|
اواخر شهریور سال جاری (1401) خالهام، مرحومه زیبا خدیور فرزند سیدمختار
و مریم میرزایی، چشم از جهان فرو بست. ما با هم تقریباً هم سن و سال بودیم. خاله زیبا
فقط یک سال از من کوچکتر
بود. بخش عظیمی از دوران کودکی و نوجوانی من سرشار است از خاطرات زیست و زندگی با
خاله و کتابهایی
که با هم میخواندیم
و بازیهایی
که در عالم کودکی میکردیم.
حیف! «چه زود همه چیز دیر میشود!»
هنگامی که خاله زیبا رحمت خدا رفت، من اردبیل بودم؛ اما از طریق واتسآپ اعلامیه ترحیم او را دیدم و غرق
شگفتی شدم! در اعلامیه چیزی بود که راستش را بخواهید مرا غافلگیر کرد، هرچند از
نظر ذهنی آمادگی آن را داشتم؛ اما تا آن روز دربارهاش نیندیشیده بودم! در متن اعلامیه ترحیم،
عکس رنگی خاله زیبا چاپ شده بود!
در فرهنگ سنتی و مردسالارانه بوشهر تا چند دهه پیش و حتی در مواردی
تا همین الان، نام بردن از اسم زن و یا احیانا چاپ عکس او نوعی «تابو» بود. حتی
زنان نیز در مناطق مختلف بوشهر، همدیگر را به اسم پسر بزرگ آن زن مینامیدند. فرضاً اگر فلان زن پسری به
نام علی و یا محمد داشت، او را «دی عِلو» و یا «دی محمد» مینامیدند. در عالم کودکی، در برازجان
(سالهای
1350 تا 1355) زنی همسایه ما بود و با مادرم رفت و آمد داشت. همه به او «دیکَلممد» میگفتند و من تا سالها بعد هنوز فکر میکردم که واقعا اسم آن زن چنین بود!
خوب به یاد دارم چند سال پیش درباره یکی از خوانین و روسای منطقه
خودمان پژوهش و تحقیق میکردم.
شنیدم عکسی در آرشیو خانوادگی او موجود است که خان را در کنار همسرش نشان میدهد. عکس در اوایل به قدرت رسیدن
رضاشاه پهلوی برداشته شده بود و علاوه بر ارزش تاریخی، از منظر تاریخ اجتماعی و
مطالعات زنان، پوشش زنان و فیگور و استایل آنان، قابل اعتنا بود. آن زن و شوهر، دهها سال بود که از دنیا رفته بودند. از
فرزند آن خان که بیش از هفتاد سال داشت، خواهش کردم آن عکس را برای چاپ در اختیارم
قرار بدهد. از خواهش من برآشفت و با لحن خاصی گفت:
ـ یعنی عکس ناموسم را در کتاب بیاوری؟ هرگز!
چنین تجربهای
را بارها در این سی سالی که مشغول کار و پژوهش هستم، داشتهام. یادم هست حدود بیست و چند سال پیش
که درباره نقش زنان تنگستانی در مبارزه علیه انگلیس کار و پژوهش میکردم، فهمدیم عکس یکی از زنانی که در
زمان رئیسعلی دلواری بوده، در آلبوم یکی از اقوام نزدیک ما موجود است. از او خواهش
کردم عکس را به من بدهد تا در مقالهام از آن استفاده کنم. عکس را نشانم داد.
در عکس، زن، حدود هفتاد سال داشت و لباس محلی پوشیده بود، اما او که تحصیل کرده و
دانشگاه رفته هم بود، فرمود: برادرهایم نخواهند گذاشت این عکس چاپ شود! و راست هم
میگفت! من به یکی
از برادرهایش مراجعه کردم و همین پاسخ را شنیدم!
چنین واکنشی هنگامی که کتاب «یک دریا ستاره» که خاطرات شفاهی خانم
زهرا تعجب، همسر شهید مسعود خلعتی، چاپ و منتشر شد، در مراسم رونمایی این کتاب در
بوشهر نیز داشتم. در آن مورد، برادری کم مانده بود من را نقد فیزیکی کند که الحمد
الله به خیر گذشت...
بههرحال ذکر نام زن و دختر در فرهنگ ایرانی و بوشهری نوعی تابو بود. خوب به یاد دارم در صدا و
سیمای بوشهر که بودم، سالهای
1364 و 1365، به ما
گفته بودند که با «خواهرانی» که مصاحبه میکنید فقط اسم فامیل آنان را بیاورید و
اسم کوچک آنان را نیاورید. حتی در اخبار ورزشی، فقط به تکرار اسم فامیل دختران
اکتفا میشد
یا سال 1366 که در دانشگاه آزاد واحد بوشهر مشغول به تحصیل بودم، چند نفر از
خواهران سر کلاس درس، فقط حاضر بودند فامیل خود را بگویند و از نام بردن اسم
کوچکشان، ابا داشتند، حتی به استاد مربوطه!
اگر سن شما خوانده عزیز کمی بیش از پنجاه سال باشد، خوب به یاد دارید
که پیش از انقلاب، معمولاً زنان در تشییع جنازههای عزیزان خود شرکت نمیکردند. تشییع جنازه فقط کاری مردانه
بود! حتی همین امروز هم چند بار دیدهام
که برخی از افراد، وصیت میکنند
در تشییع جنازه آنان فقط مردها حضور داشته باشند و هیچ زنی حق حضور ندارد.
شاید برای نخستین بار که زنان بوشهری در یک حضور قوی و پرتأثیر شرکت
کردند، در مراسم تشییع پیکر شهید جمشید درختیان، نخستین شهید شهر بوشهر بود که با
همّت شادروان رباب دیری، که به نوعی مادرخوانده جمشید بود، صدها نفر زن بوشهری در
مراسم تشییع و خاکسپاری «جمشیدو» شرکت کردند و شعار دادند: «جمشیدو، مرگت مبارک!»
البته پس از انقلاب و بهخصوص
در خلال هشت سال جنگ تحمیلی، حضور گسترده زنان در مراسم تشییع و خاکسپاری دیگری به
امری عادی و روتین تبدیل شد. یک حرکت آرام و بدون صدای فرهنگی!
از پیرمردها و پیرزنان بوشهری شنیدهام که حتی در سالهای پیش از انقلاب، در مراسم ختم، چهلم
و سال زنان متوفی، واعظ معمولاً از نام بردن اسم کوچک زنِ مُرده خودداری میکرد و معمولاً نام پدر یا شوهر او را میبرده است. مثلاً میگفته است: «همسره
مرحوم احمد زاکانی!».... و با «صبیعه مرحوم محمد رمضانی!»... (همه اسمها را از خودم درآوردهام، لطفا کسی معترض نشود!)
قبل از انقلاب، منزل ما در خیابان ششم بهمن (انقلاب فعلی) بود.
معمولاً هرکسی در چهار محل (بهبهانی، شنبدی، دهدشتی و کوتی) رحمت خدا میرفت، اعلامیه ترحیمش را میدیدم. خوب به یاد دارم اگر زنی میمُرد، نام کوچک او را ذکر نمیکردند. اگر مردی هم میمرد، و فرضا چهار پسر و سه دختر داشت،
فقط اسم فرزندان ذکورش را پای اعلامیه ذکر میکردند. دخترها هم هیچ!
انقلاب که شد کمکم
نام زن متوفی در اعلامیههای
ترحیم ذکر شد. متأسفانه ما ایرانیها
در هیچ زمینهای
عادت به آرشیو نداریم. اگر مرکزی، مثلاً مدیریت بهشت صادق، اوراق و برگههای اعلامیه مُردگان و متوفیانی را که
در این آرامگاه آرمیدهاند،
در جایی آرشیو میکرد،
محققان مردمشناس،
جامعهشناس،
مطالعات زنان
و تحلیلگران
فرهنگ عمومی میتوانستند
از آن آرشیو در انواع تحقبقات استفاده کنند. من برای نوشتن این یادداشت کوتاه، بیش
از یک ماه با دهها
نفر تماس گرفتم تا شاید بتوانم به چند اعلامیه ترحیم زنان مربوط به قبل از انقلاب،
دست پیدا کنم، اما هیچ کس چنین چیزهایی را آرشیو نکرده و در پاسخ به پرسش من، با
تعجب میگفتند:
تو هم دنبال چیزهایی میگردیها! کدام آدم عاقلی، اعلامیه مُرده جمع
میکنه!
بههرحال
در فقدان چنین آرشیو فرضی، ناچارم به حافظه و تجربه شخصی خودم استناد و اکتفا کنم یا
خاطرات شفاهی چند نفر از سالخوردگان بوشهری اعم از زن یا مرد!
چنانکه گذشت، پیش از انقلاب، در ترحیم زنان متوفی در بوشهر، نام کوچک
آنان معمولاً چاپ نمیشد.
واعظ نیز در مراسم ترحیم، فقط به پدر و شوهر زن مرده اشاره میکرد. هیچ کس هم در مسجد، عکس زن مُرده
را قاب نکرده و نمیگذاشت. فکر کنم گذاشتن عکس قاب شده مردگان مرد در بوشهر، در جریان
جنگ هشت ساله تحمیل رایج شد که در مراسم مختلفی که برای شهید میگرفتند، عکس شهید را نیز قاب و در مجلس
ختم میگذاشتند.
همچنین چاپ عکس فرد متوفی در اعلامیه ترحیم نیز، در خلال جنگ تحملی اگر نگویم رایج،
باید بگویم شتاب گرفت. من الان نمیدانم
پیش از انقلاب و در یکی، دو دهۀ پیش از انقلاب، عکس فرد متوفی را در اطلاعیه ترحیمش
چاپ میکردند
یا نه؟ خودم که هیچ یادم نیست عکس چاپ کرده باشند! البته با رشد تکنولوژی چاپ، چند
دهه است که نه تنها اطلاعیهها
رنگی شده، بلکه معمولاً عکسی از فرد از دنیا رفته نیز چاپ میکنند. این «سنت جدید»، البته کاملا
مردانه بوده و تا همین اواخر، مطلقاً در بوشهر در مورد زنان در بوشهر، وجود نداشت!
با پیروزی انقلاب و حضور چشمگیر زنان در تظاهرات، مراسم، راهپیماییها و بهخصوص تشییع جنازه شهدا، تابو
حضور اجتماعی زنان در بوشهر کمی تا قسمتی شکسته شد. کمکم وعاظ در مراسم ترحیم، اسم کوچک متوفی
زن را هم میبردند،
اما در اعلامیه ترحیم همچنان چاپ عکس زنان تابو و ممنوع بود و نامی هم از دختران
آن زن به چشم نمیخورد.
آصف بیات جامعهشناس
و نظریهپرداز
اجتماعی که تخصص اصلیاش
درباب جنبشهای
اجتماعی فرودستان در ایران و خاورمیانه است، کتابی دارد به نام «سیاستهای خیابانی؛ جنبش تهیدستان در ایران»
در این کتاب این متفکر ایرانی از اصطلاحی استفاده کرده که واضح آن خودش هست و آن
«حرکت آرام» است. بیات بعدها در این باره بیشتر اندیشید و کلمه امروزه جاافتاده و
مشهور «ناجنبش» را در همین باب وضع کرد.
حرکت آرام و ناجنبش یعنی چه؟
یعنی افراد فرودست مختلفی، بدون هماهنگی و حتی اطلاع از وجود هم، برای
بقای خود و داشتن حداقل زندگی، کارهایی میکنند که در نهایت به بهبود زندگی آنان
منجر میشود.
این کارها حتی ممکن است غیرقانونی نیز باشد، مثل گرفتن انشعاب برق و آب، بهطور قاچاقی یا تصرف زمینهای حاشیه شهرها و در اوایل انقلاب،
اشغال خانههای
خالی یا آپارتمانهای
نیمه ساخت!
اما اصطلاح ناجنبش تنها به همین مرحله ختم نشد. اگر به دور و اطراف خود نگاه دقیقی بیندازیم،
متوجه میشویم
که در سی سال اخیز اشیا و چیزهایی وارد زندگی و سبک زندگی ما ایرانیان و بوشهریها شده، که تا سی سال قبل نبوده و کسی
هم احساس احتیاج به آنها
نمیکرد. از جمله
ماهواره، اینترنت، موبایل، فضای مجازی و ... حتی ممکن است دولت و سیاست مرکزی با
استفاده از برخی از این پدیدهها
مخالف باشد، مثل ماهواره، اما مردم و ملت، در یک ناجنبش و حرکت آرام، بدون آن که
با هم هماهنگ باشند و یا تشکیلاتی آنان را رهبری و سازماندهی کنند، خودجوش کار و
زندگی خودشان را پیش میبرند.
الان چند درصد خانوادهها
ماهواره دارند و چند خانواده ایرانی موبایل ندارد؟ همین پدیده، بخشی از ناجنبش
است! ماهوار، شُل حجابی و کثیری موارد دیگر، الان بخشی از زندگی حداقل طبقه متوسط
در ایران است.
اما این بحث چه ربطی دارد به زنان مُرده در بوشهر!
به باور من در زمینۀ زنان مُرده در بوشهر و حضور نام و عکس آنان در اعلامیههای ترحیم نیز ما شاهد نوعی حرکت آهسته
و ناجنبش هستیم. اگر بخواهم از تجربه اعلامیه ترحیم خاله زیبا استفاده کنم، باید
بگویم که آن مرحومه، فقط دو دختر داشت. جالب این که علاوه بر عکس او، نام دو
دخترش، مریم و مهسا بنهگزی
نیز پای علامیه قید شده بود. تصور چنین موضوعی چهل، سی و حتی 10 سال پیش در بوشهر،
غیرممکن بود! این ناجنبش و مألا «دستاورد مدنی» چگونه نصیب زنان بوشهری شده است؟
بر من لطفا نخندید! این واقعا یک «دستاورد» است! چاپ عکس زن مُرده بوشهری و اسم
بردن از دختران او، یک ناجنبش تمامعیار است در راستای جنبش آرام و بدون تشکیلات
زنان و دختران. در واقع چاپ عکس زن مرده در اعلامیه و اسم بردن از فرزندان دختر
متوفی، نشان از زنده بودن حرکت زنان و دختران در این دیار است. یک حرکت تدریحی،
کُند، بدون رهبر و تشکیلات، اما اثر گذار، پیش برنده و رو به پیش!
اما چطور شد که چنین شد؟ من بارها در خانوادهها شاهد مشاجره و بگومگو در این باره
بودهام.
دختران متوفی، که غالباً هم تحصیلات دانشگاهی دارند، معمولا میگفتند: چرا اسم پسرها پای اعلامیه هست،
اما اسم ما دخترها نباید باشد؟ مگر ما آدم نیستیم؟ مگر این مُرده پدر یا مادر ما
نبوده؟ تبعیض تا این اندازه؟!
در آغاز، مثل همه پدیدههای
اجتماعی دیگر، مقاومت سختی دراین باب از طرف سنتیها و مردسالارها صورت گرفت؛ اما کمکم تابو شکست؛ نه تنها عکس زنان متوفی
روی اعلامیه ترحیم آمده، بلکه اسم دختران متوفی نیز قید شد. من تاریخ دقیق این پدیده
نوظهور فرهنگی/ اجتماعی در بوشهر را رصد نکردهام و بهدلیل فقدان آن آرشیو فرضی، نمیدانم و نمیتوانم بگویم نخستین زن
مُرده بوشهری که عکسش روی اعلامیه ترحیم چاپ شده چه فردی و در چه زمانی بوده است،
اما این پدیده فرهنگی/ اجتماعی که از منظر مطالعات زنان در بوشهر و همچنین ناجنبش
زنان در دیارمان مهم و قابل اعتنا و مطالعه است، چندان تاریخ بلندی ندارد و حداکثر
به سه، چهار سال اخیر میرسد
و پدیده تازهای
است. هر چند هنوز نیز این ناجنبش باید تداوم داشته باشد. دیروز برای نوشتن این
مقاله به چند خیابان و مسجد در شهر بوشهر سر زدم. هنوز هم در بسیاری از اعلامیههای ترحیم، بهجای عکس زن متوفی، دستهگُل یا یک شاخه گُل! چاپ شده و در پای
بسیاری از اعلامیهها
هیچ خبری از نام دختر یا دختران متوفی نیست! «تو گویی فرامرز هرگز نبود!»
