سیدمالک حسینی:
سازمانهای بینالمللی را باید مولود تفکر ایدهآلیستها یا همان آرمانگراها در سده گذشته دانست. در حالی که واقعگرایان در نظام بینالملل با نگاه سخت به قدرت، بهطور عام، همکاری را محصول نیاز و یا ترس ناشی از مواجه دولتها با هم میدانستند رهیافت ایدهآلگرایی برای تقویت همکاری بینالدولی در راستای حاکم شدن صلح جهانی، ایجاد سازمانهای فراملی را در دستور کار خود قرار داد. نهادهایی مانند سازمان ملل متحد و کارگزاریها و سازمانهای تخصصی وابسته به آن مانند یونسکو و یا یونیسف یا برنامه عمران ملل متحد و صدها نهاد و سازمان تخصصی و یا موضوعی بینالمللی و منطقهای همه محصول این نوع تفکر و تکامل آن طی یک قرن اخیر بوده است.
بهطور مشخص بیشتر این سازمانها یا بر اساس یک نیاز مشترک و یا فقدان یک سازوکار جهانی برای حل معضل یا دغدغهای خاص و یا برای ارتقاء همکاریهای مشترک پیرامون موضوعات مشترک مبتلا به کشورها شکل گرفتهاند. در این میان کشورهای اسلامی که روزبهروز از قدرت آنها در نظام بینالملل کاسته شده و از نوعی سرخوردگی ناشی از سیطره دول استعماری رنج میبردند ابتدا با تشکیل «کنفرانس عمومی اسلامی» با کوشش مصر، عربستان و پاکستان در سال ۱۹۵۲ برای حرکتی هماهنگ و در راستای منافع جمعی کشورهای اسلامی خیز برداشتند اما انگیزه اصلی هر چند با 12 سال تاخیر در سال 1967 میلادی و با شکست اعراب از اسرائیل و سپس آتشسوزی در مسجدالاقصی (در ۲۱ اوت ۱۹۶۹) شکل گرفت و در نهایت در ماه مارس ۱۹۷۲ در جده منشور سازمان کنفرانس اسلامی با حضور وزاری خارجه کشورهای اسلامی مورد تصویب قرار گرفت و به این ترتیب سازمان کنفرانس اسلامی، رسما موجودیت یافت.
نکته قابل تامل اینکه اصولا در آن سال دلیل تشکیل این سازمان را اعاده حقوق فلسطینیان و بازگرداندن سرزمینهای اشغالی بهویژه قدس شریف اعلام داشتند موضوعی که روزبهروز کمرنگتر شد تا جایی جز در بیانیههای شعاری اقدامی برای این هدف واحد صورت نگرفت. اکنون و در منشور این سازمان هفت هدف شامل؛ ارتقاء همبستگی اسلامی میان کشورهای عضو، حمایت از همکاری میان کشورهای عضو در زمینههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و دیگر موارد اساسی و مشورت میان کشورهای عضو در سازمانهای بینالمللی، تلاش در جهت محو تبعیض نژادی و خاتمه بخشیدن به استعمار در تمام اشکال آن، اتخاذ تدابیر لازم برای پشتیبانی از صلح و امنیت بینالمللی مبتنی بر عدالت، هماهنگ کردن تلاشها به منظور حفاظت از اماکن مقدس و آزادسازی آنها و پشتیبانی از مبارزه ملت فلسطین و کمک به این ملت درجهت بازپس گرفتن حقوق خود و آزادنمودن سرزمینش، پشتیبانی از مبارزه تمام ملل اسلامی در راه حفاظت از کرامت، استقلال و حقوق ملیشان و در نهایت ایجاد جوی به منظور ارتقاء همکاری و تفاهم میان کشورهای اسلامی و دیگر کشورها، به عنوان اهداف اصلی شکلگیری سازمان کنفرانس اسلامی تعیین شدهاند اهدافی که در عمل میتوان مدعی شد هیچکدام آن جنبه عملی به خود نگرفته است.
بهطور مشخص و حداقل طی چهار دهه اخیر و با ظهور انقلاب اسلامی میتوان در جریان اصلی را در این سازمان شناسایی کرد؛ یکی عربستان که از حیث تعداد اعضای همراه به سبب علقههای ایدئولوژیک کشورهای اسلامی سنی مذهب حائز اکثریت است و دیگری ایران که هر چند همراهان محدودی دارد و این همراهان در شرایط زمانی مختلف ترکیب آنها تغییر میکند اما به سبب قدرت ذاتیاش رکن اساسی این سازمان محسوب میشود. اتفاقات اخیر رخ داده در اجلاس سازمان کنفرانس اسلامی، که به یقین میتوان آن را ناشی از غضب و عصبانیت کشورهای عربی متحد سعودیها به سبب نزدیکتر شدن ایران به غرب دانست، بهخوبی نشان داد که این سازمان به معنای واقعی کارویژه خود را از دست داده است و نه تنها در موضوع فلسطین به سازمانی بیاثر و عقیم تبدیل شده بلکه به جای تحکیم وحدت و یا حداقل حفظ یک همبستگی ظاهری خود به محلی برای ایجاد تفرقه و اختلاف در جهان اسلام و دول اسلامی تبدیل شده است. از آنجا که ارزیابی کامیابی و موفقیت یک سازمان به طور منطقی با نگاه بهدوری و نزدیکی عملکرد آن از اهداف تعیین شده سنجیده میشود بدون تردید میتوان ادعا کرد که این سازمان دیگر کاربردی ندارد و نیازمند بازنگری جدی است البته طرح این موضوع که ایران و برخی از کشورهای نزدیک به آن بخواهند در پی ایجاد سازمانی جدید یا رقیب باشند در شرایط کنونی اقدامی موثر و مفید نخواهد بود اما حداقل آن است که ایران باید در روابطش با این سازمان و ارکان آن تجدیدنظر کند و یا حداقل آن را بهچالش بکشد تا دیگر به عنوان ابزار تسویه حساب کشورها با یکدیگر تبدیل نگردد. اکنون میتوان بهمعنای واقعی گفت که این سازمان به سازمانی «تزیینی» تبدیل شده است و همانطور که نمیتوان به حمایتهای شعاری آن دلخوش کرد نباید از مخالفتها و ضدیت آن نیز آزرده خاطر شد و برای آن تاثیری در روابط منطقهای و بینالمللی قایل بود.