bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۶۱۵۸
تاریخ انتشار: ۳۱ : ۰۹ - ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
سیدقاسم یاحسینی: مفتون در باب هویت و نام این شاعر، احتمالاً به‌عمد، اطلاعاتی به خوانندگان خود نداده و صرفاً نوشته است: «نمی‌دانم کیست؟»

سیدقاسم یاحسینی

سیدبهمنیار حسینی، مفتون بُردخونی، در کشکول خود از شعر بیش از بیست شاعر استفاده کرده و اشعار آنان را نقل کرده است؛ اما بهباور من مهمترین شعری که مفتون در کشول خود ضبط و ثبت کرده، نه اشعار تکراری سعدی، مولوی، حافظ و حتی محمدخان دشتی است که شعری است از یک شاعرِ طنزگوی، تریاکی و خوشمشرب اهل روستای شُنبه در منطقه دشتی! 


این شعر زیبا و طنزآمیز که شعر بلندی هم است، از شاعری است «در قریهی شُنبه». مفتون در باب هویت و نام این شاعر، احتمالاً بهعمد، اطلاعاتی به خوانندگان خود نداده و صرفاً نوشته است: «نمیدانم کیست؟»، (کشکول، ص 57). مُصحح محترم کشکول مفتون، دکتر مجید عابدی نیز در تعلیقات خود در باب هویت این شاعر نوشته است: «با وجود تلاش بسیار و جست‌وجوی فراوان سراینده شعر شناخته نشد.»، (همان، ص 161).


اجازه بدهید قبل از هر چیز، متن این شعر را بیاورم و بعد در باب آن سخن بگوییم: متن این شعر مسمط چنین است: «عید است هلا! خادمکان سفره بیارید              

اسباب خورش هرچه بُوَد جمله بیارید

 چیزی که بود [در خور(؟)] مجلس بگذارید         

منقل ببرید بیرون، مجموعه بیارید

هرکس که بود لایق خوردن بگذارید                

گر نیست کسی طالب هم کار ندارید

                       خود یک تنه از عهده برآیم همگی را

سالم بشد از جای، بزد بانگ به «جوهر»:

ـ برخیز و بیاور تو هلا! زود سماور

ریزید در او آب و برافروزید آذر                                 

آن گاه ببر ظرفی، پُر کن تو زشکّر

قندان ببر و پُرکن تو قند مکرّر                             

زنهار مریزید به جز چاهی آپر

                       من خود سه  ستیکان بخورم جمله یکی را

آرید برم قوطی شاخی پُر تریاک     

هم هیزم و هم قلیان، هم کیسهی تنباک

وافورـ دواتش کنم از سُخته همی پاک ـ        

چندان بِکِشم وافور که از هوش روم پاک

آن گه که شوم تخت، کنم ناز برافلاک         

جمشید چه باشد برِمن؟! چبوَد ضحّاک؟!

                       رستم چه ترهی باشد و دستان سگ کی را؟!

اصلان به خدا گر بکند باد به وافور                

گویی که سرافیل بود در دهنش صور

آنها که بمردند برآرند سر از گور                            

وآنها که بُوَند زنده، آیند ز رهِ دور

خسرو ز سَبَخ آید، سالم رهِ ماهور          

بر دور من آیند چو بر گرد رطب مور

                                نه بر سر ایشان کله و نه مِلِکی را

آیید نشینیم تمامی سملی را                              

برسر بگذاریم کلا[ه]ها یَکَلی را

شرطی که نخندید به فرق کچلی را                        

کس باک ندارم مگر از پورعلی را

کو شوخی بیجا بکند همچو قلی را        

چون گفته [ی] لاری همه گوییم: بُلی را

                                  ...................................................

از فرط کسالت به تنم تاب و توان نیست                

تریاک اگر نیست مرا روح روان نیست

از کوفتگی در بدن من ستخوان نیست       

چون فصل بهار آمده، ایّام خزان نیست

صحرا به نشستن به دلم هیچ گران نیست             

پرسند گرازمن همه گویید: فلان نیست

                           بیرون مگذارید مزیریّ و قلی را

جوهر بشد از جای بزد بانگ به بهمن:

مجلس شده بیوقت دگر، عیش بههم‌زن

برخیز دگر عذر میاور تو برِ من

فاطو بکند گریه، سکو ناله و شیون

هم مادرشان سینه بکوبد زغم من                

گردیده کنون موسمِ  تریاک خریدن

                              برخیز و گرو نه تو کلاه و ملکی را.»


(از متن کامل و اسقاط نشده مسمط استفاده کردهام. در نسخۀ چاپی کشکول، برخی از این اشعار دچار اسقاط شده است. همچنین خسرو، جوهر، سالم و... نام بردگان/ غلامان سیاه پوست ساکن شُنبه بوده است). بهباور من، مفتون از هویت این شاعر طنزپردازِ اهل روستای شُنبه شناخت و آگاهی کافی داشته؛ اما به‌دلایلی که چندان بر ما معلوم نیست، نامش را نخواسته است ذکر کند! چنین رفتار فرهنگی/ ادبی در منطقه دشتی، بیپیشینه و بدون سابقه نیز نیست. به یاد بیاوریم که میرزامحمدجعفرخان خورموجی(حقایقنگار)، صاحب کتاب مشهور «حقایق‌الاخبار ناصری» نیز در دو کتاب «آثار جعفری» و «نُزهت الاخبار» چنین مشی را در پیش گرفته بود.


حقایقنگار خورموجی در این دو کتاب، خصوصا کتاب مهم «نُزهت الاخبار»، که تاریخ و جغرافیای فارس بزرگ در عهد قاجار است، که منطقه دشتی و کل استان امروزی بوشهر نیز جزئی از آن محسوب میشد، به هیچ کدام از شعرا، نویسندگان و علمای منطقه زادگاهش، دشتی و خورموج، کمترین اشارهای نکرده است، حتی به محمدخان دشتی، که مشهورترین شاعر/ خان زمان خودش بوده و صاحب دیوان شعر نیز بوده است. همچنین خودِ مفتون بردخونی نیز در کشکول، هیچ اشاره خاصی به فایز دشتی، که آن همه تحت تأثیر سبک شعری و دوبیتیهای او بود، نکرده است، که جای تعجب است! چنین بهنظر میرسد که مفتون بُردخونی در کشکول خود، جا پای حقایق‌‍نگار خورموجی گذاشته و بهجز محمدخان دشتی، دیگر شاعران ریز و درشت دشتی را از قلم انداخته و یا بهتر بگوییم، نادیده گرفته است!


اساساً رفتار فرهنگی و رویکرد مفتون در کل کشکول و در نقل شعر از شاعران، چنین است. بهندرت از شاعری در کشکول نام برده است، حال آن‌که از بیش از بیست شاعر، به عربی و فارسی، شعر نقل کرده است. چرا چنین کرده؟ (با تشکر از دکترمجید عابدی که مرا متوجه این نکته کرد) اما ارزش و اهمیت تاریخی و ادبی این شعر که در قالب مُسمطِ مُسدس سروده شده است، بسیار است! به برخی از آنها اشاره میکنم:


1) برای محققانی که در زمینه جامعهشناسی تفریح و مُکیفات، شوخیها، رقابتهای دوستانه، چشم و همچشمی و آداب صرف چای و کشیدن تریاک، در منطقه دشتی پژوهش میکنند، شعر قابل اعتناست. 

2) شعر اطلاعات جالبی درباب تاریخ تریاککشی، آلات و ابزار آن و تلقی ذهنی و روانی فردی که تریاک میکشد، در منطقه دشتی و روستای شُنبه دارد. کمتر شاعر کلاسیک بوشهری/ دشتی را سراغ داریم که بسان سراینده این مسمط افکار، احساسات و حالات ذهنی و جسمی خود هنگام کشیدن تریاک را روایت کرده باشد. لطفا بار دیگر به این ابیات توجه بفرمایید: «از فرط کسالت بهتنم تاب و توان نیست/ تریاک اگر نیست مرا روح روان نیست/ از کوفتگی در بدن من ستخوان نیست/ چون فصل بهار آمده، ایّام خزان نیست» چقدر ملموس و عینی، حالات خُماری یک تریاکی را توصیف کرده است!


