bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۹۶۶۱
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۱۹ - ۲۲ مهر ۱۳۹۶
حافظ یکی از شاعران قرن هشتم هجری است. او به شهادت منابع تاریخی و نسخ متعددی که از دیوان او باقی مانده است یکی از بلند آوازه‌ترین شاعران ادب پارسی محسوب می‌شود و در طول تاریخ گروه‌ها و انسان‌های متفاوت؛ با اندیشه‌ها، ایده‌ها و خط و مشی‌های گوناگون او را ستایش کرده‌اند.
حافظ، تجدد و برخورد تجددخواهانِ قرن گذشته با اوسیده اسما موسوی:
حافظ یکی از شاعران قرن هشتم هجری است. او به شهادت منابع تاریخی و نسخ متعددی که از دیوان او باقی مانده است یکی از بلند آوازه‌ترین شاعران ادب پارسی محسوب می‌شود و در طول تاریخ گروه‌ها و انسان‌های متفاوت؛ با اندیشه‌ها، ایده‌ها و خط و مشی‌های گوناگون او را ستایش کرده‌اند. طیف وسیعی از مردمان ایران زمین در هر موقعیت، سطح اجتماعی، اندیشه، دین و مذهبی همواره به او عشق ورزیده‌اند و در برهه‌ها و موقعیت‌های حساس زندگیشان به دیوان او مراجعه کرده و حرف دلشان را از زبان او خوانده‌اند و شنیده‌اند اما در مقابلِ این خیل دوستداران و عاشقان، گروهی نیز بوده‌اند که در برابر نگاه عارفانه و رندانه حافظ ایستاده‌اند و او را شاعری مرتد و درباری خوانده‌ و از گسترش میل و رغبت مردمان به او بیم داشته‌اند، پرچمدار این منتقدان نیز همواره علما، رهبران دینی، حاکمان شرع و در دوره‌های متاخرتر عده‌ای از تجددخواهان تندرو بوده‌اند.

همواره رسم چنین بوده  است که متونی چون دیوان حافظ که بیشتر خوانده شده و دیده می‌شوند، بیش از سایر متون در بوته نقد قرار ‌گیرند و بازخوردهای مثبت و منفی بیشتری را دریافت ‌کنند. اثر حافظ نیز از این قاعده مستثنا نبوده و همان اندازه که با محبوبیت بی‌نظیری مواجه شده با نقدها و دشمنی‌هایی نیز از روزگار حافظ تا همین امروز، روبه‌رو شده است. حافظ خود در بیت: «کسی گیرد خطا بر نظم حافظ/ که هیچش لطف در گوهر نباشد» به مخالفانش اشاره کرده است، محمد گل‌اندام نیز در مقدمه‌ای که بر دیوان حافظ نوشته، دلیل این‌که حافظ از گردآوردن نسخه‌ای منقح و یکدست از آثارش سرباز ‌زده را ناراستی روزگار و غدر اهل عصر دانسته است، بعدها در هند، ایران و عثمانی در دوره‌های مختلف تاریخی اهل دیانت سرزنش‌هایی بر او روا داشتند و گاه حتی او و خوانندگانش را تکفیر کردند. این اشتهار و محبوبیت فراوان و گاه نفور ادامه داشت تا عصر حاضر. 

در چند قرن گذشته بشر در اندیشه و علم، تقریبا به اندازه تمام تاریخ تمدن، پیشرفت کرده و با سرعت بیشتری نیز به سوی آینده‌ای غیرقابل تصور پیش می‌رود، این پیشرفت‌ها در اروپا با رنسانس در قرن 15 و 16 میلادی آغاز شد و با مدرنیته، مکتب‌های مختلف فکری و دیگر جنبش‌های اصلاحی تا اواخر قرن نوزدهم ادامه پیدا کرد. رنسانس و بازنگریِ «خود» در آسیا و افریقا البته چند قرن بعد از اروپا اتفاق افتاد، آنها که متوجه تفاوت‌های اساسی کشورهای اروپایی با خود شده بودند، ابتدا با شوق آوردن صنعت و سلاح و بعدها با شور آوردن اندیشه¬های اروپایی به سرزمین‌هایشان، به همانندسازی خود با آنها روی آوردند که البته بی‌توجهی این تلاشگران به تفاوت‌ها و بیس‌های متفاوت فرهنگی و تمدنی به بحث امروز ما برمی‌گردد.
در ایران، انقلاب مشروطه آغازگاه رسمی ورود مدرنیته شناخته می‌شود. اندیشه‌های مدرن فشرده و بسته‌‌بندی شده با تجربه‌هایی که در اروپا از پس قرون به‌دست آمده بود، به واسطه دانشمندان شرقی که سال‌ها در اروپا و چارچوب‌های آن جامعه اندیشیده بودند، با شتاب‌زدگی و شیفتگی بسیارِ تحصیل‌کرده‌ها و فرنگ‌رفته‌های ایرانی که قشر کوچکی بودند در برابر جمعیت فراوان و پراکنده در گستره وسیع جغرافیایی ایران زمین، با فشارهای رضاشاه به جامعه ایران معرفی و تحمیل شد. اقدامات اصلاح‌طلبانه رضاشاه منجر به تاسیس دانشگاه و فرستادن دانشجویان بسیار با بورسیه‌های تحصیلی به اروپا و متعاقب آن رد و بدل اندیشه‌های بیشتر شد. 

