امین بندری:
انشای پاییزی؛ نظر خود را در مورد برادرتان بنویسید:
برادر من خیلی خوب است، او خیلی بلد است و همیشه حرف برادر بزرگترمان را گوش میکند. او از من کوچکتر است اما من هم حرف برادر بزرگترم را گوش میکنم. ما با هم خیلی خوب هستیم، برادر ما خیلی زرنگ است، وقتی بخواهد کاری کند، مو لای درزش نمیرود، آنقدر زرنگ است که میتواند هر وقت اراده کند جایزه بگیرد. ما به برادر بزرگترمان میگوییم گادفادر – شما بخوانید پدرخوانده- او واقعا پدرخوانده ما است، هر چه داریم از برادر بزرگترمان است، او حتی از این برادر کوچکتر ما هم زرنگتر است، با وجود این ما همیشه سعی میکنیم هوای یکدیگر را داشته باشیم.
کسی نمیداند ما چه کارهایی میکنیم، ما مخفیانه کلی کار میکنیم، مثلا هر وقت بخواهیم برویم از باغ همسایه رطب بدزدیم، اول خوب فکر میکنیم که مثلا اگر بخواهیم دزدی کنیم، یکی را پیدا کنیم که اگر گرفتنمان، او را جای خودمان متهم کنیم.
ما برادرها البته از اول چیزی نداشتیم، خیلی گناه داشتیم و تقی به توقی خورد و حالا همه چی داریم، اصلا هیچکس در رسیدن ما به اینجاها نقش نداشته، از اولش خودمان عرضه داشتیم و به اینجاها – منظورم این است که الان دیگر دستکم از گرسنگی نمیخوابیم- برسیم. برادر کوچکتر من آدم خیلی سرشناسی شده است اما نمیدانم چه از جانش میخواهند که ولش نمیکنند. همه او را میشناسند و دوستان خیلی زیادی داشت و البته نمیدانم چرا دیگر کسی زیاد دوستش ندارد. همین چند شب پیش یک جایی یکی حرفی زد، همیشه معمولا چهار پنجتا مجیزگو داشتیم که بیایند و با پولی که به آنها میدهیم از ما دفاع کنند اما مثل اینکه آن شب کسی نبود که از برادر عزیزتر از جانم که کلی بهنفع ما کار کرده دفاع کند، به همین علت خودم مجبور شدم ورود کنم و یه حرفهایی هم زدم که الان خودم درش ماندهام.
با این حال این روزها ما اصلا حال و روز خوبی نداریم، نمیدانیم چه گناهی مرتکب شدهایم که هر کس رد میشود یه سنگی، فحشی، متکلی، چیزی میپراند. با این حال، ما خیلی دوست داریم که همچنان حضور پررنگی در همه عرصهها داشته باشیم، خدا کند دوباره دوستانمان برگردند و از ما حمایت کنند....
راستی یادم رفت بگویم، برادر ما خیلی به زمین علاقه دارد. هر جا میرود اولین چیزی که میپرسد مساحت زمین و قیمت آن است. ما خودمان هم خیلی زمین داشتیم که با یه مشت زمین خیالی دیگر انداختیم به یک اداره و کلی درآمد کسب کردیم و الان هم خیلی خوش بهحالمان است.
البته در مورد برادرم چیزهایی هست که نمیتوانم بگویم، آن اسرار خانوادگی ما است که در انشای دیگری به آن خواهم پرداخت.
آقا معلم، این بود انشای پاییزی ما!!!