یکی از شتابدهندههای حضور عکس زنان در اعلامیه ترحیم،
مرض و پاندومی (جهانگیری) ویروس کرونا بود! در دوران دو سال و نیمه کرونا، که هنوز
هم کم و بیش اما کمی ضعیف شده، ادامه دارد، بهخاطر مسائل بهداشتی و حفظ جان
افراد، مراسم ترحیم و هرگونه تجمعی تعطیل شد. در عوض فضای مجازی رونق فراوان گرفت.
وقتی زنی از دنیا میرفت،
در کانالهای
فضای مجازی و گروههای
اینترنتی و موبایلی، علاوه بر نامش، عکسش هم منتشر میشد تا دوستان و آشنایان دور، بدانند که
فرضا مریم امجدی (نام صرفا تزئینی!) هم مثلا از دنیا رفته است. کمکم سر و کله اعلامیه مجازی هم پیدا شد.
همچنین رسم شد که عکس پروفایل نزدیکان نیز در تلگرام یا واتساپ و دیگر اپیکیشنها، عکس متوفی گذاشته میشود. ناجنبشی، بدون هیچ سازماندهی،
رهبری و حتی خودآگاهی نخستین به وجود آمد.
پادومی کرونا که در ایران و بوشهر فروکش کرد، این تجربه مجازی، خود
را کم و بیش به دنیای واقعی نیز تحمیل کرد! الان چندی است که در کنار عکس مردهای
مُرده، عکس زنان متوفی نیز در بوشهر در اعلامیههای ترحیم به چشم میخورد. البته این روند، هنوز همگانی و
کاملاً شایع و رایج نشده است.
در بوشهر، تا پیش از این وقتی زن یا مادری از دنیا میرفت، روی سنگ قبر او، عکس یک هاله
مانند یک زن چادری رسم میشد
که البته صورت نداشت. با ورود تکنولوژیهای
جدید به بوشهر، سنگ قبرهایی ساخته و تراشیده شد که عکس مرد نیز روی آن حک شد. اگر
سری به آرامگاههای
بوشهر بزنید، سنگ قبرهایی مشاهده خواهید کرد که عکس مرد مُرده، بیشتر جوان و گاه
ناکام، روی سنگ قبر حک شده است. همچنین در خانه فرد متوفی یا سر کوچه او، بنرهای
رنگی نصب میشود
که عکسی از فرد درگذشته روی آن چاپ شده است.
اکنون پرسش این است که چرا فقط پسرها و مردهای مُرده؟ چرا نباید عکس
دخترها و زنان مرده نیز روی سنگ قبر آنان حک شود؟ چرا هیچ کسی، بنردی از دختری که
تازه مُرده، در بوشهر چاپ نمیکند؟
فرق پسر یا دختر چیست؟!
بردن نام دخترهای متوفی در اعلامیه نیز که کمکم دارد به یک «عُرف اجتماعی» تبدیل میشود که یک ناجنبش کامل و محض است. زنان
و دختران بوشهری مطالبهگر
شدهاند. حتی در
مورد مرگ و میر! به قول کمالالدین
اصفهانی، شاعر قرن هفتم هجری: «باش تا صبح دولتت بدمد/ کاین هنوز از نتایج سحر است!»