پروانه خدابندهلو:
بیشتر نویسندهها را با آثار متعددشان میشناسیم و سیر تحول نثرشان را در داستانهای مختلفی که طی سالها نوشتهاند بررسی میکنیم و تنوع تصویرهایشان را در کتابهای مختلفشان میجوییم. ولی گاهی استثناهایی یافت میشود. بیژن نجدی از این استثناهاست. او در زمان حیات، نثر خود را تنها با یک اثر 85 صفحهای معرفی کرد «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» و به قول ناشر آثارش «همین کافی بود که جامعه ادبی ایران قدر او را بداند و کمیت را به جای کیفیت نگیرد.» همین اثر جایزه ادبی گردون را نصیب خود کرد. پس از مرگش سه اثر از او (دوباره از همان خیابانها و داستانهای ناتمام و خواهران این تابستان) به کوشش همسرش به چاپ رسید. نثر او گونهای «شعر-داستان» بود که واقعیت را بهگونهای شاعرانه بیان میکند.
داستانهای او پر از تصاویر ناب است که واقعیت و خیال را به هم گره میزند. به اشیاء جان میدهد و رنگ و صدا و تصویر و حسها را با هم در میآمیزد. در اثر او نه تنها اشیاء بلکه بوها و صداها شخصیت پیدا میکنند. معمولا در داستان او زمان خطی رعایت نمیشود و خواننده مدام با چرخشهای زمانی مواجه میشود. گاه زمانهای مختلف چنان پشت هم میآیند که تشخیص هم زمان نبودن تصویرها سخت میشود ولی قدرت او در تصویرسازی این دوگانگی را در خود حل میکند. تصویرهای نجدی چنان روانند که از پی هم آمدن زمانهای متعدد در آن بسیار یکپارچه میکند. این روانی تصاویر به درک تغییرات زاویه دید در داستان او هم کمک میکند. مثلا در داستان اسبریزی از مجموعه پلنگانی که با من دویدهاند زاویه دید دایم از اول به شخص به سوم شخص تغییر میکند ولی این تغییر چنان روان اتفاق میافتد که ذهن دچار وقفه و جهش نمیشود و همه این تغییرات در یک کل یکپارچه سازوار و هماهنگ کنار هم تصویری واضح را در ذهن ایجاد می کنند. توصیف های او به گونه ایست که مخاطب دقیقا از نگاه او به تصویر نگاه کند. او با تمام این ویژگیها گونهای سوررئالیسم را در بستر واقعیت به تصویر میکشد.
نجدی در سال 73 کتابش را منتشر کرد و در سال 76 از دنیا رفت. ولی در همین مدت کوتاهِ حضورش در ادبیات داستانی اثری ماندگار از خود به جای گذاشت و در زمره پیشگامان داستان پست مدرن در ایران قرار گرفت.