رواج این تجددخواهی‌ها در ایران زمین، هم‌زمان بود با گسترش ایده‌های کمونیستی در اروپا و روسیه، ایده‌هایی که از یک سبک و مکتب گذشت و به یک ایدئولوژی جدی برای حکومت کردن تبدیل شد. مرور سخنان، آثار و اندیشه‌های متفکران آن سال‌ها نشان می‌دهد که آبشخور فکری آنها این مکتب بوده و اگر این مساله را نادیده بگیریم از حقیقت آن سال‌ها دور شده‌ایم، البته این‌که چرا و چگونه این ایدئولوژی به چنین محبوبیتی رسید در تخصص من و ظرفیت‌های این نوشتار نیست اما به هر روی اندیشمندان بسیاری از جمله آنها که در این نوشتار قصد مرور ایده‌ها و نوشته‌هایشان را داریم در دوره‌هایی از زندگی خود یا تا پایان حیاتشان در این راه قدم زدند، قلم فرسودند و جان دادند.

این اندیشمندان و متفکران که بی‌شک از جامعه خود پیش‌تر بودند و هوایِ تجدد و ارتقا جامعه عقب‌مانده (از نگاه آنها) خود را داشتند، همه آنچه که از پس روزگاران به مردمان سرزمینشان رسیده بود را به داوری و قضاوت گذاشته و شروع به بازخوانی و بازنگری داشته‌ها و نداشته‌های سرزمینشان کردند و حتی عده‌ای از تجددمآبان به انکار و رد بسیاری از این داشته‌ها همت گماشتند.
در این میان ادیبان و ادب‌پژوهان البته موضع و زاویه‌دید خود را عوض نکردند و با همه دگرگونی‌هایی که در اندیشه‌ها و تعاریفشان از همه امور و اصول ایجاد شد، پرچمدار اندیشه‌های کلاسیک و خوانش‌های گذشتگانشان از متون پارسی ماندند و در حقیقت از حریم خود به‌خوبی پاسداری کردند و هر جا لازم دیدند پاسخی مناسب و درخور به مخالفان و دگراندیشان حوزه ادبیات دادند. شعرای پارسی زبان نیز با وجود تلاش بسیار برای تغییر زبان شعر، دست به تلاش جدی برای رد گذشتگان خود نزدند و تنها به برساختن راهی جدید در اصول شعر و شاعری همت گماشتند و به تجددخواهی در ساختار و مفهوم اشعار اکتفا کردند.

مقدمه نسبتا طولانی خود را که برای جلوگیری از بدخوانی‌ها و بدفهمی‌ها ضروری به‌نظر می‌رسید، تمام می‌کنیم و بر موضوع مدنظرمان متمرکز می‌شویم. چنان‌که در تیتر آمده است، در این گفتار بنا داریم به بررسی دیدگاه‌های چند تن از نویسندگان و دگراندیشان تجددخواه (منظور از دگراندیش در اینجا به معنای نگاه متفاوت این نویسندگان به حافظ است و هیچ ارزش‌گذاری ندارد) به حافظ بپردازیم. جرقه این بحث با خواندن مصاحبه‌ای از داریوش آشوری که یکی از متفکران نواندیش ایران است و به‌خصوص برخورد دیگرگونش با حافظ و عرفان اسلامی توجه اقشار مختلف جامعه فرهنگی ایران را جلب کرده است، زده شد. داریوش آشوری در مصاحبه‌اش راه تجدد ایرانی را گذشتن از حافظ دانسته و بر این مهم اصرار کرده است. این مصاحبه چند سوال را در ذهن نگارنده ایجاد کرد این‌که اساسا تجددخواهی چیست؟ ایرانی بودن دقیقا به چه معناست؟ تجدد با ادبیات چه رابطه‌ای دارد؟ چه تلاش‌هایی برای ارتباط مسائل متجددانه با ادبیاتی که از دلِ تاریخ می‌آید شده است؟ چه ارتباطات موثری این دو با هم خواهند داشت؟ راه هر کدام از آنها به کجا می‌رسد؟ راه آنها با هم به کجا می‌رسد؟ برخورد متجددان و تجددخواهان با ادبیات کلاسیک چگونه بوده است؟ و برای تبیین راهی که آشوری گفته است چه باید کرد؟ چراکه به‌نظر می‌رسد این بحث برای روشن‌تر شدن و جاافتادن به گفت‌و‌گوها و اندیشیدن های بسیار نیاز دارد.

در این گفتار تمرکزمان را بر کسروی، اقبال، شاملو و کیارستمی گذاشته‌ایم، چراکه این چهار تن هر یک در صد سال گذشته در زمینه کاری خود جزء پیشروترین‌ها بوده‌اند و در برخورد با حافظ نیز راه متفاوتی را در پیش گرفتند و تقریبا نماینده همه برخوردهایی غیر تخصصی و غیرادبی هستند که با حافظ شده است. کسروی و اقبال به سراغ «اندیشه‌های» حافظ رفته‌اند و شاملو و کیارستمی به‌نوعی با «متن» حافظ سلیقه‌ای برخورد کرده و خوانش دیگرگونی از دیوان شعر این شاعر بلند آوازه ارائه داده‌اند، البته این نکته را نباید فراموش کرد که نگاه این افراد به‌ویژه اقبال، کسروی و شاملو به سایر شعرا و متفکران کلاسیک ادب پارسی نیز نگاهی متفاوت، معمولا آمیخته به نقدهای تند یا از دیدگاه خودشان نواندیشانه بوده است. با هم نگاهی می‌کنیم به نگاه آنها به حافظ.

اقبال لاهوری که او را علامه خوانده‌اند، از متفکران پارسی زبان حوزه تمدنی ایران بزرگ بود و از جمله منتقدانی که در دوره‌ای از زندگی خود رواج سروده‌های حافظ را زیان‌بار دانسته است. اقبال و متفکران مسلمانی که در گستره جغرافیای وسیعِ فرهنگی ایرانی می‌زیستند و می‌اندیشیدند در آن دوره وضعیت نامناسب سیاسی و فرهنگی جوامع خود را می‌دیدند. هند که زادگاه اقبال لاهوری بود از جمله این سرزمین‌ها بود و تحت سلطه استعمارگران انگلیسی اداره می‌شد، مردمان این خطه نه تنها از لحاظ فرهنگی در شرایط بدی قرار داشتند بلکه عقب‌ماندگی¬هایشان در زمینه علم و فنّاوری نیز بدبختی‌ها و گرسنگی‌های بیشتری برای آنها به همراه آورده بود. اقبال و سایر اندیشمندان هم‌عصر او، نه تنها به‌دنبال پیشرفت کشور و مردمانشان بودند که در جست‌وجوی علل این عقب¬ماندگی‌ها نیز برآمدند، به گمان آنها این نگاه جبرگرایانه و مقاوم در برابر مدرینته مردم پارسی زبانِ ساکن حوزه تمدنی ایران، ریشه‌ای عمیق‌ داشت و از نگاه «علامه شاعر» سرنخ همه این گرفتاری‌ها به شاعران و ادیبان زبان‌پرور ادب پارسی می‌رسید. او در چاپ اول مثنویِ اسرار خودی، ضمن شرح زیان‌های شعرای صوفی، حمله شدیدی به حافظ کرد و سی و پنج بیت در قدح او سرود و از او به‌‌عنوان عامل اهمال، انحطاط و خود گم‌کردگی مسلمانان آسیا یاد کرد  و حافظ را «فقیه ملت می‌خوارگان، امام امت بیچارگان» نامید. در حقیقت آنچه اقبال و امثال او را در برابر حافظ علم کرد به گفته ادیبان دوره‌های بعد چون؛ خرمشاهی و دادبه، ناشی از خوانش اشتباه آنها از اشعار حافظ بود، چراکه اقبال و اقبال‌ها مضمون نهایی و حاصل دلباختن به اشعار حافظ را برای شیفتگان شرقیش، جبرگرایی و تسلیم می‌دانستند؛ در حالی‌که با نگاهی عمیق‌تر، جدی‌تر و هنری‌تر هرگز چنین نبوده است.
به هر روی به محض انتشار این اشعارِ اقبال، صدای اعتراض مسلمانان هند، به‌خصوص شیعیان برخاست. 

