بامداد جنوب- وندیداد امین:
«...دیگر به خط نبودیم و خط دشمن را شکسته بودیم و خط ما زیر آتش دشمن پیش میرفت و چنان خط ما در خط آنها پیش رفته بود و چنان خط آنها خط ما را در آتش و آغوش گرفته بود و در خود پیچانده بود که اگر لحظهای به خود میآمدیم که کدام خط کدام را شکسته بود؟ که خط ما؟ که خط آنها؟ که خطوط همه در هم میشکستند، که قایقها نیامدند که نیروهای کمکی نیامدند، که تنها گلولهها بودند که میآمدند که خطوط سرخ خون تیره از انعکاس شب و مرمیهای سرخ سربی رنگ، که خطهای نورانی خمپارهها که خطهای نامرئی ترکشها...». تکهای از داستان کوتاه از مجید خادم بهنام «چهار یا پنج روایت خطی از یک شکست» منتشر شده در کتاب مجموعه داستان «داستان شیراز» گردآوری سیروس رومی 1396.
مجید خادم متولد 1363 و دانشآموخته کارشناسی ارشد پژوهش هنر، فیلمساز، داستاننویس و مدرس دروس مختلف نظری هنر و همچنین دروس تخصصی داستاننویسی است. وی داستان نویسی را بهطور جدی از سال 1380 آغاز کرده و اولین مجموعه داستان خود را تحت عنوان «از حیرت تا گرسنگی» در سال 1392 به همت نشر بوتیمار منتشر کرده است. از او رمانی با نام «کدامین گل به غم بسرشتهتر» نیز در سال 1394 به همت نشر نوید منتشر شده است. با مجید خادم درباره ادبیات و هنر مصاحبهای انجام دادهایم که در ادامه میآید.
از بین گونههای نقد ادبی که امروزه رایج است، نقد ادبی بر سبیل اخلاق از دیرباز پرکاربردترین آنهاست. مثلا افلاطون از تاثیر اخلاقی شاعر بر جامعه آرمانیاش میگوید، مشخصا نقد ادبی در جامعه معاصر ما چه تطوری داشته است؟ آیا همچنان نقد ادبی اخلاقی پررنگ است؟
شاید پذیرش این مساله کمی دشوار باشد اما ما همچنان در همان اندیشههای ایدهآلیستی اخلاقگرایانه معلق هستیم. تطوری قابل مشاهده نیست. سنتی از ادبیات که ما تحت عنوان ادبیات تعلیمی شناخته و میشناسیم، هنوز هم وجه غالب ادبیات ماست. منظورم هم نه ترجیح مخاطب عام یا عموم مردم که بهطور ویژه ترجیح فضاهای ادبی و حتی روشنفکری و عمده ادیبان و نویسندگانمان مد نظر من هست. وقتی ادبیات تعلیمی میگوییم خیلی مطرح نیست که تعلیم چه چیزی، بلکه اساس هدف هنر بودن تعلیم و هدایت مورد نظر است. نویسنده ما در اعماق وجودش هنوز خود را حکیم و عالم و هدایتگر میداند و حتی زیر پوسته ظاهری مدرن شده خود نیز، بهسختی در تلاش است تا مخاطب را به راه راست مد نظر خود هدایت کند. خب طبیعتا در این فضای استبدادگرا (و این بار البته یک استبداد نامتمرکز شخصیِ فاقد قدرت) من منتقد نیز میآیم و بر اساس استبداد ذاتی شدهام، با یک متن برخورد میکنم یا آن را منطبق بر معیارهای جزماندیشانه خود مییابم و از آن متن سود میجویم تا اندیشه خود را بازمطرح کنم و یا آن را در راه هدایت نمییابم و به نفی آن میپردازم تا دوباره معیارهای خود را مطرح کنم. اساسا انگار برخورد من با اندیشههای خودم در راستای تائید دائمیشان است و نه برخورد من با اثر. من نام این نقد را هنوز اخلاقگرا مینامم و آن را در فضای حاضر هنوز غالب مییابم. معیارهایی از پیش تعیینشده هست در اندیشه منتقد و نقد او تنها مبتنی بر انطباق یا انطباق نداشتن آنها با متن موجود است. حال این معیارها میتوانند از پایه معیارهایی فرمال باشند ولی باز نقد ما اخلاقگرایانه است. بهخصوص آنجا که معیارها به سوی تعریفی یکه از آن قالب هنری –مثلا ادبیات داستانی – حرکت میکنند. آن وقت این اخلاق گرایی می تواند متضاد با مفهومی دیگر از اخلاق گرایی باشد.
بحث سر کلمه ای که استفاده می کنیم نیست و باید مفهومی که از آن لغت مدنظر هست، دریافت شود. فراموش نکنیم که ادبیات و هنر قرار بوده عرصه آزادیِ انسانی باشند و این وجه غالب نقد در جامعه ادبی ما که من نقد اخلاق گرایش مینامم، راه کشف را رها و راه تائید و یا نفی را در پیش گرفته است. به همین دلیل هم ما در مجلات و روزنامهها با حجم انبوهی از تائید یا رد، تحت عنوان یادداشت، نگاهی به...، معرفی... در متونی کوتاه و کلی مواجهیم. متونی که حتی زحمت بیان معیارهای خود و یا شرح و توصیف جزئیِ اثر را هم به خود ندادهاند. گویی معیارهای از پیش تعیین شدهشان، اصولی بدیهی بودهاند. طبیعتا نقد بیمعیار هم ناممکن هست. اخلاقگرایی در ایدهآل مطلق پنداشتن آن معیارها از سوی منتقد است.
از منظر شما ادبیات منحصر به شیوه و کارکردهای بیانی میشود یا محتوا نقطه ثقل دیدگاه شماست؟
من نمیتوانم آنچه را که موسوم به محتوا است، از شیوهها و کارکردهای بیانی ادبیات جدا بدانم. اصلا ما با محتوایی فارغ از فرم نمیتوانیم روبهرو شویم یا محتوایی فارغ از فرم. هر دو یکی هستند یا حداقل میشود گفت که شیوه و کارکردهای بیانی یک اثر ادبی یا هر چیز دیگری که بهواسطه آن اثر در مقابل من موجود شده، محتوای آن اثر است. حال اگر مفهوم عامترِ معنا را به کار ببریم، شاید بهتر باشد. در آن صورت نیز باز معنا تابع شیوه و فرم و فرم نیز تابع معنا است. هر دو همزمان موجود میشوند، خلق میشوند و سپس درک میشوند. هیچیک نمیتواند اولی بر دیگری باشد. انگار واقعا هر دو یکی هستند ولی باید این را هم در نظر داشت که معنای آشکاری هست و معنایی پنهان و ضمنی و تلویحی. سپس معنایی تاویلی که بعدا قرار است مخاطب بر اثر فهم کند، مستقل از خواسته و اهداف صاحب اثر. اما بهعنوان یک ترجیح شخصی اگر بخواهم بگویم، من معنا را خارج از کنترل کامل خود یافتهام و وجه آفرینشگری ادبیات را در همان ساخت ساختارهایی به کمک شیوهها و تمهیدات میجویم.
در ادبیات داستانی، اثرات شگرف موسیقی کلام، آیا باید آگاهانه و تعمدی باشد یا شکل دیگری در نظر شماست؟
در هنر بهطور کل ما با آگاهی سر و کار داریم. اگر موسیقی کلام هم وجهی از ساختار هنری اثر مورد نظر ما باشد، طبیعتا جز در آگاهانه بودن، نمیتوان کارکردش را هنرمندانه دانست. حال درست که وجوهی ناخودآگاه هم قابل فرض و تصور است. ولی اگر قطعا این بخشها هم -مثلا موسیقی کلام ما- در اثر وارد شود، از آنجا که ما بدان نه آگاهیم و کنترل و نقشی نداریم، نمیتواند بخشی از محصول هنری ما باشد. یعنی هست اما از آن ما نیست و اگر قرار است اثر هنری من مخلوق من باشد، بخشی از آن محصول هنر من است که در اختیار و تحت نظارت آگاهی من است. پس فرضا اگر بخشهای دیگری از وجود هم در هنر ما دخیل شوند، هستند، اما ارتباطی با کنش هنرمندانه ما ندارند.
اکثر منتقدین و کنشگران ادبیات داستانی معتقدند که داستان مدرن از جمالزاده و هدایت به بعد قوام یافت. آیا قبل از دوره این دو نفر، افراد دیگری هم رویههای مدرن را پی گرفته بودند؟
باید دید منظورمان از رویههای مدرن چیست. مدرن در معنای تحتاللفظیاش (یعنی نو بودن)؟ یا مدرن در معنای یک دوره زمانی-مکانی مشخص در مطالعات تاریخ هنر؟ و یا مدرن به معنای یک بینش و اندیشه خاص فارغ از زمان و مکان؟ ببینید مثلا هایدگر میگوید آغاز هنر مدرن از پیش از دوران طلایی یونان باستان بوده است. با این تلقی ما اودیسه هومر را هم باید مدرن بنامیم یا مثلا هزار و یک شب را. با این تعبیر که هیچ. با تعبیر مدرن به معنای نو بودن هم نمیتوان به سوال شما پاسخ داد. شاید مورد نظر شما مدرن در یک معنای دورهای زمانی-مکانیِ خاص باشد. یعنی ادبیات داستانی مدرن در جغرافیای فرهنگیِ ایران که عمدتا آن را ادبیات خلق شده از حدود دوران مشروطیت تا حال حاضر میدانیم.
در این صورت بیشک بسیاری بودهاند پیش از جمالزاده و هدایت و این سنت معاصر ادبی چند دههای پیش از این بزرگانی که فرمودید به وجود آمده بوده. آن هم خود بر اساس یک انباشت سنت پیش از خود شکل گرفته. ما در سیر حرکت رو به پیشِ هنر و ادبیات، آغاز از خلأ و یا تقلید مطلق نداریم هیچ وقت. انباشت و گسترش سنت داریم و البته برخورد و تاثیرات متقابل سنتهایی متفاوت و گاه متضاد هم میتواند اتفاق بیفتد که در شکلگیری ادبیات مدرن ما بهنظر من دلیل اصلی بوده. برخورد سنت داستانسرایی کهن ایرانی با سنت رمان رومانتیسیستی و رئالیستی قرن 18 و 19 اروپا بهویژه فرانسه (که اولین ترجمههای فارسیِ رمان از آنها بوده) نقش تعیینکننده در شکلگیری ادبیات داستانی مدرن ما (بهعنوان یک دوره زمانی-مکانی) خیلی قبلتر از هدایت و جمالزاده داشته است. شاید بتوان این دو نام بزرگ را در ابتدای راه قالب خاص داستان کوتاه فارسی نهاد. بهعنوان یک زیرگونه خاص از ادبیات داستانی معاصر فارسی و در این مورد هم باز ما تلاشهای قابلتوجهی در مواردی چون «چرند و پرند» دهخدا پیش از وی داشتهایم اما بهجرات میتوان هم قول با شما جمالزاده و هدایت را قوام بخش داستان کوتاه فارسی دانست.