bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۴۱۷
تاریخ انتشار: ۳۲ : ۱۱ - ۱۵ مهر ۱۳۹۴
بامداد24/عبدالخالق عبدالهی: عبدالرحیم جعفری کار در چاپخانه را از سنین کودکی و در حالی که از کمترین امکانات معیشتی محروم بود، آغاز کرد اما با تلاش و پشتکاری که داشت حدود 66 سال قبل انتشارات امیرکبیر را تقریبا با دست خالی تاسیس کرد و بعدها خودش یکی از مبتکران و بنیانگذاران صنعت چاپ و نشر کتاب در ایران شد.

 یکی از بزرگ‌ترین خدمات جعفری چاپ شاهنامه‌ای است که بعدها به نام «شاهنامه امیرکبیر» شهرت یافت. الان که این سطور را می‌نگارم، این شاهنامه بسیار نفیس که می‌گویند، یکی از گرانقیمت‌ترین شاهنامه‌های چاپی دنیاست و شنیده‌ام در حال حاضر به‌عنوان گنجینه‌ای هنری خروجش از کشور ممنوع است، در برابرم گشوده شده است.

 جعفری برای چاپ این شاهنامه با دست خالی و به مدت 17 سال زحمات زیادی را متحمل شد و اگر اشتباه نکنم در سال 1350 بالاخره موفق به چاپش شد که شاهکاری کم‌نظیر در صنعت چاپ و نشر آن زمان محسوب می‌شد. یکی از بزرگ‌ترین خدمات جعفری که شاید کمتر درباره‌اش نوشته شده، چاپ کتاب‌های درسی با کمترین هزینه و بهترین شیوه پخش در سازمان کتاب‌های درسی بود که جعفری در دهه 40 به‌خوبی آن را انجام داده بود. من اولین بار عبدالرحیم جعفری را حدود شش سال قبل، یعنی در سن 90 سالگی منزل دوستی در تهران دیدم، پس از آن هر وقت گذرم به تهران می‌افتاد، به دیدنش می‌رفتم و تا دو هفته قبل از مرگش ماهی یکی دو بار هم تلفنی با او صحبت می‌کردم.

جعفری با این‌که مردی دیرجوش، جدی و کمی هم عبوس بود اما هر وقت به او زنگ می‌زدم، اظهار خوشحالی می‌کرد و سعی داشت با صدای بم و مردانه‌اش که کمی هم تو دماغی بود، گرم و صمیمی برخورد کند. او خیلی کم می‌خندید و جز یک‌بار صدای قهقهه‌اش را نشنیدم. موضوع خندیدن او هم برمی‌گردد به چند سال قبل که مطلبی درباره‌اش نوشته بودم و قصد داشتم تا زنده است، آن را منتشر نکنم اما یکی از دوستان روزنامه‌نگارم که این موضوع را فهمیده بود، تماس گرفت و اصرار کرد مطلب را بدهم تا در شماره نوروزی نشریه‌اش چاپ کند. وقتی گفتم تا آقای جعفری زنده هستند، نمی‌خواهم آن را منتشر کنم. پیشنهاد کرد: «همین الان یه زنگ بزن شاید فوت کرده باشد تو خبر نداری». حدود دو هفته‌ای می‌شد که به او زنگ نزده بودم، واقعا شاید در این فاصله اتفاقی افتاده باشد و من خبر نداشته باشم. با نگرانی شماره منزلش را گرفتم. کمی طول کشید تا خانمی از آن سوی خط جواب داد.

- منزل آقای جعفری؟
- بله بفرمایید.
- آقای جعفری تشریف دارند؟
- ببخشید جنابعالی؟
- عبداللهی هستم از برازجان تماس می‌گیرم (او همیشه مرا با یکی از دوستانش که او هم عبداللهی و در کار مبل‌سازی بود، اشتباه می‌گرفت، بنابراین مجبور بودم روی برازجان تاکید کنم.)
-نخیر تشریف ندارند امروز نوبت استخر داشتند، رفتند شنا.

