bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۴۰۰۵
تاریخ انتشار: ۲۲ : ۲۳ - ۰۷ آبان ۱۳۹۸
زنان جنوب مسخر سلطه مردانه هستند
الهام بهروزی: مجموعه‌داستان «آمیخته به بوی ادویه» نوشته مریم منوچهری اثری است که در بهار 98 از سوی نشر ثالث راهی بازار کتاب شده است. این مجموعه‌داستان در فضای کاملا جنوبی به تصویر کشیده شده که به عقیده نویسنده اثر، جنوبی که او در داستان‎هایش آفریده با جنوبی که دیگر نویسندگان بومی این منطقه نظیر محمدرضا صفدری خلق کرده‌اند، متفاوت است.

الهام بهروزی:

مجموعه‌داستان «آمیخته به بوی ادویه» نوشته مریم منوچهری اثری است که در بهار 98 از سوی نشر ثالث راهی بازار کتاب شده است. این مجموعه‌داستان در فضای کاملا جنوبی به تصویر کشیده شده که به عقیده نویسنده اثر، جنوبی که او در داستانهایش آفریده با جنوبی که دیگر نویسندگان بومی این منطقه نظیر محمدرضا صفدری خلق کرده‌اند، متفاوت است.

البته با خواندن این مجموعه‌داستان می‌توان به گفته منوچهری اعتماد کرد و جنوبی که در داستان‌هایش دیده می‌شود کمی خودمانی‌تر و گاه نزدیک می‌شود به فضایی که احسان عبدی‌پور (کارگردان بوشهری) در فیلم «تیک‌آف» ترسیم کرده است؛ خالق مجموعه‌داستان «آمیخته به بوی ادویه» در دومین اثرش در این مجموعه داستان سعی کرده با گرته‌برداری از یکی از آثار شاخص ادبیات داستانی جهان یعنی «بابا لنگ‌دراز» نوشته جین وبستر، داستان عشق را به شیوه نامه‌نگارانه در عصر حاضر بر جریده عالم ثبت و ضبط کند و حسرت‌ها، دلتنگی و عاشقی کردن را میان دو ملت به تصویر می‌کشد؛ عشقی میان زن جنوبی (ایرانی) و مردی مصری از دو فرهنگ و زبان متفاوت؛ اما او در این داستان نشان داده که عشق به قلب بزرگی نیاز دارد تا جاری شود و کلمات و ساز و همه چیز تنها ابزاری در خدمت آن است! منوچهری در خصوص این داستانش می‌گوید: «این داستان تنها جایی است که خودم و آنچه در درونم می‌گذرد، دیده می‌شود که البته در اینجا قلمم با بقیه داستان‌ها متفاوت است؛ چراکه بیشتر به شعر نزدیک است و بسیار رمانتیک.»

منوچهری در مجموعه‌داستان «آمیخته به بوی ادویه» با شخصیت بخشیدن به اشیاء موقعیت‌های جدیدی در نوشته‌اش ایجاد کرده و آن را با باورهای زنانه قصهاش عجین ساخته است. تصویرسازی و توصیف‌های روان و ملموس نویسنده، مخاطب را به همذات‌پنداری با شخصیت‌های داستان‌هایش همراه می‌کند و فریادهای خاموش زنان را به بلندی جملاتی ساده اما تامل‌برانگیز به او می‌شنواند.

وی زنانی را قهرمان داستانهایش کرده که در جنوب و در زیر سلطه مردان بالنده شده‌اند؛ زنانی روانرنجور، نجیب، ساده‌پوش و ساده‌دل و باورمند. او با خلق داستان‌هایی به دور از دنیای فانتزی داستان‌های امروزی تلاش کرده تا مردسالاری جنوب و خودکامگی مردان این دیار را به تصویر بکشد؛ اما زنان داستانش در همین محیط نابرابر ایستاده زندگی را میسازند و ایستاده بر روی دو پا تا انتهای قصه‌هایشان پیش می‌روند. او در یکی از داستانهایش دست روی یک حقیقت تلخ و رایج در جنوب در سال‌های نه چندان دور می‌گذارد؛ پرستش فرزندان ذکور و گریز از دختردار شدن!!!

البته رگههای این عصیبت همچنان در میان جنوبی‌ها به‌خصوص مردان و زنان سالخورده دیده می‌شود. این نویسنده در داستان «لنج ابو فوأد» پرده از روان رنجور و زخم‌دیده دختری برمیدارد که سال‌های سال‌ بنا به خودخواهی پدر نقش پسر را می‌پذیرد و آنقدر در این نقش ناخواسته غرق می‌شود که خودش هم باور میکند یک مرد آفریده شده است.

منوچهری این حس پسردوستی را که منجر به ظلمی غیرقابل وصف در حق ششمین دختر خانواده می‌شود، در آغاز داستان «لنج اوفوأد» این‌گونه با لهجه جنوبی جان می‌دهد: «مشهدی علی‌دوست حالا نود و شش سال دارد. تنهاترین آدمی که می‌شناسم. خودش می‌گوید: «آقام دایی علی‌خان- مرد دل‌رحمی بود؛ اما بند بند وجودش پی پسر بود و فقط دختر پشت دختر نصیبش شده بود. مو ششمی بودم. انگاری یه نی قلیون باریک و سیاه که از کُم ننم جستی زده باشم بیرون. آقام دیگه دلش یاری نداد. شو رفته بود لب شط و ولو شده بود تو خاک و خلا. میگن پاشو ستون کرده بود زیر چونه‌اش و زل زده بود به سیاهیای شط و کلومی حرف نزده بود تا صباح. جون خورشید که از افق زده بود بیرون، یاعلی گفته بود و بلند شده بود و خودش تکونده بود و لبش جمبیده بود به یه نوم پسرونه. «علی‌دوست» مو شدم علی‌دوست. آقام توی جزر و مد خیالاتش فکر شده بود که «مو از ای بچه یه پسر می‌سازم». همه چیز از همین اسم شروع شد. علی‌دوست. این اسم پسرانه مثل یک مهر چسبید به پیشانی دختر سیه‌چرده و استخوانی که وقتی به‌دنیا آمد، طوری گریه می‌کرد که بندر گوش‌هایش را گرفته بود تا کر نشود...»

علی‌دوست نماد زنی است که خشونت در تک‌تک اجزایش جاری می‌شود تا پسر بودن را در خودآگاه و ناخودآگاهش بنشاند. او با زمین قهر می‌کند و تنها دل در گروی شرجی بندر و دریا می‌دهد. او متاثر از جامعه پیرامونش ملوانی را برمی‌گزیند تا در آغوش دریا تمام زنانگی‌اش را غرق کند؛ اما اینجا دایی‌ علی‌خان (پدرش) تن به این خواسته پسرساختگیاش نمی‌دهد و جنسیت او را مانعی بر محقق شدن آرزوی علی‌دوست می‌داند؛ اما با پادرمیانی ابوفوأد که درد و رنج این دختر را سال‌های سال است با پوست و استخوان درک کرده، علی‌دوست رها در آرزویش به دریا سفر میکند...

این دختر نخست با نقشش مشکلی ندارد و با داستانی که پدرش برایش از اولین روز کودکی آفریده کنار آمده است؛ اما در ادامه هرچه بزرگ‌تر می‌شود نسبت به دایی‌ علی‌خان از نظر عاطفی تهی می‌شود و مثل باد خود را غرق دریا و سفر از این کشور به آن کشور می‌کند و دوباره بازگشت به بندری که تمام اهالی بازار عادت به وجودش کرده‌اند و سیگارهای اشنویی که تند تند و پشت هم می‌کشد! او خیلی مردانه زیر تابوت پدرش را میگیرد و بدون اینکه بی‌تابی کند تا پایان تشییع روی دو پایش میایستد و مرد بودنش را پذیراست...

اما سرانجام دنیای پوشالی و جعلی پسرانه علی‌دوست در یک شب دردناک در کنار قماره لنج در عالم مستی در نزد ابوفوأد در هم شکسته می‌شود. منوچهری در این قسمت داستان این‌گونه روان‌رنجوری شخصیت اول قصهاش را حکایت می‌کند: «علی‌دوست آن شب همه چیز را و همه جانش را پیش ابوفوأد اعتراف کرد. ابوفوأد چوب زمخت تنباکوی بوشهری را گذاشته بود گوشه دهانش و با آن بازی می‌کرد. هرچه علی‌دوست بیشتر حرف می‌زد، او تنباکوی بیشتری به بیرون تف می‌کرد. عاقبت زیر لبش یک خدابیامرزی نثار دایی علی‌خان کرد و توی دلش گفت: «دایی چقدر سیت گفتم چوب به طبیعته ای بچه ننداز؟» بعد دید نمی‌داند در جواب او چه بگوید، بلند شد و فقط گفت خدا بزرگ است و رفت که بخوابد. علی‌دوست ماند و هزاران فکر بی‌سر وته. او از همه خانواده سوا افتاده بود. آن شب به ابو فوأد گفته بود: «آقام که مرد، زیره گفت بیو بریم بازار شوشتریای آبودان، سیت پارچه چیت گلدار بخرم و یه دومن بدوزم که پات کنی.» اینائه با یه ترسی گفت اما مگه شدنی بود؟ و گفتم ننه کلو شدیا. اما حالا جنّای ریزی تو کله‌ام عروسی گرفتن. همه چی قاطی کردم. دس و پامه گم کردم ابو فوأد. موچی هستم؟ چی باید باشم. غیر مرد بودن که چی دیگه‌ای بلد نیستم اما دلمه چه کنم؟»

این پارادوکس و تضادی که رهاوردی جز حرمان، یاس، تنهایی و سردرگمی عمیقی برای علی‌دوست ندارد، روان او را مسخر خویش می‌کند و اینجاست که شخصیت داستان به کشمکش با خود و ضمیر ناخودآگاهش که همه امیال، هراس‌ها، خاطرات و انگیزه‌های غریزی‌اش را در خود جای داده است، وا می‌دارد.

نویسنده با دست گذاشتن روی این حقیقت تلخ با زبان گفت‌وگو و خلق گوشه‌ای از دنیای علی‌دوست روان رنج‌دیده و سرکوب‌شده وی را به تصویر می‌کشد و گره‌های روانی را که در طول روزها و شب‌های متمادی بر جانش نشسته و زخم‌های عمیقی بر آن وارد ساخته، در سکوتی بی‌امان مخفی کرده است؛ اما اینک علی‌دوست در آرامش دریا که تنها رازدار اوست پرده از راز سربه‌مهرش برمی‌دارد و از عجزش در میان دو راهی پرتردید زن بودن و مرد بودنش سخن می‌گوید!

منوچهری در حقیقت با استفاده از ابراز داستان تلاش کرده این باور غلط و گرایش به داشتن فرزندان ذکور و برتری دادن پسران بر دختران را مورد کند و کاو قرار بدهد و تا حد زیادی هم از عهده این مهم برآمده است. او در واقع می‌خواهد احساسات و دیدگاه خود را در خصوص این باور پوسیده و حقیر شمردن جایگاه دختران در جنوب به‌خصوص در سال‌های پیش بیان کند.

«از نظر فروید، هنرمند در واقع دچار این تناقص است که از یک سو می‌خواهد احساساتش را مستقیما بیان کند و از سوی دیگر نمی‌تواند این کار را بکند. بنابراین به تخیل متوسل میشود.» (پاینده، حسین، «گفتمان نقد»، ص 267)

نویسنده «آمیخته به بوی ادویه» هرچند با نگاهی روانکاوانه داستان را پیش نبرده؛ اما در ترسیم دنیای بی‌روح و بدون رویای علی‌دوست به مخاطب تلنگر می‌زند که وادار کردن آدم‌ها به داشتن یک زندگی برخلاف طبیعتشان چقدر می‌تواند دردناک و خالی از هیجان و نشاط باشد. او در حقیقت محو شدن هویت وجودی علی‌دوست را شروعی برای پایان دادن دنیای دخترانه او می‌داند و دنیای متضادی برایش می‌آفریند. بدون شک نویسنده برای تکامل ایده این داستان‌ به شگردهایی فکر کرده که با استفاده از آنها بتواند دنیای وهم‌آلود دختران رنج‌دیده و در نقش پسر فرورفته را به همگان بازنمایی کند و سرانجام پرده آخر زندگی آنها را نقش بزند که یک تنهایی بزرگ و محض است.

منوچهری با استفاده از جملاتی ساده و اصطلاحاتی جنوبی ناکامی علی‌دوست را در داشتن زندگی مهرآمیز با دیگران حتی افراد خانواده‌اش به نمایش می‌گذارد و هرچند او به اقتضای شرایط روحی که به او تلقین شده است، در ناخودآگاهش نمی‌تواند به دنیای زنانگی پشت کند؛ اما تا پایان عمرش در همان هیبت مردان به معاشش ادامه می‌دهد.

مجموعه‌داستان «آمیخته به بوی ادویه» شاید یکی از متفاوت‌ترین مجموعه‌داستان‌هایی است که از زنانی می‌گوید که در کنار ما زندگی می‌کنند اما دنیای پر از رازشان در خفای حجب و حیای ذاتی جنوبی‌شان مسکوت می‌ماند. مریم منوچهری در این مجموعه می‌کوشد تا اندکی از تنهایی، باورمندی، رنجیدگی زنان جنوب و سلطه نحس مردانه را بر دنیای لطیف آنها به تصویر بکشد.

یادآوری میشود، مجموعه‌داستان «آمیخته به بوی ادویه» نوشته مریم منوچهری شامل هشت داستان به نام‌های «دقیقه هشتاد و یک»، «آمیخته به بوی ادویه»، «ننه مملکت»، «این شط کوسه دارد»، «کافه حاج رئیس»، «لنج اوفوأد»، «یک روز تابستانی عبد مرد» و «چهار ثانیه به پایان» در 104 صفحه از سوی نشر ثالث چاپ و منتشر شد.


نام:
ایمیل:
* نظر: