الهام بهروزی
این آبی بیکران برای یکی آرامش، مونس و پناهگاه است و برای
یکی هم خوانی پر از نعمت و برکت و برای آن دیگری جلوهای از آفرینش و زیباییهای
بکر و دست نیافتنی است. هر چه هست هم زیباست، هم آرام، هم سفرهای پربرکت برای
انسانها. این خلیج روزهای پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته و تا به امروز رسیده
است.
هرچند بارها خواستهاند که نام و هویتش را بگیرند و تاریخ و
هویت جدیدی برایش بسازند اما نمیدانند که این نام ازلی است و هیچ تحریفی و هیچ
ضرب و زوری نمیتواند آن را از نقشههای جهان و اذهان بشر بزداید. دهم اردیبهشت به نامش در تقویم رسمی کشور سند خورده است؛ روزی
که پرتغالیها برای همیشه از تنگه هرمز و خلیج زیبای فارس اخراج شدند تا این آبراهه
استراژیک برای همیشه از سایه استعمار و استثمار خارج شود.
خلیج فارس جزء لاینفک زیست مردمان جنوب است؛ بهگونهای که
تار و پود زندگیشان با ریتم این خلیج زیبا و تاریخساز همراه و همدل شده است.
برای آنها خلیج فارس مثل ناموسشان است و هر بار میخواهند از آن برای آشنا و
غریبی سخن بگویند، با عشقی غیرقابل وصف، نخست از زیبایی دلآرامش میگویند و بعد از
برکتی که به زندگی و سفرههایشان داده است.
ناخدا عبدالمجید طبیبنژادمطلق روایتی عاشقانه از خلیج فارس
دارد. او از کودکی با پدر خلیج را لمس کرده و تاکید ویژهای دارد که به شناورهای
چوبی که در خلیج فارس برای تجارت و صیادی استفاده میشوند، نباید «لنج» گفته شود؛
چراکه لنج نام خارجی است که منحصر به شناور فردی خاص بوده؛ ولی بعدها این نام را به
اشتباه به همه شناورهایی که در این آبراهه رفت و آمد داشتهاند، نسبت دادهاند.
وی در این باره میگوید: خیلی کوچک بودم که با پدرم راهی
دریا شدم اما هیچوقت از آن نترسیدم، حتی یک بار در یکی از سفرها که با پدرم برای
صید ماهی رفته بودیم، من در اثر تکانههای شناور به دریا افتادم، بچه بودم و حفظ
تعادلم دشوار بود، پدرم وقتی مرا از آب بیرون آورد، ترسیده بود ولی من اصلا احساس
ترس نمیکردم. چون دریا را لمس میکردم و دوستش داشتم.
ناخدا طبیبنژادمطلق ادامه میدهد: چند سالی با پدرم به کار
صیادی مشغول بودم اما در ادامه با عمویم ناخدا علی طبیبنژاد همراه شدم و با لنج
صفاریاش راهی کشورهای آن سوی خلیج فارس یعنی عمان، عربستان، کویت، بحرین، قطر،
امارات و همچنین عراق شدم و تا چند سال با شناور او در پهنه خلیج فارس به کار
تجارت و دریانوردی مشغول بودم.
وی با بیان اینکه این سفرهای اغلب دو ماه طول میکشید، میافزاید:
چون هر بار که میرفتیم به چند کشور سفر و کالاهایی را جابهجا میکردیم و طولانی
بودن این سفرها ملوانانی که زن و فرزند داشتند، دلتنگ میکرد اما من آن موقع مجرد
بودم و تنها چیزی که اذیتم میکرد، ندیدن پدر و مادر و دوستان صمیمیام بود و
وسیله ارتباطی آنچنانی وجود نداشت که هر زمان دلتنگ شویم با خانوادههایمان صحبت
کنیم.
این ناخدای باتجربه و دریادیده در ادامه به ترک سفرهای
تجاری و روی آوردنش به پیشه پدری که همان صیادی بود، اشاره میکند و میگوید: در
جوانی از دریانوردی برای مدتی انصراف دادم و در شرکتی مشغول فعالیت شدم اما پس از
مدتی با سرمایهای که جمعآوری کردم، یک ماشووه خریدم و راهی خلیج و صید ماهی و
میگو شدم.
وی در وصف ماهیگیری در آن روزگار یعنی حدود 40 یا 50 سال
پیش توضیح میدهد: آن موقع ذخیره آبزیان دریا خیلی زیاد بود و نیاز نبود که ما به
جاهای پرعمق آن برویم و در همان اوایل دریا که تور میانداختیم، تورها را به سختی
از آب بیرون میکشیدیم، چون پر از ماهیهای گوناگون میشد. البته هر صیادی به
اندازه همان روز صید میکرد. چون آن زمان جمعیت کمتر بود و مثل امروز تقاضای
روزانه برای خرید ماهی بالا نبود؛ زیرا مردم هم یخچال یا سردخانهای برای نگهداری
ماهی نداشتند و همچنین وسیلهای هم برای انتقال این ماهیها به خارج استان و بردن
به شهرهای دیگر وجود نداشت.
طبیبنژادمطلق در پاسخ به اینکه اگر یک روز صید شما از
میزان تقاضای مردم بیشتر میشد، بقیه صید را به دریا میریختید، بیان میکند: خیر؛
اگر ماهی استخوانی بود مثل ماهی خارو، صبور و... آنها را اغلب نمک زیاد میزدند و
خشک میکردند و اگر هم ماهیها گوشتی بودند، آنها را پس از اینکه تمیز میکردند،
میشستند، به نمک زیاد آغشته کرده و در حلبی میگذاشتند که باید چند ماه میماند و
بعد طعم بسیار لذیذی پیدا میکرد. سپس با آن غذاهای خوشمزهای درست میکردند.
البته امروز کمتر ماهی خشک میکنند ولی همچنان در برخی از نقاط استان ماهی در حلبی
میاندازند که به آن «ماهی شور» یا «ماهی سور» میگویند.
وی با حسرت ادامه میدهد: در گذشته دریا بسیار پربرکت بود و
مثل امروز نبود که در اثر عوامل زیستمحیطی و انسانی و صید بیرویه سفره دریا از
ماهی و میگو و هر آبزی دیگری خشک باشد. البته آن زمان صیادان هم تلاش میکردند با
ادوات ناچیز و ناقص صیادی که دارند، طوری صید کنند که ذخیره خلیج فارس همیشه پر و
پیمان باشد. بنابراین به اندازه نیازمان صید میکردیم که فقط درآمد همان روزمان
تامین شود و حرص نمیزدیم.
در ادامه از او درباره مهمترین خطرات و تهدیدات سفرهای
دریایی پرسیدیم، ناخدا طبیبنژادمطلق در این باره به ما توضیح میدهد که گردابهای
آبی خطرناکترین تهدیدی بود که در خلیج فارس شناورها با آن مواجه میشدند. در
صورتی که پیشبینیهای ناخدایان از وضعیت هوا اشتباه درمیآمد و در حین سفر با
ضربهها و بادهای مهیب فصلی مواجه میشدند، اگر بار همراه داشتند، ناچار همه بارها
را به دریا میریختند تا شناور سبک شود و شناورها را که اغلب بوم یا ماشووه بودند،
در جهت خلاف باد حرکت میدادند تا موجها باعث غرق شدن آن نشوند.
این ناخدای باتجربه ادامه میدهد: البته امروز هواشناسی کار
دریانوردان را راحت کرده اما در گذشته ناخدایان بسیاری از این بادهای شدید و
شناسنامهدار و علائم آنها را میشناختند و با سنجش وضعیت هوا و خلیج فارس متوجه
میشدند که آیا وقت صید و رفتن به دریا است یا نه!
او در معرفی بادهای محلی خلیج فارس میافزاید: بادهای محلی
در واقع همان طوفانهای خلیج فارس هستند که در اثر اختلاف فشار بین بیابان گرم
عربستان و ارتفاعات جنوب ایران در فصول مختلف پدید میآیند. این بادها معمولا در
تمام سواحل خلیج فارس میوزند و هر کدام وزش خاصی دارند. به عبارت دیگر، موسمی
هستند و همراه با علائمی مثل شکل ابرها، نوع رعد و برق، صاف یا کدر بودن آسمان،
نزدیکی یا دوری افق بر اثر شرایط خاص جوی، جذر و مد شدید یا هوای بسیار آرام و ...
پدید میآیند. از مشهورترین بادهای محلی که در خلیج فارس میوزند، میتوان به باد
پیرزن یا «بَردُالعَجوز»، باد شمال عید، باد غروب سهیلی، باد ثُریه یا «غُیوب» یا
«غُیوبی»، باد شمال یا «باد بارح»، باد بحری، باد شمال ترازو، باد دُمبو، باد
بُهیل، باد رابع، باد شمال سهیلی، باد سِتَّه ششمین ستاره هفت برادران، سبعه باد
شمال یا هفتمین ستاره هفت برادران، باد «لکیذب» یا یاد گولزن، باد لیمر، باد ضربه
شمال، باد گیته، باد تریه، باد قوس و... اشاره کرد.
او معتقد است که همه این بادها و بارندگی و طوفانها برای
حفظ اکوسیستم خلیج فارس ضروری است؛ چراکه در اثر این فعل و انفعالات گرد و خاکی که
بر سطح آب نشسته است، تهنشین میشود و شوری آبی که در اثر تبخیر ایجاد شده، با
بارندگی و ورود آبهای شیرین تعدیل میشود و همچنین در اثر وزش بادهای شدید و
طوفانهای فصلی، اکسیژن تازه به کف خلیج فارس میرسد تا حیات کفزیان و ماهیها و
میگوها نیز حفظ شود.
ناخدا طبیبنژادمطلق که متولد سال 1328 در محله صلحآباد
(در گذشته ظلمآباد نام داشت) بوشهر است و از کودکی صید و صیادی و دریانوردی را از
پدر خود آموخته و بعد خود بهعنوان ناخدا به دریا زده و سالهای زیادی از عمر خود
را وقف صیادی و دریانوردی کرده است، شناخت عمیقی از انواع شناورهای موجود در خلیج
فارس پیدا کرده است تا جایی که امروز در کارگاه شناورسازی موزه تجارت دریایی خلیج
فارس بوشهر مشغول به ساخت ماکتهای شناورهای بومی و غیربومی فعال در این خلیج است
تا بخشی از هویت شناورهای این خلیج که در گذشته در این آبراهه جریان داشتهاند،
حفظ و بازشناسی شود.
او در معرفی شناورهایی که در خلیج فارس کاربرد داشتهاند و
از چوبهای محکم و مخصوصی مثل چوب درخت صمغ عربی، مسقیت، عناب و سای ساخته میشدند،
میگوید: شناورهای مختلفی با کاربریهای متفاوت در خلیج فارس تردد داشتند که مهمترین
آنها عبارت بود از: بوم، ماشووه، بتیل، بلم، ورجی و ... این شناورها اغلب در
کارگاههای در جنوب کشور در بوشهر، گناوه، شیف، بندرعباس، کنگ، قشم و... ساخته میشدند
که البته امروز هم برخی از این کارگاهها فعال هستند ولی در آنها شناورهای
فایبرگلاس ساخته میشود نه چوبی. شناورهای فایبرگلاس هرگز قابل مقایسه با شناورهای
چوبی نیستند و از کیفیت و استحکام پایینتری برخوردارند.
ناخدا طبیبنژادمطلق به تاریخ دیرینه دریانوردی در خلیج
فارس اشاره و تصریح میکند: تاریخ دریانوردی در خلیج فارس و زمان دقیق فعالیت
شناورها مربوط به چندین قرن پیش یعنی به زمان سلیمان سیرافی برمیگردد که تاجر
سرشناس ایرانی بوده و در رونق تجارت دریایی در روزگاران دور نقش بسزایی را ایفا
کرده است. این دریانورد سیرافی در قرن سوم هجری به هند و چین میرفته که سفرنامهای
را با نام «اخیار الصین و الهند» را بعدها در شرح سفرهایش به این کشورها به رشته
تحریر درآورده است.
این ناخدا که خود نیز همه تجربیات و داشتههایش را از دریا
و دریانوردی در کتابی به نام «خیران» راهی بازار کتاب کرده، در پایان یادآور میشود
که بوشهر بدون خلیج فارس معنایی ندارد و خلیج فارس بدون دریانوردان و شناورها و
ماهیگیران رونقی ندارد. به عبارت دیگر، زندگی ما مردم جنوب به اشکال مختلفی با
خلیج فارس در هم تنیده شده است و دریانوردان سفر به دریا را «جهاد اکبر» میخوانند،
چون به عقیده آنها دریا سلطان است و هم میتواند به آنها جان بدهد و هم جان
بگیرد. هم نان بدهد و هم نان بگیرد.