به دوستم زنگ زدم و گفتم هر کاری داری برای شماره نوروزی‌ات بکن. پیرمرد در سن 92 سالگی تازه رفته استخر. بعدها که تلفنی ماجرا را برای خودش تعریف کردم، پیرمرد چند دقیقه با صدای بلند می‌خندید.
جعفری از نظر جسمی مردی قوی بنیه و سالم بود و احتمالا به‌خاطر این‌که ورزشکار بود، خوشبختانه هیچ‌گاه گرفتار بیماری و خمودگی‌های رایج در سنین پیری حتی کلسترول و قند نشد. به‌ خاطر دارم یکبار که به دیدنش رفته بودم، در حالی که بی‌محابا شیرینی و شکلات می‌خورد، به شوخی ‌گفت: پدرم اگر چیزی برایم به ارث نگذاشت، الحمدالله چربی، قند و کلسترول هم نگذاشت (او در آن زمان حدود 93 سال سن داشت.)

با این‌که در جوانی بینایی یکی از چشم‌هایش را از دست داده بود اما هرگاه به دیدنش در خانه‌ای که در یکی از مجتمع‌های مسکونی پل رومی قرار داشت، می‌رفتم می‌دیدم که پشت میز کوچکی در اتاق کارش نشسته و در حال خواندن است. او به‌دلیل شرایط سخت زندگی هیچ‌گاه نتوانست تحصیلاتش را ادامه بدهد و همیشه خود را بیسواد می‌دانست.

 یک‌بار که از او خواستم برایم چیزی به یادگار بنویسد، با خط کج و معوجی که خودش می‌گفت، از بیسوادی است اما من اطمینان دارم از کهولت سن و لرزش دستانش است، روی کاغذی نوشت: «مگر من کیستم و برای این مملکت چه کرده‌ام که جوانی این همه راه آمده تا جعفری بیسواد را ببیند؟» (این نوشته را هنوز در میان کاغذهایم دارم) بزرگ‌ترین خصلت جعفری علاوه بر پیگیری، خلاقیت و تلاش مستمر شبانه‌روزی‌اش در کار چاپ و نشر بود. او خاطراتش را در دو جلد به‌نام «در جست‌وجوی صبح» منتشر کرده بود و آن‌طور که خودش می‌گفت، جلد سوم نیز به‌نام «در جست‌وجوی عدالت» مدت‌ها آماده بود اما به دلایلی اجازه انتشار نیافت.

 او بارها و بارها قول داد نسخه‌ا‌ی از آن را برایم بفرستند اما هر بار به‌دلایلی این اتفاق نیفتاد تا جایی که اطلاع دارم، جعفری خلاف ظاهرش اعتقادات مذهبی محکمی داشت و هرگز نمازش ترک نمی‌شد. انضباط شخصی که جعفری در کارهایش داشت، واقعا مثال‌زدنی بود. او در سنین بالای 90 سالگی با این‌که چند سال قبل در اثر تصادف چند عمل جراحی انجام داده بود و با واکر و به‌سختی راه می‌رفت اما تا همین اواخر روزی یک ساعت ورزش سنگین می‌کرد (میل می‌گرفت) هفته‌ای یک روز تعلیم آواز می‌دید، هر هفته یا هر روز (اطمینان ندارم) معلم انگلیسی به منزلش می‌آمد و به او زبان انگلیسی یاد می‌داد. برنامه منظم شنا و استخر رفتنش هم ترک نمی‌شد.

 دو اتفاق، یکی مصادره امیرکبیر محبوبش در سال 1358 و دیگری فوت همسرش مرحوم صدیقه علمی یا به قول خودش «صدیق‌خانم» یکی دو سال قبل کمر پیرمرد را شکست، او این دو اتفاق یا به گفته خودش «دو فاجعه» را تا روزی که زنده بود هرگز فراموش نکرد. به‌خصوص این اتفاق آخری، یعنی مرگ همسرش بدجور جعفری را زمین‌گیر کرد، به‌طوری که برای اولین بار صداق هق‌هق گریه پیرمرد را که در آخر عمری همدم 60 ساله‌اش را از دست داده بود، از پشت سیم تلفن به وضوح شنیدم. عبدالرحیم جعفری عاقبت در 11 مهرماه 1394 در سن 92 سالگی در تهران درگذشت. او چهار فرزند دو هزار و 800 عنوان کتاب از خود به جا گذاشت. خدایش بیامرزد که من از این پیرمرد در زندگی بسیار آموختم، یادش بخیر و روحش شاد.

نام:
ایمیل:
* نظر: