اسماعیل مسیحگل
شعر خوب است، روح خسته انسان را نوازش میدهد
اما داستان بیش از شعر انسان را میکاود و حوصلهاش را رشد میدهد.
داستانهای کوتاهی که تنها میتوان شمهای
از واقعیت زندگی یا تخیل ناممکن نویسنده باشد. در ایرانزمین شاعران و نویسندگان
بسیاری پا به عرصه وجود گذاشتهاند که هر کدام بهنوعی تلاش
کردهاند پرترهای
قابل قبول از بودن در این سرزمین را به تصویر بکشند و عاشقیها
را شعر کنند و ماندنها را داستان.
در این میان اما مترجمان رسالت عظیمتری را بر شانه دارند. آنها با
برگرداندن شعرها، داستانها و متنهای خارجی به انتقال ارزشهای ادبی دیگر سرزمینها
مبادرت میورزند و نشان میدهند که زبان نمیتواند عاملی بازدارنده در مسیر شناخت
مردمان دیگر باشد. گاه ترجمهها چنان قوی است که احساس میکنید شعر یا داستان را
به همان زبان اصلیاش میخوانید یا به دلیل احاطه مترجم به تصویرسازیهای شعری یا
متنی جامعه سراینده اثر یا نویسنده در ذهنت جان میگیرد.
آسیه حیدری شاهیسرایی یکی از شاعران و مترجمان موفق کشور است که در
عرصه ادبی کشور توانسته گامهای محکمی بردارد. او در عباسآباد تنکابن به دنیا آمده و سالهای کودکی و نوجوانی را در همین شهر
گذرانده است. وی پس از پایان دبیرستان به تهران آمده و موفق به اخذ مدرک کارشناسی
ارشد ادبیات فرانسه شده است. او تاکنون چندین اثر را ترجمه کرده است که عبارتند
از: «یک داستان باور نکردنی»، «شادتر از هفده سالگی پسری عاشق»، «یک کوسهماهی در
موج»، «زمانی یک اثر هنری بودم»، «عاشقانههایی برای یک تروریست»، «عاشقانههای
وطن»، «اناری در گلویم ترکیده»، «رودخانه وارونه»، «شازده کوچولو»، «دندی شهر»
و... در ادامه گفتوگویی را با این نویسنده صورت دادهایم که شما را به خواندن آن
دعوت میکنیم.
خانم حیدری شاهیسرایی نخست به ما بگویید که شعر سرودن دشوارتر است
یا ترجمه؟
پیش از هر چیز باید گفت که شاعر، ناگزیر از سرودن است. شعر گفتن برای
شاعر مانند نفس کشیدن است. ما گریزی از نفس کشیدن نداریم؛ ولی ترجمه شعر یک انتخاب
است. من میتوانم انتخاب کنم یا نکنم و با توجه به دانش شعری و زبانیام ترجمه کنم
یا نه اما دنیای ترجمه، دنیای بزرگی است. دنیایی چندوجهی. از زبان، شاعرانگی و
صنعت. ترجمه شعر، کاری تکنیکی است. باید شاعر باشی و آنگاه دست به سازندگی بزنی.
برای ساختن باید آگاه باشی و عاشق. دنیای شعر مبدا، شاعر شعر مبدا و فرهنگ شعر
مبدا را بشناسی. با مجموعههای شعری شاعر مبدا آشنا باشی. دوره زمانی که شاعر در
آن زیست کرده و اندیشه و مکتبی را که آبشخور شاعر بوده یا مُبدع آن بوده را بشناسی
و با او یگانه شوی. دغدغههای تکنیکی و ذهنی شاعر را بشناسی و صدا و نگاه شاعر را
ترجمه کنی. ترجمه شعر، یکی از چالشهای زیبایی است که در زندگی تجربه کردهام. آن
هم وقتی ترجمان شاعری مثل شارل بودلر باشی؛ سردمدار سمبولیسم و پدر شعر نو جهان؛
با دنیای پیچ در پیچ و زیست دوگانهاش. دندی شاعری که گریزی از خودش بودن ندارد.
او که تومار رمانتسیم را در هم پیچید و تخیل را که «ملکه آفرینش» است، جان داد در
بستری از سمبولیسم و اینگونه میشود که گاه در حال ترجمه، در نیمههای شب، صدای شاعر
را میشنوی که دارد شعرش را می خوانَد. چکیده کلام اینکه دنیای ترجمه، دنیای دیگری
است. تو با خودت مواجهی و با شاعر شعر مبدا و از کنش این دو است که ترجمه زاییده
میشود.
فکر میکنید مخاطب امروز بیشتر چه نوع آثاری را میپسندد؟
مخاطب عام امروز عجول است. آرامش ندارد. هدفش را گم کرده. کلافه است.
حق هم دارد؛ زیرا با انرژیهای منفی احاطه شده است. قدرت کشف خود را از دست داده.
پس عمیق نیست. البته به استثنای مخاطبان خاص و این کار هنرمند را دشوار میکند؛
چراکه باید هم به گونهای بنویسد که باید بنویسد و هم رسالت همراهی با مخاطب عام
را به انجام برساند؛ یعنی با خویشتن خویشش در آشتی باشد و مانند پیامآوری دست خود
را بگیرد و بیافریند.
با توجه به اینکه شما در کنار ترجمه، شعر هم
میگویید و یکی از شاعران سپیدسرا هستید، بیشتر په موضوعاتی برای سرودن انتخاب
میکنید؟
شاعر، آیینه است. زندگیاش را میسراید. خودش را. خودی که آیینه است.
آیینه جهانش. او جهان را به درونش میبرد، صیقل میدهد و زیبا و خواستنی باز میآفریند.
حتی وقتی از مرگ، آلودگی، ناپاکی و درد بگوید. من هم جهان را در خود میبرم و باز
میآفرینم. زندگی، عشق، اجتماع، جنگ و نور را که بسیار طلبکارم.
نظرتان در خصوص ادبیات زنان به خصوص در دوره معاصر چیست؟
اساسا با این سوال شما مخالم. شعر و ادبیات، شعر و ادبیات است. مثل
این است که بگوییم خدا مردها را بیشتر دوست دارد یا زنها را. شعر و ادبیات یک
جوهره است که در هر جانی باشد، آن را بزرگ میکند. آنقدر که جانهایی را بزرگ کند.
این رسالت آن است. جنس و سن و سال و قومیت هم ندارد؛ اما اگر بخواهیم نقادانه نگاه
کنیم باید ابتدا منتقد باشیم -که آن هم در ایران اساسا نقد چندان جایی ندارد- و
بعد از دیدگاه بینامتنی به آثار زنان و مردان نگاه کنیم و نه از نگاه جنسیتی.
از دید شما شعر سپید امروز به کدام سمت در حرکت است؟
من برای شعر سپید، وزن درونی
و شاعرانگی و اصالت آرزو میکنم؛ اما آنچه در حال رخداد است چندان خوشایند نیست.
به سکوت خواهد انجامید؛ سکوتی که سیاه است در عین وفور کلمات و شعرها!! در این
میان جای خالی نقد که همیشه جایش خالی بود پررنگ میشود. سلام میکنم به نقد و
منتقد حرفهای و جانآگاه. آنهایی که نجات بخشند و خود نقد هم باید جانی دوباره
بگیرد تا بتواند جانبخشی کند و اما ناشران. ناشران علاوه بر سودجویی به شعر هم
فکر کنند. کم هستند این ناشران اما هستند و کارشان خطیر است برای شناساندن شعر خوب
از سطور پی در پی نوشته شده که بسیارند بهویژه در فضاهای مجازی. بهعلاوه، گاه
هنرمندانی پیدا میشوند که با زد و بند و هوچیگری تلاش در بزرگنمایی یک شاعر یا
یک جریان شعری دارند که اینها دشمنان دانای ادبیات هستند و بسی خطرناکتر از
دشمنان نادان. بدانیم که هنر نیازمند این بازیها نیست. خودمان باشیم و اصیل. هنر،
هنر است.
آیا خاطره خاصی در زندگی ادبی خود دارید که بیانش برای مخاطبان
شنیدنی باشد؟
زندگی کردن غیر شاعر با شاعر شاید جالب بهنظر بیاید اما درد دارد.
مثلا برای همسر من شاید دردناک باشد. یک روز در رونمایی از آثارم در شهر کرج که با
حضور تعدادی از بزرگان ادبیات مانند دکتر میرجلالالدین کزازی برگزار شد، در حضور
حاضران و همسرم، گفتم: زندگی با یک شاعر سخت است و من این را میدانم و از همینجا
از همسرم که مانند کوه در برابرم ایستاد! تشکر میکنم. حاضران دست زدند اما بعد
اضافه کردم که به راستی زیستن با یک زن شاعر مثل شمشیر دولبه است.
