bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۵۷۱۶
تاریخ انتشار: ۳۵ : ۲۲ - ۰۲ ارديبهشت ۱۴۰۱
نویسنده کتاب « به‌جای آدم برفی» در گفت‌وگوی با بامداد جنوب:
بامداد جنوب: «علیرضا محمودی» معمار و عکاس ساکن اوکراین به تازگی این کتاب را به همت نشر آواز منتشر کرده است. وی تجربه برگزاری کلاس‌های «سواد زندگی» را نیز دارد

داود علیزاده: چقدر به دانسته‌هایمان اهمیت می‌دهیم و دانسته‌هایمان را زندگی می‌کنیم؟ این پرسشی است که نویسنده کتاب «به‌جای آدم‌برفی» را ترغیب کرده است تا داستانی ساده و سرراست در این‌باره بنویسد. قصه‌ای که مخاطب را به آگاهی و هوشیاری فراتر از دانسته‌ها دعوت می‌کند و بدون لفاظی و لغت‌بازی‌های مرسوم ادبی پیامش را به مخاطب می‌رساند.

«علیرضا محمودی» معمار و عکاس ساکن اوکراین به تازگی این کتاب را به همت نشر آواز منتشر کرده است. وی تجربه برگزاری کلاس‌های «سواد زندگی» را نیز دارد که آموزه‌هایی در خصوص خودشناسی و خودشکوفایی در آن طرح می‌شود. بامداد جنوب در خصوص کتاب «به‌جای آدم‌برفی» با این نویسنده گفت‌وگویی داشته است که در ادامه می‌خوانید.

کتاب حاضر به حل چه موضوعات و دغدغه‌هایی در جامعه کمک می‌کند؟

به نظر من نه این کتاب و نه هیچ کتاب دیگری به‌خودی‌خود به حل موضوعی کمک نمی‌کند. نه در زندگی شخصی و نه در جامعه؟ کتاب‌ها در بهترین حالت به دانسته‌های ما می‌افزایند و من به جرات می‌توانم بگویم که اکثریت ما به دانسته‌هایمان اهمیتی نمی‌دهیم و دانسته‌هایمان را زندگی نمی‌کنیم.

مثلا اگر از یک جامعه آماری ایرانی در هرجای جهان بپرسیم دروغ گفتن برای زندگی سازنده است یا مخرب؟ احتمالا نود درصدشان خواهند گفت که مخرب است و حتی ممکن است تعداد زیادی هم چند دقیقه درباره آسیب‌های دروغ برای ما حرف بزنند. این در حالی است که همه خوب می‌دانیم ما از دروغ‌گوترین مردمان جهان هستیم. با این فرض این سوال پیش‌ می‌آید که آیا خواندن کتابی درباره بدی‌های دروغ کمکی به ما می‌کند؟ می‌توانیم حدس بزنیم که در بسیاری از مواقع خیر.

دغدغه خیلی از نخبه‌ها این است که سرانه کتاب‌خوانی در ایران وحشتناک پایین است، البته بسیاری هم به اندازه خودشان دارند تلاش می‌کنند مردم را به کتاب‌خوانی بیشتر وا دارند؛ اما دغدغه من یک لایه عمیقتر از این است. من در نوشته‌هایم، در شبکه‌های اجتماعی و در کلاس‌هایم دارم تلاش می‌کنم مخاطبم را به یک آگاهی و هوشیاری فراتر از دانسته‌ها دعوت کنم، مادامی‌که دانسته‌هایمان را در زندگی پیاده نکنیم اتفاق خاصی در زندگی ما رخ نخواهد داد. ما باید به این درک برسیم که «دانش» برای پز دادن و ژست گرفتن نیست، دانش برای استفاده است؛ مثلا اگر می‌دانی نباید دروغ بگویی، پس دروغ نگو! اگر می‌دانی نباید خیانت کنی، خیانت نکن! می‌دانی نباید ورود ممنوع بروی، ورود ممنوع نرو! دانش یک ابزار برای پیشرفت است، برای رشد برای تحول، پس از آن استفاده کن.

در کتاب خودتان چگونه این مساله را بیان کرده‌اید؟

در این کتاب بیشترین تلاشم را کردم که خواننده را از روزمرگی‌ها و تکرارهای کورکورانه جدا کنم و به اندیشیدن وا دارم؛ اما واقعیت این است که تا بلند نشویم و کاری برای خودمان نکنیم کتاب‌ها دردی از ما دوا نمی‌کنند.

شما در کتاب از زبان ساده‌ای برای بیان قصه استفاده کرده‌اید، دراین‌باره توضیح می‌دهید؟

بخشی از این انتخاب شاید غریزی باشد. من خودم آدم ساده‌ای هستم. در زندگیام دنبال پیچیدگی نیستم، حتی رابطه داشتن با آدم‌هایی که زندگی و روابط پیچیده‌ای دارند برایم سخت است. در پروژه‌های عکاسی و معماری‌ام هم این سادگی وجود دارد، دوست دارم زیبایی و کیفیت را در سادگی خلق کنم. به نظرم جهان هستی و پدیده‌هایش به‌اندازه کافی برای من پیچیده و ناشناخته است، چه لزومی دارد خودم به پیچیدگی‌ها دامن بزنم؟!

فکر می‌کنم بخش دیگرش از کودکی و نوجوانی‌ام می‌آید: هر وقت کتابی می‌خواندم یا فیلمی می‌دیدم که آن را نمی‌فهمیدم، یا یک نمایشگاه نقاشی می‌رفتم که از نقاشی‌هایش سردر نمی‌آوردم، به خودم می‌گفتم من اگر روزی هرکدام از این کارها را انجام بدهم طوری انجام می‌دهم که همه بفهمند! جدا از این، قصد من آگاهی بخشی است، دنبال جایزه ادبی نیستم، پس اگر بتوانم پیامم را به آدم‌های بیشتری برسانم خوشحال‌تر خواهم بود.

قصد من فقط آگاهی بخشی است


از این واهمه نداشتید که به خاطر سادگی، کتاب نادیده گرفته بشود؟

وقتی که می‌نوشتم نه اما وقتی کتاب تمام شد و آن را به بعضی دوستان اهل کتاب و اهل قلم دادم بخوانند؛ بازخوردها خیلی جالب و البته دوگانه بود: کسانی که عادت و علاقه به کتاب‌های سنگین و پیچیده داشتند با کتاب ارتباط برقرار نکردند؛ اما کسانی که گرفتار این چارچوب نبودند، ارتباط خوبی برقرار کردند. آنجا بود که این احتمال را دادم که شاید عده‌ای نتوانند با سادگی کتاب ارتباط برقرار کنند و این به نظر من طبیعی است و من آن را می‌پذیرم.

ایده نوشتن این کتاب از کجا به ذهن شما خطور کرد؟

بعضی از ایده‌ها خیلی ناگهانی و سرزده به ذهنم میآید، خودم هم نمی‌فهمم از کجا آمده! سال 92 یا 93 در ترافیک بزرگراه همت داشتم رانندگی‌ می‌کردم و ناگهان برای اولین بار ایده به‌جای آدم‌برفی به ذهنم آمد. از طرفی یک سری یادداشت‌هایی داشتم که دیدگاه‌های خودم بود به فلسفه زندگی و دوست داشتم منتشرشان کنم. یادداشتها را دادم به یک دوست اهل‌قلم بخواند و راهنمایی‌ام کند. پیشنهاد ایشان این بود که اگر بتوانی این مضامین را در غالب یک داستان مطرح کنی خیلی بهتر است! من به این پیشنهاد فکر کردم و یاد آدم‌برفی نیز در زمینه ذهنم وجود داشت. از ترکیب این دو مساله کتاب «به‌جای آدم‌برفی» خلق شد.

تجربه و دانش زیسته شما در «به‌جای آدم‌برفی» هم نمود داشته؟

صد درصد. نه‌تنها در «به‌جای آدم‌برفی» در باقی نوشته‌هایم هم نمود دارد، در کلاس‌هایم هم نمود دارد. «دانش زیسته» چیزی است که من به آن باور دارم و برایش ارزش قائل هستم. در تمام سال‌هایی که به‌عنوان شاگرد در کلاس درس استادهای مختلف نشستم، تأثیرگذارترین معلم‌هایم، نه آن‌هایی بودند که پیشوند دکتر و پروفسور داشتند و نه کسانی که تدریس در دانشگاه‌های نامدار در کارنامه‌شان بود، بلکه افرادی بودند که سواد زیسته عمیقی داشتند، به همین دلیل فهمشان از زندگی و روابط انسانی فراتر از دیگران بود و این را به شاگردهایشان منتقل می‌کردند.