3) از نظر تاریخ از پائین، تاریخ سیاهان و بردگان و کارکرد بردگان در کارهای خانگی، شعر قابل اعتناست. شاعر اسامی و کارکردهای خانگی چند غلام/ برده را در شعر خود آورده که ارزش تاریخ ازپائین زیادی دارد. بردگان در منزل خوانین و اشراف به چه کارهایی مشغول بودند؟ این شعر شاید پاسخی، هر چندکوتاه، به این پرسش است.


4) برای مطالعات زنان، شعر اطلاعاتی، هرچند اندک، دارد. کُنش زنان دشتی در قبال تریاک کشی و بساط عیش همسرشان چه بود؟ همراهی؟ تحمل توأم با اکراه؟ مخالفت و اعتراض؟ لطفا در این دو بیت دقت کنید: «برخیز دگر عذر میاور تو برِ من/ فاطو بکند گریه، سکو ناله و شیون/ هم مادرشان سینه بکوبد زغم من/ گردیده کنون موسمِ  تریاک خریدن» چه چیزی برداشت و استنباط میکنید؟ همراهی یا اعتراض؟

5) برای پژوهشگران تاریخ کودکان در منطقه دشتی نیز این مسمط مسدس حاوی ریز اطلاعاتی است. 

6) ادیبان و پژوهشگرانی که درباب تاریخ سرایش شعر و همچنین انواع قالبها و سبکهای شعری در بوشهر/ دشتی عصر قاجار و پهلوی اول مطالعه میکنند، این مسمط برایشان جالب خواهد بود.

 شاید ذکر این نکته نیز خالی از فایده نباشد که قالب مسمط در شعر جنوب و منطقه دشتی و دشتستان در عصر قاجار و پهلوی اول، قالب کمرمق و کمرونقی بوده و عموم شاعران منطقه، استقبال کمی از آن میکردند. مفتون نیز فقط همین یک مسمط را در کل کشکول خود ثبت و ضبط کرده است! از این روی ارزش تاریخی/ ادبی این مسمط، بیشتر هم میشود!


7) شعر سرشار از طنز است. محققان تاریخ طنز در شعر بوشهر، میتوانند به این شعر نیز استناد کنند. 

8) شعر گرچه به گویش محلی سروده نشده است؛ اما حاوی برخی واژگان محلی و بومی است. محققی که در باب پیشینه بومیسرایی در بوشهر/ دشتی قصد تحقیق دارد، این مسمط برایش ارزشمند و قابل استناد است.

9) شعر این شاعر ناشناخته اهل شُنبه، بهنوعی روایت سبک زندگی، در این شعر تفریح و استعمال مُکیفی چون تریاک است.

10) این مسمط از نظر اقتصاد خُرد، انواع کالاهای وارداتی، آلات و ابزار زندگی (آکساسوار) نیز قابل اعتناست.


 یک نکته حاشیه‌ای نیز بگویم و این بحث را به پایان برسانم. وقتی برای نخستین‌بار این مسمط را در کشکول دیدم و خواندم، با خودم فکر کردم اگر مفتون بُردخونی آن را در کشکول خود ثبت و ضبط نمیکرد، این شعر نیز بسان صدها شعر دیگر از دهها شاعر ریز و گمنامی که هرگز نام و نشانی از آنان به ما نرسیده و برای همیشه در غبار تاریخ گم شدهاند، از بین رفته و محو و گُم میشد! با خود میاندیشیدم، اگر سنت شفاهیگویی و شفاهیسرایی در دشتی/ بوشهر نبود و شاعران، زن و مرد، همه اشعار خود را مکتوب میکردند و نسبت به نگهداری و انتشار آن حساس بودند، ما امروزه چه آرشیو و میراث غنی و پرباری داشتیم. هم در شعر زنان منطقه و هم در زمینه شاعران مرد. افسوس...

نام:
ایمیل:
* نظر: