مرجان مدرس:
«عشق سیال» کتاب تفکربرانگیز و مهمی است و شایسته این نوع ارزشگذاری که خواندنِ آن را برای هر شهروند این جهان مدرن اجباری کرد. با وجود محوریت عنوان اصلی «در باب ناپایداری پیوندهای انسانی»، زیگمونت باومن، نویسنده کتاب (فیلسوف و جامعهشناس لهستانی، نظریهپرداز اجتماعی برجسته جهان) در تلاش است تا ابتدا انواع روابط انسانی، اَعم از پایدار و ناپایدار، سنتی و مدرن، غیرناب و ناب و ... را به روش سنجش عینی و از طریق آوردن مثالهای ملموس، از جمله گفتههای دیگر فیلسوفان و نویسندگان زمان خود تا سریالهای محبوب به نمایش درآمده در صفحه تلویزیون و فیلمهای مشهور اکران شده در پرده سینما، به نمایش بگذارد و گهگاه خواننده را بدون فانوس در تونل تردید و قطعیت نداشتن به حال خود رها کند و به فکر وادارد اما آنچه حائز اهمیت است، نگرانی غریبی از پیوندهای انسانی است که امروزه بیش از پیش شکننده و در تعارض هستند.
پیوندهایی چون خانواده، طبقه اجتماعی، مذهب، ازدواج حتی عشق مانند گذشته بادوام، قابل اعتماد و خوشایند نیستند و اگر بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم، کتاب باومن تا اندازهای در صدد تعریف و تمجید از آنچه جامعه سیال مدرن ما میخواند برآمده است. همانطور که در پیشگفتار کتاب نیز آمده، قهرمان اصلی این کتاب، «رابطه انسانی» است، رابطهای که مدام در حال از دست دادن استحکام خود است و رو به اختناق میرود. بهنظر میرسد هر چه به انتهای کتاب نزدیک میشویم، متوجه میشویم که باومن از قهرمانی اصلی داستان خود کمال رضایت را دارد. کتاب به چهار بخش عمده تقسیم شده است: یک) عاشق شدن و از عشق فارغ شدن، دو) زیر و بم جعبه ابزار اجتماعی شدن، سه) در باب دشواری عشق ورزیدن به همسایه و چهار) نابودی مودت که دو بخش اول بیشتر مورد توجه قرار گرفت و میتوان جزئیتر به آن پرداخت.
در ابتدای بخش اول، نویسنده عشق را همسان با مرگ میپندارد؛ با این ویژگی که هیچکدام تاریخ خاصی ندارند و ناگهان به سمت شما هجوم میآورند اما باومن بهتدریج و قدمبهقدم ذهن را به این سمت میبرد که این تعریفها تنها جنبه افراطی عشق و تجربههای عشقی هستند و عشق احتیاج به مراقبت، محافظت، تغذیه، حمایت و زمان دارد. او به این تعریفها از عشق بسنده نمیکند و در ادامه به این نتیجه میرسد که باز نگهداشتن در به روی دیگر احتمالات عاشقانه رضایتبخشتر و ارضاکنندهتر است؛ زیراکه هدایت شهوت بهسوی تعهد عاشقانه کاری سخت و ناراحتکننده است. باومن بهطرز دردناکی عشق را همچون کالای اقتصادی میپندارد که احتیاج به سرمایهگذاری دارد و تلاش میکند به ما بیاموزد که از این معامله چه انتظاری داشته باشیم و آنچه بیش از هر چیز دیگری اهمیت دارد، راحتی و آسایش است که آدم تیزهوش این را بهخوبی میفهمد و بر رابطه نظارت عقلانی دارد.
در بخش دوم، آنچه میتواند خواننده را جذب کند، تعریف باومن از فرهنگ است، آنچه که او «فرزند برخورد زن و مرد» میخواند، هنر شهوانی که جامعه آشکارا با آن دست و پنجه نرم میکند و به اتحاد انسانی منجر میشود. و اتحاد انسانی به سمتی میرود که آدمها به ابژههای مصرفی در خدمت امیال و خواستهها هستند. با این پیشفرض، در زمان ما که بچهها بنابر تصمیم مشترک بین مرد و زن به دنیا میآیند، گرانترین کالاهای مصرفی هستند که ممکن است منجر به افسردگی در جامعه سیال مدرن شوند. باومن تن دادن به جامعه سیال مدرن را عقلانی میداند، زیرا اعتقاد دارد که عقل مدرن دبگر تعهد و پایداری در رابطه را نمیپسندد. نویسنده با تکیه بر نقلقولهایی از فروید باب اخلاق جنسی متمدنانه اعتراف میکند که اساس تمدن بر سوءاستفاده و سرکوب غرایز جنسی بنا شدهاست. آنچه آدم امروزی را به پذیرش تمدن بیچون و چرا سوق میدهد، تلاش برای کشف و برقراری امنیت اجتماعی است، آنچه با خود در تعارض است و دستیافتنی نیست.