ازاین‌دست اساتید نمونه بارز و شناخته‌شده‌ای بود که معرفی کنید؟

خیلی سال پیش در یک دوره فیلم‌نامه‌نویسی شاگرد ناصر تقوایی بودم، ایشان یکی از معلم‌هایی بود که واقعا نیازی نبود مبحث خاصی را درس بدهد، همین‌که سر کلاسش می‌نشستی چیزی یاد می‌گرفتی، همین‌که حرف می‌زد یا حتی خاطره تعریف می‌کرد چیزی یاد می‌گرفتی، وقتی یک سوال پیش‌پاافتاده را پاسخ می‌داد چیزی یاد می‌گرفتی..

چون یک دانشنامه زنده بود، دانش زیسته‌اش را به بچه‌ها منتقل می‌کرد، تجربه‌های زندگی‌اش را با شاگردهایش سهیم می‌شد. به عقیده من سر کلاس این آدم‌ها فقط یک دانش جدید یاد نمی‌گیری، رشد می‌کنی، پخته می‌شوی.

من‌بعد از آن دوره سر کلاس «نویسندگی» دیگری نتوانستم بنشینم چون احساس می‌کردم آنچه استاد دارد درس می‌دهد به‌سادگی می تونم در کتاب‌ها بخوانم و یاد بگیرم؛ اما آنچه تقوایی می‌گفت فقط و فقط می‌شد از خودش یاد گرفت.

فکر می کنید خودتان هم در کلاس‌هایتان چنین روشی دارید؟

من هم همیشه دلم می‌خواست نوع بودنم در آثارم و کلاس‌های درسم نمایان باشد. برای همین خیلی شکیبایی کردم. از خیلی سال پیش دوست داشتم کتاب‌هایم را منتشر کنم، از خیلی سال پیش دوست داشتم کلاس درس برگزار کنم اما صبوری کردم تا به امروز برسم. امروز چیزی را می‌گویم و چیزی را می‌نویسم که خودم تجربه‌اش کرده‌ام، امروز چیزی را درس می‌دهم که خودم دارم زندگی‌اش می‌کنم و از این بابت خوشحالم.

یکی از مضمون‌هایی که در کتاب شما مطرح می‌شود، غنیمت شمردن زمان حال است دراین‌باره توضیح می‌دهید؟

به نکته خوبی اشاره کردید. چیزی که تازگی‌ها مد شده و خیلی‌ها در خیلی جاها دربارش می‌گویند و می‌نویسند و سمینار برگزار می‌کنند مفهوم «بودن در لحظه» است. این هم از آن چیزهایی است که فقط دانشش در جامعه منتشرشده است و کسی آن را زندگی نمی‌کند.

پس چه‌کار می‌کنند و یا چه باید بکنند؟

در اصل زندگی کردن این مفهوم در سطح آگاهی و انرژی جامعه ما امکان‌پذیر نیست. در لحظه زیستن پیش‌نیازهایی دارد که فراهم کردن آن ساده نیست و هوشیاری و آگاهی زیادی می‌خواهد. پذیرش بالایی می‌خواهد صلح و آرامش درونی می‌خواهد. تمرکز و تسلط بالا می‌خواهد و تمرین مداوم؛ اما غنیمت شمردن زمان حال چیز است که من در کتاب درباره‌اش نوشتم. با کمی تمرین و توجه می‌توان به این مفهوم رسید. این دو تا مفهوم باهم تفاوت دارد! و یک نکته مهم: غنیمت شمردن امروز به معنای بی‌مسوولیتی نسبت به فردا نیست.

قصد من فقط آگاهی بخشی است


برگردیم به سراغ کتاب «به‌جای آدم‌برفی» استقبال چطور بود؟

خیلی خوب بود. دلگرم‌کننده بود. من در صفحه آخر کتاب آدرس ایمیل و اینستاگرام خودم را نوشتم و از خوانندگان خواستم اگر دوست داشته باشند نظرشان را درباره کتاب برایم بفرستند؛ البته که برخی چنین کاری کردند و بازخوردهایی در این مدت گرفتم که برایم لذت‌بخش و امیدوارکننده است.


برنامه حضوری هم برای معرفی کتاب داشتید؟

از طرفی برنامه داشتم با کمک دوستانم چند جشن رونمایی خوب در تهران و چند شهر بزرگ برگزار کنیم تا کتاب بیشتر شناخته بشود اما نبودن من در ایران، هم‌زمانی نشر کتاب با تعطیلات نوروز و شرایط کرونا دست‌به‌دست داد تا فعلا این کار انجام نشود، البته به‌محض اینکه شرایط فراهم شود این کار را هم انجام خواهیم داد.


نام:
ایمیل:
* نظر: