اسماعیل مسیحگل
منوچهر آتشی نامی سترگ در شعر معاصر است. او با سرودههای
بکر و منحصربهفرد به اقلیم جنوب در شعر هویت بخشیده است. وی دوم ماه مهر 1310 خورشیدی
در روستای دهرود دشتستان چشم به جهان گشود و در 74 سالگی پس از گذراندن یک دوره بیماری،
در 29 آبان 1384 در بیمارستان سینای تهران درگذشت. آتشی چند روز قبل از مرگش در
مراسم چهرههای ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شده بود. بنا بر وصیت
خود وی، در بوشهر به خاک سپرده شد تا آرامگاهش به محفل اهالی دل تبدیل شود.
آتشی یک شاعر ایلیاتی و شیفته جنوب بود که در شعرش با عناصر
و موجودات طرد شده با دیده مهر مینگریست. او در طول حیات شاعری خود ۱۱ دفتر شعری منتشر کرد
که عبارتند از: «آهنگ دیگر»، «آواز خاک»، «دیدار در فلق»، «وصف گل سوری»، «گندم و
گیلاس»، «یباتراز شکل قدیم جهان»، «چه تلخ است این سیب»، «حادثه در بامداد»، «اتفاق
آخر»، «حادثه در بامداد»و «خلیج وخزر». او در کنار شاعری، روزنامهنگاری قهار و
متبحر بود که نقش زیادی در معرفی شاعران جوان و شعر جنوب در پایتخت داشت. او
در روزنامهنگاری از طریق فریدون مشیری
کشف شد و در این حرفه توانست آثار و مقالات بسیار پرمحتوایی را بیافریند و افزون
بر آن، سرودههای نغزی را مملو از تصاویر زیبا از زندگی مردم منطقهاش در جنوب و
طبیعت وحشتی آن به تصویر کشید که بسیاری از شاعران مطرح آن روزگار را مجذوب خود
کرد. این سرودهها آنچنان زیبا و زنده هستند که هیچگاه رنگ کهنگی بر آن نمینشیند.
حافظ موسوی در خصوص آتشی به بامداد جنوب گفت: منوچهر آتشی یکی
از بزرگترین شاعران روزگار ما بود. شاعری از جنس شاعران بزرگ پس از نیما. شاعری
که نامش از پی نامهای بزرگی چون شاملو، اخوان، فروغ و سپهری خواهد آمد و خواهد
ماند. آتشی تا سال ۱۳۷۰ که «وصف گل سوری» چاپ شد، تنها سه مجموعه شعر (آهنگ دیگر،
آواز خاک و دیدار در فلق ) را چاپ کرده بود و یکی گزینه اشعار که انتشارات مروارید
در سال ۱۳۶۵ از او منتشر کرد. اگر سال ۱۳۳۳ را که شعر آتشی برای نخستینبار در
مجله فردوسی چاپ شد، آغاز کار حرفهای او بدانیم و شعرهای قبلیاش را که عمدتا در
قالبهای کلاسیک بود و در مطبوعات محلی چاپ میشد به حساب نیاوریم، میتوانیم بگوییم
که حاصل دوره اول شاعری آتشی (از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۷۰) که دورهای طولانی و حدود سی و
هفت سال است، فقط سه مجموعه شعر بود یا اگر بخواهیم کمی دقیقتر بگوییم، جامعه ادبی،
او را فقط با همین سه مجموعه شعر میشناخت: آهنگ دیگر، آواز خاک، دیدار در فلق.
این شاعر در ادامه با بیان اینکه سه مجموعه شعر برای نزدیک
به چهل سال کار، آن هم برای شاعری چون منوچهر آتشی که سرشتش با شعر آغشته بود، یا
نه. اصلا سرشت و سرنوشتش تماما شعر بود، ظاهرا کارنامه چندان قابل قبولی نباید
باشد، افزود: اما بود. آتشی با همان سه مجموعه، خود را به لژ مخصوص غولهای ادبی
دهه چهل رساند.
وی با تاکید بر اینکه تا همین اواخر، آتشی هر جا که میرفت؛
در داخل یا خارج کشور، دوستدارانش از او میخواستند که شعر ظهور (معروف به عبدوی
جط) را بخواند یا اسب سفید وحشی را، یا آهنگ دیگر را، تصریح کرد: آتشی گاهی از این
بابت دلخور میشد در یک محفل خصوصی وقتی حاضرین از من خواستند شعر ظهور را بهجای
آتشی که حنجرهاش سخت ناراحت بود، برایشان بخوانم، آتشی چندان روی خوش نشان نداد.
میگفت: «خسته شدم از این عبدوی جط و اسب سفید وحشی. من پس از آن، دهها شعر نوشتهام
که خیلیهاشان را بیشتر از شعرهای گذشتهام میپسندم» اما کاریش نمیشد کرد. آدمهایی
در سن و سال من یا بیشتر، با آن شعرهای قبلی حالها کرده بودند و خاطرهها
داشتند.
عضو کانون نویسندگان ایران در ادامه با بیان اینکه آیا این
به این معناست که آتشی پس از آن سه کتاب و شعرهای معروف دوره اول، شعرهای مهم و به
یادماندنی ننوشته است؟ گروهی ظاهرا بر این عقیده هستند، گفت: برای مثال، آقای شفیعی
کدکنی بهتازگی گفته است «اگر آتشی همان سبک و سیاق را ادامه میداد، میتوانست یکی
از تاثیرگذارترین شاعران ما در قرن بیستم باشد»؛ اما اغلب شاعران و منتقدان روزگار
ما خلاف این عقیده را دارند. من حتی معتقدم که تعداد شعرهای درخشان آتشی در دهه
هفتاد به مراتب بیشتر از دورههای قبل است. البته همچنان این سوال به جای خود باقی
است که پس چرا آتشی را همچنان با همان شعرهای دوره قبل میشناسند؟ یعنی چرا هنوز
هم عبدوی جط معروفترین شعر آتشی است؟ در همین سالهای اخیر چند کتاب جدید همراه
با تجدید چاپ کتابهای قبلی آتشی تقریبا بهصورت همزمان به همت انتشارات نگاه به
بازار آمد و جالب اینکه کتابهای قبلی یعنی آهنگ دیگر، آواز خاک و دیدار در فلق، خیلی
سریعتر از کتابهای جدید به فروش رسید. من در اینجا قصد پاسخگویی به این موضوع را
ندارم. شاید لازم باشد که در مجال دیگری به این موضوع پرداخته شود.
موسوی در خصوص دوره دوم شاعری آتشی یادآور شد: دوره دوم
شاعری آتشی از وصف گل سروری «1370» شروع میشود و تا آخرین روزهای عمرش (آبان
۱۳۸۴) ادامه مییابد. این فصلبندی البته چندان دقیق نیست. چون آتشی در چاپ کتابهایش
همیشه تاخیر داشت. اغلب شعرهای وصف گل سوری مربوط به دهه شصت است. بنابراین بهتر
است شروع دوره دوم را، اواسط دهه شصت در نظر بگیریم. یعنی از زمانی که آتشی نوشتن
شعرهای موفق مجموعه وصف گل سوری را آغاز کرد و نشان داد که نبض زمانه را هنوز در
دست دارد.
این شاعر با بیان اینکه آتشی ذاتا نوگرا بود، افزود: پدیدههای
نو همیشه وسوسهاش میکرد. گاهی حتی از خود ذوقزدگی نشان میداد. بعضی وقتها
عجله هم میکرد؛ اما خیلی سریع یافتههای نو را با گنجینه گرانبهایی که از قدیم
اندوخته بود، میسنجید، محک میزد، درهم میآمیخت و از صافی ذهن و زبانش میگذارند
و شعرهایی تر و تازه و آوانگارد، اما آتشیوارش را مینوشت. دیدار ساحلی ۱ (باران
کنار دریا پوتیمار است) و دیدار ساحلی ۲ (وقتی کنار اسکله پهلو میگیرد) را میتوان
از نخستین شعرهای موفق دوره دوم او به حساب آورد.
وی با اشاره به اینکه علاوه بر مجموعههایی که در چند سال
اخیر از آتشی منتشر شد (که آخرین آنها غزل غزلهای سورنا است) از وی شعرهای زیادی
به جامانده که جایی چاپ نشده است، گفت: آتشی وسواسی در نگهداری و جمعآوری شعرهایش
نداشت. گاهی گمشان میکرد. گاهی به دیگران میداد که در جایی چاپ کنند اما نسخهای
برای خود نگه نمیداشت. امیدوارم این شعرهای پراکنده روزی جمعآوری شوند و ما
بتوانیم مجموعه کامل آثار آتشی را در اختیار داشته باشیم؛ چراکه شعرهای چند سال اخیر
آتشی، او را همچنان در اوج خلاقیت نشان میداد.
موسوی با تاکید بر اینکه فرصت همکاری با آتشی در «کارنامه» برای من فرصت گرانبهایی
بود، تصریح کرد: فرصتی که حدود چهار سال به طول انجامید. از او بسیار آموختم اگرچه
او آنقدر متواضع بود که هیچگاه خود را در مقام استادی قرار نمیداد و با من و
اغلب کسانی که با او معاشرت داشتند برخوردی دوستانه و دوسویه داشت.
سراینده مجموعهشعر «مادیان سیاه» در خصوص زندگی زندهیاد آتشی
گفت: آتشی زندگی پر فراز و نشیبی داشت. کمتر شاعر و نویسندهای را میشناسم که به
اندازه او سختی کشیده باشد. کودکیاش را با اضطرابهای زندگی رو به زوال ایلیاتی
گذراند. همراه خانواده مجبور به کوچهای اجباری از بوشهر به لامرد، از لامرد به
کنگان و هر از گاهی از جایی به جایی دیگر بود. نوجوانی و جوانیاش را هم با دلهرههای
سیاسی گذراند.
موسوی در ادامه با بیان اینکه آتشی وقتی به تهران آمد، گرچه
در صدر مجلس بزرگان برای خود جایی دست و پا کرد؛ اما زندگی با او سر سازش نداشت،
تصریح کرد: بیماری لاعلاج مانلی، بر هم خوردن خانه و کاشانه، طعم تلخ شکست در
مبارزات سیاسی و چه و چهها، دست بهدست هم دادند تا او چندی به تخریب خود اقدام
کند و بعد هم انقلاب که عرصه را بر او- چونان دیگر روشنفکران تنگ کرد و بار دیگر
به زادگاهش برگشت و پس از چندی از بیابانهای جنوب سردرآورد و بهکار انبارداری،
کاردکسنویسی و قطعهشماری پرداخت که به شوخی روزگار شباهت دارد. ثبت و ضبط پیچ و
مهره و آهن از سوی شاعری که اسب سپید وحشیاش پشت هیچ چراغ قرمزی نمیایستاد و عجیبتر
اینکه همان را نیز بر او روا نداشتند و گفتند شاعری که در امریکا برایش شعرخوانی
گذاشته باشند، به درد پیچ و مهره شمردن هم نمیخورد و بعد هم مرگ بردار و مهاجرت
دوباره به تهران، برای بر دوشکشیدن باری گران! و بعد هم بعضی تساهلها که ذاتی او بود و برخی ملاحضات از
سر ناچاری که ایکاش تن بدانها نمیداد.
شاعر مجموعه «خردهریز خاطرهها و شعرهای خاورمیانه» در
پایان یادآور شد: اما حالا دیگر آتشی برای همیشه خاموش شده است. زیر خاک آرام
گرفته است. حنجرهاش دیگر درد نمیکند، شعر نمینویسد، نگران اجارهخانه و مخارج
زندگی نیست، نگران تعطیلی کارنامه نیست، نگران شعر نسل جوان نیست. او اکنون به
آواز خاک گوش سپرده است. تردید ندارم که خاک با او مهربان است.