اسماعیل مسیحگل
«توی یخچالمان
چیزی پیدا نمیشد که بشود غذا نامید. یک شیشه سس فرانسوی، شش قوطی آبجو، دو تکه پیاز
پلاسیده، یک تکه کره و یک بسته بوگیر یخچال. فقط دو هفته از زندگی مشترکمان میگذشت
و هنوز از عادتهای غذایی یکدیگر شناخت دقیقی نداشتیم. البته بماند که درباره موضوعات
دیگر هم وضع به همین منوال بود.
آن زمان، من
در یک شرکت حقوقی کار میکردم و همسرم منشی یک آموزشگاه طراحی بود. من 28 یا 29
ساله بودم - چرا یادم نمیآید که دقیقا چه سالی ازدواج کردیم؟ - و او دو سال و هشت
ماه از من کوچکتر بود. خرید مواد غذایی هیچوقت جزء اولویتهایمان نبود.
هر دو آنقدر
گرسنه بودیم که دوباره خوابمان نمیبرد و همانجا دراز کشیده بودیم. از شدت گرسنگی،
کاری از دستمان بر نمیآمد. از تخت پایین آمدیم و به آشپزخانه رفتیم و پشت میز،
روبهروی هم نشستیم. دلیل این گرسنگی شدید چه بود؟
بهنوبت و با
امیدواری در یخچال را باز کردیم؛ اما اگر صد بار هم این کار را میکردیم، باز فایدهای
نداشت. مواد توی یخچال عوض نمیشدند. آبجو، پیاز، کره، سس و بوگیر یخچال. میشد پیاز
را توی کره سرخ کرد و خورد؛ اما این دو تا پیاز پلاسیده بههیچوجه نمیتوانست شکمهای
خالی ما را پر کند. پیاز را باید با چیز دیگری خورد؛ پیاز خالی اصلا اشتهابرانگیز
نیست.
- مادام، سس
فرانسوی سرخشده توی بوگیر یخچال میل میکنید؟...» (بخشی از کتاب «حمله دوم به
نانوایی» نوشته هاروکی موراکامی و ترجمه مریم حسیننژاد)
«حمله دوم به
نانوایی» اثر هاروکی موراکامی (۱۹۴۹) متشکل از سه داستان کوتاه است که «حمله دوم
به نانوایی»، «خلیج هانالی» و «پای عسلی» نام دارند. داستان اول تا کنون موضوع
چهار فیلم کوتاه در ژاپن، آلمان و امریکا بوده است و فیلمی که «ولف پشونگ» بر اساس
آن ساخته، برنده جایزه «فیلم کوتاه نیویورک» در سال ۱۹۹۸ شده است.
مریم حسیننژاد،
مترجم این اثر زاده اسفند 1353 شهرستان لنگرود و از خانوادهای است که ادبیات
دغدغه اساسی آنهاست؛ همگی از چند نسل پیش از فعالان حوزه شعر و داستان هستند. حسیننژاد
دانشآموخته رشته شیمی است و از سال 77
شروع به ترجمه مقالات و تحقیقات علمی و تخصصی کرد. در کنار آن به ترجمه کتاب نیز
پرداخت که اولین تجربهاش در سال 89 با ترجمه «حلالمسائل مکانیک سیالات» بروس
مانسون رقم خورد. وی از سال 1392 ترجمه متون ادبی را در پیش گرفت که از میان آنها
میتوان به ترجمه این آثار شامل «کینو» اثر هاروکی موراکامی (نشر بوتیمار- سال
1394)، «اشباح ژاپنی» اثر لافکادیو هرن (نشر بوتیما- سال 1395)، «چاقوی شکاری» اثر
هاروکی موراکامی (نشر بوتیمار- سال 1395)، «میمون شیناگاوا» اثر هاروکی موراکامی (نشر
بوتیمار- سال 1395)، «جایی که شاید پیدایش کنم» اثر هاروکی موراکامی (نشر بوتیمار-
سال 1395)، «مهارتهای مذاکره در یک هفته» اثر پیتر فلمینگ (نشر سخنوران- سال 1396)،
«حمله دوم به نانوایی) اثر هاروکی موراکامی (نشر کوله پشتی- سال 1396)، «اورهان
پاموک و هنر داستاننویسی» اثر پاموک (نشر جغد- سال 1397)، «ایشی گورو و هنر
داستاننویسی» اثر ایشی گورو (نشر جغد- سال 1397)، «قورباغهی بزرگ توکیو را نجات
میدهد» اثر هاروکی موراکامی (نشر ورا- سال 1397)، «دشمن عزیز» اثر جین وبستر (نشر
نادریان- سال 1397)، «مذاکره روی مسائل غیر قابل مذاکره» اثر دنیل شاپیرو (نشر
سخنوران- سال 1398)، «بیمار خاموش» اثر الکس مایکلیدیس (نشر سنگ- سال 1398)، «زبان
بدن عاشقانه» اثر استفان کاین (نشر سخنوران- سال 1398)، «راز مرده» اثر لافکادیو
هرن (نشر جغد- سال 1398) اشاره کرد.
در ادامه گفتوگویی
را با مریم حسیننژاد انجام دادیم که عمده ترجمه ادبیاش حول آثار هاروکی موراکامی
انجام شده است و در میان مترجمان ایرانی از مهدی غبرایی بیشترین تاثیر را گرفته
است. شما را به خواندن این گفتوگو دعوت میکنیم.
خانم حسیننژاد
چطور شد که وارد وادی ترجمه شدید؟
از دوران
نوجوانی با تسلط خوب بر زبان انگلیسی به مطالعه متون اصلی میپرداختم و در دوران
دانشجویی پس از اخذ نمره کامل در درس زبان تخصصی به پیشنهاد استادم حرفه ترجمه
متون و مقالات دانشگاهی را شروع کردم. از سال 77 بهطور حرفهای به کار ترجمه
پرداختم. در سال 89 یکی از دانشجویان ارشد مکانیک از من خواست کتاب «حل المسائل
مکانیک سیالات» بروس مانسون را که در دانشگاهها به زبان اصلی تدریس میشد، ترجمه
کنم و این شروعی برای ترجمه کتاب شد؛ اما بهدلیل بدقلقیهای ناشر در چاپ کتاب از
ترجمه کتابهای علمی منصرف شدم و در سال 92 ترجمه ادبی را شروع کردم. شاید قویترین
دلیلش بود که زاده خانوادهای بسیار متعهد به ادبیات هستم و باید بهنحوی دینم را
به خانوادام ادا میکردم. اولین کتاب داستان کوتاهی که ترجمه کردم، کتاب «کینو»
هاروکی موراکامی بود که با استقبال خوبی مواجه شد و همین امر مرا برای ادامه ترجمه
ترغیب کرد.
ملاک شما در
کار ترجمه چیست و بیشتر مایل هستید کار کدام نویسندگان را ترجمه کنید؟
ملاکم در
ترجمه، برگرداندن متن طبق منظور مولف است و در عین حال به رواننویسی و استفاده
نکردن از واژگانی که برای عموم خوانندگان قابل درک نیستند، سخت پایبند هستم. در
حقیقت دوست دارم کتابم را هر خوانندهای با هر سطح سوادی که به دست میگیرد از
خواندنش لذت ببرد؛ اما به هیچ وجه معتقد به تافته جدا بافته بودن نیستم. شروع کار
ترجمه من با آثار موراکامی بود که البته نسخه انگلیسی آثارش را ترجمه کردم؛ اما در
حال حاضر بیشتر به ترجمه آثار نویسندگان امریکایی مشغول هستم.
وضعیت ترجمه
را در ایران چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا بهعنوان یک شغل به آن نگاه میکنید؟
بعضی از
مترجمان و ناشران بهنحو احسن مشغول ترجمه و چاپ کتاب هستند؛ اما نمیشود حضور
برخی از کتابهای سرسری و یا لغوی ترجمه شده و اشتیاق ناشران کاسبمآب را در این
حوزه نادیده گرفت. ترجمه از نظر من شغل محسوب نمیشود، چون یکی از محورهای کلیدی
هر شغل درآمد خوب ناشی از عملکرد است که متاسفانه ترجمه کتاب درآمد بسیار ناچیزی
دارد. دوست ندارم از عباراتی کلیشهای مثل «ترجمه عشق است» استفاده کنم؛ اما شاید
در چارچوبی شبیه به همین عبارت تعریف شود.
اگر کسی
بخواهد در عرصه ادبیات وارد حوزه ترجمه شود، از کجا باید شروع کند و چه فرایندی را
باید طی کند؟
از آنجایی که
من نه مدرک آکادمیک زبان انگلیسی دارم و نه ادبیات؛ کارم را فرایندمحور انجام
ندادم، شاید نتوانم بهطور تخصصی در این باره حرف بزنم؛ اما ترجمه ادبی خوب و مورد
قبول به تسلط زبان مبدا و مقصد به یک اندازه نیازمند است و دانش صرف زبانی به این
روند کمک نخواهد کرد. بهطبع علاوه برآن مطالعه آثار مترجمان صاحبنام در تعلیم فن
نگارش بیتاثیر نیست.
این روزها
مشغول ترجمه چه اثری هستید؟
رمانی از
مارگارت آتوود را در دست ترجمه دارم.
در طول 24
ساعت، چند ساعت مشغول ترجمه هستید و معمولا چه اوقاتی را به ترجمه میپردازید؟
بهخاطر دغدغههای
معاش که کم و بیش همه دچارش هستیم، نمیتوانم بیش از سه ساعت در روز را به ترجمه
ادبی اختصاص دهم و اغلب ساعات آغازین روز را برای این کار انتخاب میکنم.
اگر در ترجمه
یک اثر مشکل معادلسازی پیدا کنید یا کلمهای را نتوانید ترجمه کنید، چه میکنید؟
مثلا مشکل را از طریق گوگل یا فرهنگ لغت حل میکنید؟
استفاده از
فرهنگ لغتی جامع برای مترجم اجتنابناپذیر است؛ چون ما حتی نمیتوانیم مدعی باشیم
که بر دامنه لغوی زبان مادریمان اشراف کامل داریم و دانستن معانی تمام لغات متنی
که در حال ترجمه است، لافی بیش نیست؛ اما بارها پیش میآید که به عبارت یا کلمهای
برمیخورم که حس میکنم معنای درستش در ترجمه گنجانده نشده است. اغلب در این موارد
به سراغ تحقیق در آن زمینه از طریق اینترنت میروم و حتی گاهی از تصاویر ارائهشده
در آن مورد، استفاده میکنم تا به معنای موجهی برسم و صد البته بعضی وقتها دچار
اشتباه هم شدهام.
از کدام
مترجمان بیشترین تاثیر را گرفتهاید و با کدامیک از آثاری که ترجمه کردید، بیشتر
همذاتپنداری میکنید؟
من ترجمه
استاد مهدی غبرایی را بسیار دوست دارم و از شیوانویسی وی لذت بسیار میبرم. از
آنجایی که بیشتر ترجمههای من از داستانهای موراکامی بوده و شخصیتهای داستانی
این نویسنده اغلب منزوی و غیر اجتماعی هستند که با شخصیت و روحیه من منافات بسیار
دارد، بهندرت اتفاق افتاده که همذاتپنداری را تجربه کرده باشم. بیشتر در بطن
داستان فرو میروم و محیط داستانی را تجربه میکنم.
از دید خودتان
بهترین ترجمهای که تاکنون انجام دادهاید، کدام اثرتان بوده است؟
وقتی کتابی از
من ترجمه میشود، از چشم من مخلوقم به حساب میآید و سعی میکنم تمام مخلوقاتم را
به یک اندازه دوست داشته باشم؛ اما از بین تمام آنها، کتابهای «بیمار خاموش»
نوشته الکس مایکلیدیس، «قورباغه بزرگ توکیو را نجات میدهد» و «حمله دوم به
نانوایی» از هاروکی موراکامی جزء مخلوقات فاخرم هستند.
فیلمها و
کتابهایی که به سلیقه شما نزدیک است و از آنها لذت بردید، کدام هستند؟
از میان فیلمهای
ایرانی فیلم «پری» را بسیار دوست دارم و از فیلمهای امریکایی هم دو فیلم «شجاع دل»
و «گلادیاتور». کتابهایی هم که از داستایوفسکی خواندم، همگی جزء مطلوبترینهای
من هستند، به خصوص ابله که سه بار آن را خواندهام؛ اما در حقیقت خودم فرد تکمحوری
نیستم. بسیار پرجنب و جوش و پرانرژی و دامنه فعالیتهایم از ترجمه تا شیرینیپزی
حرفهای و عروسکسازی در نوسان است و از همه این کارها حظ برابر میبرم. درنتیجه
تاثیرگیری من به بیش از سه نفر در زندگی محدود است و از بین همه به نام مادرم
بسنده میکنم که الگوی قدرت و توانمندی است و من هم سعی کردم در تمام حیطههای
کاری، چنین باشم.