|
الهام بهروزی
خرافهها بخشی از زندگی بشر هستند که برخاسته از تخیلات و اوهام او در تقابل با ناشناختههای جهان هستی است. بدیهی است ناتوانی انسان در برابر تهدیدها و رخدادهای طبیعی، ناگریز او را به سوی باورهای خرافی میبرد که بهصورت خردهفرهنگ در جامعه نمود یافتهاند. البته این خرافههای دستاوردی جزء هراسناکی، آشفتگی و نادانی برای بشر به همراه نداشته است.
باورهای خرافی عموما مفاهیم و موجوداتی را در خود جای داده است که از ذهنهای متوهم و خیالپرداز پا به عرصه هستی گذاشتهاند و به وحشت و هراسناکی زندگی آدمیان از دیرباز تا به امروز دامن زدهاند. این باورهای خرافی در میان ملتها و سرزمینهای گوناگون و اقوام مختلف به فراخور باورها و نوع زیست و اقلیمشان متفاوت است ولی گاه بسیاری از این باورها دارای اشتراکاتی هستند که نیاز به کشف و شهود دارند.
برای مثال در بوشهر در گذشته موجودات خیالی مثل غولک، بچهبروک، اهل اونا و... در شبنشینیها و متلهای شبانه این منطقه نقش و حضور پررنگی داشته که بسیاری از این موجودات در میان دیگر اقوام مناطق جنوبی نیز نمود داشتهاند و در این زمینه با هم مشترک بودهاند. بدیهی است هز چه به سمت گذشته حرکت میکنیم با باورهای خرافی و افسانههایی روبهرو میشویم که نقش پررنگی را در زندگی مردمان آن روزگار ایفا میکرده و بر کیفیت و وضعیت آن تاثیر بسزایی داشته است. این خرافهها گاه چنان دهشتناک و واقعی جلوه میکرده که خواب و آرامش را از چشمان و زندگی کودکان و زنان میگرفته و تاثیر روانی سوئی بر آنها میگذاشته است تا جایی که این ترس در کودکان آن دوره بهصورت شبادراری خودنمایی میکرده است. در این زمینه با حمید موذنی، روزنامهنگار، نویسنده و جامعهپژوه به گفتوگو نشستهایم که در ادامه میآيد.
آقای موذنی نخست بهصورت مختصر در خصوص نقش پررنگ خرافهها در جامعه بوشهر بگویید؟
خرافهها در همه فرهنگها، وجود دارند و برخی خرافهها در فرهنگهای متفاوت، ریشههای مشترک دارند. حتی میشود با میانجیگری نظریهی تکامل یا فرگشت داروین گفت که خرافههای قویتر و آنهایی که توان بیشتری در انطباق خود با ذهن و روان آدمی داشتهاند، ماندگار شدهاند و از قدیم به امروز رسیدهاند. برخی خرافهها هم از چنان قدرتی در بسیج عموم و تحت تاثیر قرار دادن مردم برخوردار بودهاند که قدرتهای سیاسی بر مبنای آنها شکل و قوام و دوام یافتهاند. بعضی خرافهها هم بودهاند که تاریخ مصرف داشتهاند و به مرور زمان کمرنگ شده و از یاد رفتهاند. خرافه اما همچنان در زیست انسان معاصر حضور دارد. هنر و ادبیات از آن در روایتهای خود بهره میبرند. حتی برخی ژانرهای هنری متاثر از خرافهها، پرطرفدار هستند. برای مثال، ژانر سینمای ترسناک و علمی- تخیلی از خرافهها برای ایجاد ترس و جذب مخاطب بهره میبرند.
خرافهها، دارای اقتصاد هستند و بابت همین وجه اقتصادی در وجوه مختلفی از زیست بشر حضور دارند: طب سنتی، سیاست، ورزش، معماری، مجسمهسازی، سینما، شعر، رمان، ادیان، مذاهب، گردشکری، میراث فرهنگی، موزهها و... ذیل اقتصاد خرافه به استمرار میپردازند. علوم انسانی نیز در شاخههای متعدد جامعهشناسی، مردمشناسی، اسطورهشناسی، روانکاوی، روانپزشکی، مطالعات فرهنگی و فمینیسم درگیر مطالعه و پژوهش در باب خرافههاست. کلیسا و روحانیون برخی از وجوه اعتباری و مشروعیت کلاسیک خود را در درمان بیماریهای روانی که در واقع از طریق خرافهپروری بود بهدست آوردهاند. بخشی از پارادایم مردسالاری ذیل خرافهها به قدرت و توان رسیده است. زنان و کودکان را با را با ترسهای خرافه از حوزه عمومی میترساندند تا زنان در حوزه خصوصی بمانند و همین موضوع ترس از شب و تاریکی و احساس گناه را بهصورت یک خصیصهی زنانه از عهد قدیم به عصر معاصر آورده است. شما حتی به ژانر سینمای ترسناک نگاه کنید. زنان با پارتنر یا شوهران خود به سینما میروند تا در صحنههای ترسناک دست یا بازوی همراه خود را بگیرند و از ترسشان کاسته شود.
خرافهها و افسانههای بومی جنوب عمدتا ترسناک هستند، این موضوع در گذشته تا چه میزان بر جو روانی این منطقه تاثیر داشته است؟
فرهنگ بوشهر نیز همچون سایر فرهنگها دارای خرافههایی مشترک در ذیل گفتمان ملی و دینی است و به اندازهای هم خردهخرافههای خود را داراست. بههر صورت بهجز خرافهای مشترک ذیل فرهنگ معیار، تاریخ محلی، اقلیم و آب و هوا، اشتغال و در کل تجربه زیسته نیاکان خرافههای نیازمند خود را آفرینش یا جذب میکند. در بوشهر دریا و داد و ستد و پدرسالاری در خلق خرافهها نقش بسزایی داشتهاند. خلق خرافهها، بیش از هر چیزی به عنصر ترس نیازمندند و از اینرو بیشتر آنها ترسناک و هراسآفرین هستند.
خرافهها در واقع، ذهن خلاق آفرینشگر را به سمت ترکیبی از حیوانهای وحشی و انسان میکشانیده و گاه وجوه نامرئی یا استتار هم به آن میبخشیده. زمان وقوع هم اکثرا در شب بوده که هم ناپیدا بوده و هم ساکت و بستری مهیای ترس داشته است. اهل اونا، بچه بروک و... از جمله خرافههای ترسناک بوشهری بودهاند؛ اما در زمینههای متعدد دیگری هم خرافه وجود داشته و اتفاقا بخش مهمی از زندگی فردی و اجتماعی در بوشهر را رقم میزده است.
عمدتا شبادراری در میان کودکان بوشهری در قدیم رایج بود؛ آیا متلگوییها و افسانهگوییهای شبانه (بهدلیل محتوای ترسناک) در این مساله دخیل بوده است؟
بوشهر قدیم، فاقد حوزه عمومی بود این را میتوان در معماری بافت تاریخی این بندر مشاهده کرد. در این معماری میدان کمتر در نظر گرفته شده بود و توالت عمومی وجود نداشت و فضای سبز و درختی نیز در فصای عمومی برای ایستادن، تامل کردن و ایجاد گفتوگو نبوده است. تنها امکان دیالوگ در بندر بوشهر در شب بوده که آن هم در خانهها و حوزه خصوصی بوده است. شبنشینی با همسایهها یا آشنایان هم در واقع در یک فضای پدر- مردسالار بوده و آن هم در واقع گسترش حوزه خصوصی بوده است. اکثر دیالوگهای شبنشینیها بازگشت به گذشته و تعریف پدران از قدیم و فانتزیهای خود و در نهایت دراماتیزهکردن آنها با خاطرات ترسناک بود. بهگونهای که یک موجود خیالی ترسناک مثل «اهل اونا» را به خاطرات خود کشانده و لباس واقعیت به تن آن میپوشانید تا استیلای خود را قوام بخشد. ازاینرو، خاطرات پدر و بزرگان جمع به بخش اعظم این شبنشینیها تبدیل میشد.
این ویژگی فرهنگی تا همین چند دهه قبل در بوشهر جاری بود. برنامهی شونشینی صداوسیمای بوشهر متاثر از این ویژگی است. بوشهر قدیم تا اواخر دههی شصت، در حوزه عمومی خبری از رفت و آمد مردم در شب نبود. آخرین اتوبوس شهری ساعت ۹ به حومه میرفت و سپس خاموشی شهر را فرا میگرفت. آنچه میماند شبنشینیها کوتاه بود که حداکثر ساعات آن ۱۲ شب بود. در اصل، شب در بوشهر قدیم، شب ترس بود. عین فیلمهای ژانر ترسناک. پدر در خانواده همچون «استیفن کینگ» نویسنده برجسته ژانر ترسناک روایاتی هراسآور و پر ترس و لرز از «اهل اونا» (جن) در جمع خانواده و دورهمیهای شبانه که به شونشینی (شبنشینی) در بوشهر شناخته میشود، تعریف میکرد که مو بر تن شنوندهها سیخ میکرد. مهمترین وجه این تعریف روایتهای ترسناکی بود که آنها را واقعی جلوه دهند. برای همین یا اینکه خودشان بهشخصه آن را تجربه کردهاند یا اینکه از اشخاصی نام میبردند که از اهل محل بود یا اینکه مخاطبان آنها را میشناختند.
مادر هم در این موارد به تائید سخنان پدر میپرداخت. در نتیجه کودکان حاضر در این نشستهای شبنشینی با ترس و اضطرابی مفرط به رختخواب خود پناه میبردند. جدای از این موارد، معماری و وضعیت جانمایی توالتها و مستراحهای قدیم در خانهها معضل دیگری بود؛ چراکه توالت در منتهیالیه حیاط قرار داشت؛ یعنی دورترین نقطه از خانه. تاریکی شب از سویی و شنیدن صدای پیچش باد در درختان و وجود مار و دیگران جانوران در حیاط از دیگر سو کودکان را از رفتن به توالت در شب، برحذر میداشت. ترس و اضطراب داستانهای استیفن کینگی پدر هم درون آنها را آکنده بود و در نتیجه، صبح تشک اکثر کودکان با ادرار آغشته بود.
در بوشهر قدیم از دیوار اکثر خانهها، بخشی از تشک کودکان برای آفتاب خوردن و خشکشدن شب ادراری دیشب آنها، آویزان بود که این نتیجهی ترسهای درون و برون آنها بود. این شبادراری در کنار این ترسها به آنها احساس حقارت و تحقیر هم میبخشید. گرچه شبادراری مقولهای فراگیر بود و شامل اکثر بچهها که اکثرا پسر بودند، میشد. از سوی دیگر، سرزنش پدر و مادرها و بزرگان به این احساس حقارت دامن میزد و این باعث میشد آنها در بزرگسالی نیز در اکثر موارد، گردنی خمیده در برابر بزرگان داشته باشند و این موضوع ناشی از عزت نفس پایین آنها بود که متاثر از کودکی و تجربهی شبادراری بود.
چرا گفتوگو در مورد اجنه یک پای ثابت مباحث شبنشینیها در بوشهر قدیم بود؟
شب در قدیم برای مردان و پدران خانواده، زمان اعمال قدرت و نمایش توانمندی و شجاعت و مردانگی آنها بود. روایات ترسناک مردان در جمع شبانهی خانواده نهتنها کودکان؛ بلکه زنان خانواده را هم دچار ترس میکرد. نیاز زنان و فرزندان به همراه برای رفتن به توالت خانه که در مکانی دور در حیاط خانه واقع شده بود، مردان را به قهرمان خانه تبدیل میکرد و سهم بسزایی هم در تمکین زنان به مردان و کامجویی آنها داشت. پس منافع روانی- جنسی مردان به استمرار به دمیدن در خرافههای ترسناک از این منظر هم قابل تامل است.
داستانهای از «اهل اونا» (اجنه) تا چه میزان از اوهام و تخیل مردم سرچشمه میگرفت؟
بخش زیادی از این داستانها، روایات سینهبهسینه است که مردان خانواده تلاش میکردند این روایات تخیلی و خرافه را به تجربه زیسته خود پیوند بزنند یا اینکه خود را در کنار راوی اصلی و بدونواسطه قرار دهند. این موضوع کمک میکرد تا آنها بیش از پیش در دید و مورد توجه قرار بگیرند و احساس قهرمانی کنند. برخی مردان هم که استعداد و خلاقیت ذاتی داشتند به روایات پر و بال میدادند، آن را دراماتیزه میکردند و به این صورت تخیل خود را به تخیل پیشین مفصلبندی کرده و حتیالامکان آن را روزآمد میکردند. بدونشک پیوند تخیل با واقعیات زندگی روزمره به همذاتپنداری شنوندگان و ایجاد احساس ترس بیشتر کمک میکرد. هر جا هم که ترس بیشتر حکمفرما شود، نتیجهاش ایجاد روابط مرید- مرادی و ارباب- رعیتی میشود. بخش دیگر خرافهها و اوهام هم در بوشهر متاثر از تعامل فرهنگی و مراودات تجاری بوده است. در این داد و ستدهای تجاری، خرافه هم مبادله میشده است.
چگونه شد که این داستانها کم کم از شبنشینیها و زندگی مردم بوشهر محو شدند و کاربرد خود را از دست دادند؟
مهمترین تفاوت جهان مدرن با جهان سنت، افسونزدایی است. به گفتهی کارل مارکس، جهان جدید هر چه که سفت و سخت بود، دود کرد و به هوا فرستاد یا به گفتهی آیزیا برلین در جهان جدید، فرزندان، پدران خود را کشتند. اگر کشتن پدران، جسمی نبود؛ اما اندیشهها و باورهای پدران را کشتند. جهان جدید در واقع همان عقدهی ادیپ است که زیگموند فروید آن را به تعبیری میل به کشتن پدر تفسیر میکند یا از منظر نیچه هم میتوان گفت در جهان جدید، خدا مرده است و انسان خود در جایگاه خدا نشسته است. انسان جدید دیگر رو به آسمان نگاه نمیکند و با دانش خود، طبیعت را مسخّر خود ساخته است. با همهی اینها اما همچنان مُردگان هنوز در زیست ما جاری هستند. ناخودآگاه جمعی متاثر از اسطورهها و آرکیتایپهاست و کنشها و واکنشهای فردی و جمعی ما، خود را بروز میدهند. جنگهای جهانی اول و دوم در قرن بیستم و برخورد تمدنها و روی کار آمدن تقابلهای بنیادگرایانه، نشان داد که سنت قدیم در هزارهی سوم نیز در صورت مهیا شدن بستر از خاکستر خود سر بر میآورند.
خُرافهها نیز گرچه کمرنگتر شدهاند؛ اما با توجه به اقتصاد خُرافه همچنان در سینما و تلویزیون و فالگیری و رمالّی حضور دارند. حتی سیاستمدارن با بازاحیای آنها برای حمایت از خود یا علیه مخالفان از آنها بهره میبرند
ترسهای خُرافی در واقع محو نشدند آنها در اصل تغییر ماهیت دادند و در صنعت سرگرمی و یا بهگفتهی آدورنو در صنعت فرهنگ خود را باز آفرینی میکنند. فیلمهای کابوس خیابان الم استریت، جنگیر، جیغ، حلقه و ... بر اساس همان بازآفرینی ترسهای کلاسیک در نقالیهای شبنشینی خود را بر صفحههای تلویزیون نمایان میسازند؛ اما در این تغییر ماهیت، تلویزیون جایگزین پدر شده و قدرت ذیل این بازآفرینی و بازنمایی خود را در صورتبندی جدید اعمال کرده و بهجای انقیاد خانواده به انقیاد جامعه میپردازد.