توصیه شما به جوانانی که علاقهمند به شعر و فعالیت در این عرصه
هستند، چیست؟
بارها پیش آمده که در مترو، تاکسی، کلاس درس، محل کار و نمایشگاههای
کتاب با کسانی روبهرو شدهام که میپرسند راستی شعر گفتن چگونه است؟ یا اینکه من
هم زبان خارجی خواندهام و دوست دارم ترجمه کنم؛ در پاسخ باید بگویم که اساسا
شاعر، بودنی است. شدنی نیست. حالا اگر جوهره شعر باشد، خواندن شعر ایران، تاریخ
ادبیات ایران و سیر تحول و تطور شعر، برای کسانی که طبع شاعرانه دارند و در سر
دارند شعر بگویند، لازم و ضروری است. این کاری است که بسیاری از شاعران انجام
ندادهاند. زندهباد انجمن سلمان هراتی در دهه هفتاد، زمانی که عصر پنجشنبهها
برگزار میشد و با تیرداد نصریها جلسات نقدش برپا بود. اما شاعران تازهکار، شعر
بخوانند. شعر ترجمه جهان را هم بخوانند تا هم آکنده از حس و واژه باشند و هم
بدانند اگر فلان حرکت شعری را در شعر به اجرا درآوردند، ذوقزده نشوند و دانسته
باشند این حرکت آنان چه سابقهای داشته است و
کجای ادبیات هستند. اندکی تئوری نقد دانستن هم خوب و لازم است. خواندن مجموعههای
شعر معاصر، سبب میشود تا زبان و قالب خاص خود را بیابند و بنویسند؛ ولی «طی این
مرحله بیهمرهی خضر» هم نمیشود. به قول استادان: «استاد ندیده کی شود استاد.» در حیطه
ترجمه که بسیار اغواگر و گول زننده است و البته خطرزا، بسیارند کسانی که زبان میدانند
اما وقتی ترجمهای را مینویسند گویی به زبان چینی نوشتهاند و قابل درک و فهم
نیست؛ چراکه دانستن زبان نمیتواند کسی را مترجم کند. مترجم باید نگاه، زبان و حس
متن مبدا را ترجمه کند. و صد البته دانستن زبان مقصد، زبان فارسی بسیار دارای
اهمیت است. کسی که نتواند یک نامه به زبان خودش بنویسد، چگونه میخواهد شعری را از
زبان دیگر ترجمه کند؟
تا چه اندازه اعتقاد دارید شاعران سپید پیشرو در عرصه مقاومت هستند؟
شاعران پیشرو از آنجایی که بیشتر نشانههای یک شاعر را دارند و
هوشمندانهتر خود را باز میآفرینند؛ اگر شاعر مقاومت نباشند، در اصل موضوع باید
تردید کرد؛ «چراکه ما زنده با آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست»
ترجمههای امروزی را از نظر کمی و کیفی چگونه
ارزیابی میکنید؟
مترجمان حرفهای کارشان را بلدند. آنها رسالتی دارند که در هر حال
انجام میدهند، چه «نا ناشران» حقشان را بخورند، چه نخورند. آنها نوری را کشف
کردهاند و رفتهاند، اما خطری که ما را باز از سوی همین «نا ناشران» تهدید میکند
میخواهم عرض کنم. بارها و بارها شاهد ترجمههایی بودم از آثار برتر ادبی جهان.
آنهایی که نامشان برای اهالی ادبیات آشناست و آنهایی که جوانها باید بخوانند و
خطر همین جاست. ناناشران هم چون خوب میدانند که کجا دام پهن کنند، دست به کار میشوند.
گروه مترجمان تشکیل میدهند، بیآنکه از ترجمه و زبان و ادبیات چیزی بدانند و دست
به خسارت میزنند. اینگونه که از روی ترجمهها میخوانند و جملهها را دستکاری میکنند.
برای نمونه اثر « بیگانه» نوشته آلبرکامو را دیدم که این گونه ترجمه کرده بودند
«مادرم از دار دنیا رفت. ای دنیای بیوفا» و این در حالی است که کاموی بیچاره در
اثر آورده: «مامانم مرد. نمیدانم دیروز بود یا امروز» نویسنده میخواهد با این
جمله، فلسفه معناگریزی پس ار دو جنگ جهانی را بنگارد. همین؛ اما گروه مترجمان آن
ناناشر چه «عِرض خود میبرند و زحمت ما میدارند و این قصه سر دراز دارد...»