در نتیجه، وی در چاپ بعدی کتاب، آن اشعار را حذف و به جای آن اشعاری با عنوان «در حقیقت شعر و اصلاح ادبیات اسلامیه» گذاشت. علامه اقبال لاهوری به تصریح اقبال‌شناسان، با وجود انتقادهایى كه از حافظ كرده بود، نقل، اخذ و اقتباس از تعبیرات، مفاهیم و تركیبات اشعار حافظ در اشعار فارسی و حتى اردوى وى كاملا مشهود است و در حقیقت بیشتر گفته‌های او به دوره‌های آغازین حرکت‌های اجتماعیش و حضور او در جامعه به‌عنوان یک مصلح اجتماعی متجدد، برمی‌گردد.
داستان احمد کسروی اندکی پیچیده‌تر و جدی‌تر است، چراکه او دانشمند، مورخ و زبانشناسی با ملیت ایرانی بود که تاثیر نسبتا عمیقی بر متفکرانِ دهه‌های ابتدایی قرن چهاردهم هجری شمسی داشت. او به‌رغم هوش سرشارش با جو متجددانه‌ای که بر فضای فکری ایران و جهان حاکم شده بود، در بسیاری از آثار خود به ادیبان و عارفان مسلمان و البته غیرمسلمان تاخت و حافظ و دیگر شعرا را قافیه‌سازانی ‌دانست که گاه برای رعایت قافیه ناچار به سرودن عبارات بی‌معنی ‌شده‌اند. کسروی به‌ویژه در کتابی مجزا تمایل حافظ به خراباتی‌گری، جبرگرایی و خردستیزی را نقد کرد و آنها را حاصل سرگردانی خرد حافظ میان مکتب‌های مختلف فکری دانست کسروی تا آنجا پیش رفت که می‌گفت، پخش کردن کتابش در میان مردم «مايه رهايي صد میليون‌ها توده‌هاي بدبخت شرقي خواهد گرديد». وی محمدعلی فروغی، محمد قزوینی و قاسم غنی را که در تصحیح دیوان حافظ و معرفی او به مردم ایران‌زمین تلاش بسیار کرده بودند، فریب‌خورده شرق‌شناسان اروپایی می‌دانست. البته ادیبان و محققان، نقدها و اقدامات وی را بی‌پاسخ نگذاشتند و کسانی چون علامه اقبال آشتیانی در مقاله‌ای با عنوان «بلای تعصب و بی‌ذوقی» و استاد زرین‌کوب در جلد دوم کتاب «نقد ادبی» با استدلال‌هایی محکم، تعصب‌ها و تک‌بعدی¬نگری‌های کسروی، اقبال و دیگر منتقدان را پاسخ گفتند.
از برنامه‌های رادیکال وی و پیروانش یکی این بود که برخی کتاب‌ها، از جمله دیوان حافظ، را جمع کنند و بسوزانند، این حرکت‌های تند و انقلابی در نهایت جان کسروی را در راه تجدد‌خواهی‌های کورکورانه‌اش گرفت.

یکی دیگر از افرادی که برخورد متفاوتی با حافظ داشته و از قضا به‌خاطر اشتهار در شاعری و ادعاهای روشنفکرانه، اندیشه‌هایش پیروان بسیاری نیز پیدا کرده است، شاملو است. شاملو که در دهه‌های چهل و پنجاه شمسی با شکستن همه ساختارهای شعری و تاختن به ساختار کلاسیک، با اندیشه‌های خاصش، به‌نوعی به‌دنبال تجدد در شعر بود، بخشی از راه خود را تاختن به شاعران کلاسیک تعریف کرد و به بسیاری از آنها از جمله فردوسی و سعدی تاخت و اگرچه در این میان حافظ را دوست می‌داشت و ستایش می‌کرد، باز هم تعریف شخصیی از حافظ داشت که بسیاری را تاب تحمل آن نبود. چاپ دیوان حافظ به شیوه خاص و نوشتن مقدمه متفاوتش ظاهرا مهرِ پایانی بود بر جاودان شدن نگاه و اثر نه چندان روشن و درستش. البته که دیوان حافظِ چاپ شاملو را هیچ‌یک از ادبا نپذیرفتند، چراکه او اصول چاپ متون کلاسیک را رعایت نکرده بود و حافظ‌شناس و حافظ‌پژوهی چون خرمشاهی در نقدش به او «بي‌روشي و آسان‌گيري شاملو در اين كار» را، حيرت انگيز دانست. در این میان حتی شهید مطهری نیز که همواره نماینده جامعه روحانیت خوش قریحه و عارف مسلک بوده و هست، در کتابی با عنوان «تماشاگه راز» به شاملو تاخت و درباره تناقض‌گویی‌ها، نگاه عارفانه حافظ، الحادگرایی‌اش و سایر مواردی که شاملو در مقدمه کتاب خود از حافظ گفته بود، بدون ذکر نام، به این شاعرِ «به اصطلاح نوپرداز» پاسخ گفت و او را در زمره ماتریالیست‌هایی خواند که «از راه تحريف شخصيت‌هاي مورد احترام، اذهان را متوجه مكتب و فلسفه خود» می‌کنند.

برخلاف شاملو که با چاپ ذوقی دیوان حافظ ادعای کاری شگفت‌انگیز و پایان‌دهنده داشت، کیارستمیِ فیلمساز که در کار خود نوپردازی نخبه محسوب می‌شد. به گفته خودش؛ با دیدگاهی ویژه در مقام خواننده‌ای غیرحرفه‌ای (در مصاحبه‌ای که به مناسبت چاپ کتابش انجام داده بود) از سر ذوق و برای شناخت بیشتر جوانان از حافظ، مصرع‌هایی از دیوان او را که دوست می‌داشت و معتقد بود در میان ساختار غزل و وزن شگفت‌انگیز اشعار زبان پارسی همواره نادیده گرفته شده، انتخاب کرد و برای رهایی کامل معنا از وزن مصرع‌های انتخابی را تقطیع کرد و به چاپ رساند. به‌نظر می‌رسد مخالفت‌ها با انتخاب‌های ذوقی و شیوه کار او در زمان چاپ کتاب بیشتر زبانی مطرح شده باشد، مقدمه خرمشاهی بر این کار و موافقت و حمایتش به‌نوعی سرپوشی بوده است بر اعتراض‌های احتمالی. کیارستمی به هر حال به قصد بازتعریف حافظ و روی آوری جوان‌ترها به حافظ به این کار دست زده، او پیری بوده که به شهادت صفحات آغازین کتابش در این جمله «باید مطلقا مدرن شد» از آرتور رمبو به‌دنبال دگرگونی و شکستن ساختارها بوده است اما با این گرایش که باعث توجه بیشتر نسل‌هایی شود که به واسطه دنیای مدرن از ادبیات کلاسیک و داشته‌هایشان دور شده‌اند.

در ادامه سوال‌هایی که در ابتدای ورود به بحث مطرح شد، طرح چند سوال دیگر برای باز بودن بحث لازم به‌نظر می‌رسد؛ به‌راستی با آثار کلاسیک زبان پارسی، در مسیر پر شتابی که پیش روی جامعه ما و البته جامعه بشری قرار دارد (بعد از انکارها و دور انداختن‌هایی که البته بی‌ثمر بوده است) چه می‌توان کرد؟ برای این‌که در این راه دوباره به دور اندختن و آتش کشیدن کتاب‌های پرارزشمان که حامل تمدن چند هزار ساله سرزمینمان هستند کشیده نشویم، چه باید کرد؟ چگونه می‌توانیم برای باز تعریف «من»های ایرانی از حافظ، فردوسی، سعدی، مولانا و دیگران کمک بگیریم؟!
منابع این نوشته شامل؛ آثار نویسندگانی است که نام آنها در متن آمده است، مصاحبه‌هایی که افراد نامبرده در زمینه‌های مطرح شده، انجام داده‌اند، بررسی مدخل «حافظ» در دانشنامه جهان اسلام و بسیاری منابعی است که با عرض پوزش اشاره به یک یک آنها در ظرف این نوشتار نمی‌گنجد.

نام:
ایمیل:
* نظر: