاههای زیادی استفاده بردهام. اساتیدی چون «سیاوش گلشیری»، «سلمان باهنر»،
«محمدرضا گودرزی»، «علیرضا ایرانمهر»، «محمود نیکبخت» و... در کل به این نتیجه رسیدهام
که در حد نیاز و اعتدال لازم هستند؛ ولی بیشتر نه! چون هزینهاش از فایدهاش بیشتر
است. من در تمام عمرم کتاب زیاد خواندهام که حالا فقط لردی از آنها ته ذهنم تهنشین
شده است. باید تأکید کنم که تأثیر خواندن بیشتر است. خواندن و خواندن...»
برآیند کلی این گفتوگوها حاکی از این است که کارگاههای داستاننویسی
و... بهشرط بهرهگیری از اساتید مجرب میتواند در شروع کار مفید باشد؛ اما درنهایت
نویسندگی فعالیتی است که درگرو مطالعه مستمر، نگاه تیزبین به جهان و تمرین مداوم نوشتن
صورت میگیرد. علیرضا ایرانمهر تعریف درخشانی دارد: «داستاننویسی هم مثل عشق ورزیدن
آنقدر شخصی است که مهمترین رازهایش را خودت در تنهایی میتوانی کشف کنی. فقط گاهی
میشود فضایی را ساخت که در آن به داستان فکر کرد و داستان را در فضای جمعی تجربه کرد.»
منابع
معروفی، عباس (2010) اینسو و آنسوی متن، انتشارات گردون، برلین