بامدادجنوب- وندیداد امین:
مسعود هوشیار متولد اسفند ۱۳۵۲ در شیراز است. سال ۱۳۸۰ دوره کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را بهپایان رساند و با وقفهای دهساله در ۱۳۹۳ کارشناسی ارشدش را در همین رشته تمام کرد. فعالیتهای ادبیاش را از سال ۱۳۹۲ با حضور در دورههای ویراستاری و نشستهای ادبی پیگرفت تا اینکه دوسال پیش با مجوز «انجمن دوستداران زبان و ادبیات فارسی» و «ویراستاران» سلسله نشستهای پژوهشی را در شیراز برگزار کرد که تا امروز هشتاد جلسه از این نشستها برگزار شده است. همچنین برای مدتی حدود یک سال برای روزنامه «نیمنگاه» کتاب معرفی میکرد و هماکنون نویسنده صفحه معرفی کتاب مجله «هفته» در مونترال کانادا است. با مسعود هوشیار حول ادبیات و فعالیتهایش به گفتوگو نشستهایم:
شما برپاکننده کارگاه ادبیات کلاسیک و معاصر ایران در شیراز بودهاید. فضا و قابلیت این نوع از کارگاهها چگونه است؟
شیراز شهری است بسیار هنرپرور و هنردوست. در هرگوشه و کنارش محفلی برپاست و مجلسی آراسته است. مردم این شهر تشنه شعر و داستان و دیگر هنرها هستند در نتیجه، استقبال از نشستهای ادبی بسیار پررونق است اما نشستهای تخصصی شعر و داستان مخاطبهای جدی ولی کمشمارتری دارد.
تعریفتان از مخاطب جدی چیست؟ چه مخاطبی مد نظرتان است؟
مخاطبی که انگیزه و رغبت نشستن و گوش دادن به شعر و داستان و سپس نقد آن را داشته باشد. مخاطبی که ادبیات را بهشکل تخصصی دنبال کند و پیگیر باشد. شاید بشود تفاوت مخاطب جدی ادبیات را در تفاوت دیدن تلویزیون و دیدن تئاتر بیان کرد. مخاطب تلویزیون منفعل است و بدون اینکه کوچکترین زحمتی بهخود بدهد با فشردن دکمه تلویزیون برنامه دلخواهش را میبیند اما کسی که قرار است تئاتری را ببیند، نخست باید پیگیر باشد که چه تئاتری در هفته پیشِ رو به صحنه میرود؟ بلیتش را از وبگاه ذخیره کند، برنامهریزی کند، شال و کلاه کند و برود تئاترش را ببیند و پس از دیدن تئاتر به زوایای مختلف آن بیندیشد و بعد از آن تولید ادبی یا هنری داشته باشد.
عدهای بر این باور هستند که چند حوزه از علوم انسانی بهشدت عوامزده و سطحینگر شده است؛ خاصه ادبیات و هنر. شما این ادعا را میپذیرید؟
نه موافق نیستم. به این نکته توجه کنید که یکی از ویژگیهای مدرن شدن جامعه، برجسته شدن فردیت انسانهاست. به این معنا که هر فردی در جامعه مدرن میتواند قابلیتهای خود را برجسته کند و به علایقش دست یابد. ازایندید، ادبیات و هنر در بین مردم آمده است و هرکسی با هرسطحی از دستگاه فکری به حیطه ادبیات هنر وارد شده است و به علاقههای خود بها میدهد؛ درواقع، جوامع مدرن یا مدرنیزه، زمینههای رسیدن به خواستههای هریک از افراد جامعه را فراهم میکند تا فرد به خواستهها و علاقههایش برسد.
اما امروزه نقدهای جدی بر جریانهایی از قبیل سادهنویسی و آثار کممایه ادبی هست. چنانکه حتی خود متولیان هم معترض شدهاند.
نکته مهم همان است که گفتم. با مدرن شدن جوامع، ادبیات بین مردم آمد. نخستینبار در اروپا، دانته، شاعر ایتالیایی قرن ۱۶، بیانیهای نوشت و از نویسندگان و شاعران خواست تا از واژگان روزمره مردم در نوشتههایشان استفاده کنند. با این حرکت، ادبیات بین مردم آمد و از آن مهمتر، زبان قدرت به زبان مردم کوچه و بازار نزدیک شد و همین نکته سبب شد تا وجود و حضور مردم در قدرت رسمیت بیشتری یابد. این نکته در ادبیات فارسی، از مشروطه (۱۲۸۵) آغاز شد. متاسفانه عدهای این نکته مهم را در نظر نمیگیرند که مخاطب اصلی ادبیات همین مردمی هستند که آنها را سطحی و عامه مینامند! دراینمعنا، عدهای از بین همین مردم متنهایی را تولید میکنند تا نگرششان را برجسته کنند و اتفاقا همین متنها نکتههای بسیار مهمی برای پژوهش دارند.
فکر نمیکنید بخشی از این تودهگرایی، رفتارهای رادیکال و افراطی شاعران و نویسندگان موسوم به دهه هفتادیهاست؟ آنچنان که عملا رابطه مولف و مخاطب دچار مخاطره شد.
من نامش را تودهگرایی نمیگذارم و این رویداد را بهگونهای دیگر مینگرم؛ درواقع واژههایی چون «توده» و «عوام» بار منفی مفهومی دارند! نامش را «مردمپسند» یا« همهپسند» میگذارم. همچنین سخنواره (ترکیب)ِ «با رفتارهای رادیکال و افراطی» موافق نیستم. از نظر من زبان فارسی، بهویژه! قابلیتهای بیشماری دارد که باید بهتدریج آنها را کشف و استفاده کرد. پس بگذاریم این نسل دهه هفتادی نیز، تجربه خودش را بکند. بگذاریم جنبههای مختلف زبان فارسی آزمایش شود و بهتدریج قابلیتهای مختلف این زبان کشف شود.
چرا قشر آکادمیک بهخصوص استادان دانشگاهی ما بیشتر با ادبیات کلاسیک خو گرفتهاند تا با ادبیات معاصر و روز؟
این نکته به رویکرد اولیه پایهگذاری رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران بازمیگردد. براساس این رویکرد دانشجو باید متنهای کهن را بخواند و دربارهاش بیندیشد و سپس بررسی و تحلیل کند؛ درواقع دانشجوی ادبیات پس از تمامکردن این رشته باید متنخوان و متنشناس ادبیات کهن باشد و اتفاقا براساس رویکرد اولیه پایهگذاران این رشته، همین اتفاق نیز میافتد و دانشجویان ادبیات فارسی، متنخوان و متنشناس ادبیات کهن میشوند و همین نکته سبب میشود که ادبیات معاصر را چندان نشناسند.
ظاهرأ این روزها یکی از وجوه تمایز ادبیات خاصه شعر، استان و منطقه جغرافیایی شده است. مثل شعر فارس، شعر جنوب، شعر تهران. آیا با این مضافالیه که بر ادبیات گذاشته میشود بر سر مهرید؟
بله. موافق بومگرایی هستم و معتقدم که جغرافیای هر بوم و سرزمینی باید در ادبیاتش بازتاب یابد. البته بهتر است نام آن را تأثیرپذیری شاعر و نویسنده از گفتمان جغرافیایی بنامم. درواقع هر شاعر و نویسندهای در زیستبوم یا گفتمانی پرورش یافته است که نوع تجربه زندگی و هستینگریاش را شکل داده است و این مهم را باید در اثری که تولید میکند بازتاب دهد. ازاینمنظر، متن تولیدی مولف شناسنامه ایشان است و بازنمود جغرافیا وجه متفاوتکننده و برجسته اثرش میشود. مثلا زیستبوم شمال ایران شناسنامه شعرهای نیما یوشیج است همچنان که زیستبوم جنوب، شناسنامه زندهیاد منوچهر آتشی.
تقریبا از مشروطه بهاینسو ما با نظرها و دستگاههای فکری غربیها آشنا شدهایم. این اواخر هم با نظریههایی مانند مرگ مولف، چندصدایی، فاصلهگذاری و... . آیا شما این نظرها را تماما راهگشا میدانید؟
بیشک یکی از گزارههای بسیار مهم برای تغییر در نوع نگرش شاعر و نویسنده همین نظریههاست، چراکه خود ادبیات بهتنهایی یک کارکرد دارد. نخستین کارکرد ادبیات، لذتبخشبودن برای خواننده است. بهقول گوستاو فلوبر، نویسنده مشهور فرانسوی، تنها راه تحمل زندگی غرقشدن در ادبیات است همچنان که عیشی مدام. ازایندید، ادبیات عیش مدام است. لذتبخش است. خواننده را با لذت خوانش همراه میکند و او را وارد جهانهای زیسته و نزیستهاش میکند و این، دمدستی ترین بهره از ادبیات است اما برای کشف حیطهها یا بهتر است بگویم کشف جهانهای موازی با جهان ادبیات، باید از رشتههایی دیگر برای روشنگری و تحلیل ادبیات استفاده کرد. درواقع ادبیات درذات خود بازتاب دهنده جهانهای دیگری بهجز لذتبخشی به خواننده است و برای کشف این جهانها باید از نظریههای دیگر استفاده کرد تا بتوان ادبیات را گویاتر و بهروزتر دید و بهکار گرفت.
فضای ادبی_هنری این روزهای استان فارس خاصه شیراز چطور است؟
سال ۱۳۸۰ بود که دنبال شرکت در جلسههای ادبی بودم ولی در آن زمان دو نشست بیشتر برگزار نمیشد و همین دو نسشت هم بیشتر خصوصی بود و فقط افراد دستچین شدهای حق شرکت داشتند اما این روزها در هرگوشهای از شیراز نشستی برگزار میشود و روزانه سهچهار نشست درحال برگزاری است. بهنحوی که در انتخاب جلسهها سردرگم میشوی و افسوس میخوری که چرا فلان جلسه با جلسه دیگری همزمان است و یکی را از دست میدهی.
چه نویسندگان و شاعرانی امروزه از استان فارس به کشور معرفی شدهاند؟ بهشخصه کار نوجویان را دنبال میکنید؟
برجستهترین نویسندههای فعال این روزهای شیراز، ابوتراب خسروی و محمد کشاورز و احمد اکبرپور هستند و بهدنبال ایشان نویسندگان دیگری چون مهدی جعفری، غلامحسین دهقان، قاسم شکری، طیبه گوهری و لیلا برزگر قلم میزنند. ازمیان شاعران، کسانی چون سیروس نوذری، منصور اوجی، فرامرز دهگان، ندا کامیاب، فرحناز عباسی و چندینوچند شاعر دیگر فعالاند و چندتن از ایشان در کشور شهرهاند. از نزدیک نیز با اشعار نوجوانان در ارتباطم. اتفاقا مدتی است که از طرف بنیاد نخبگان استان فارس مشاور چند دانشآموز شاعر نخبه هستم و ضمن مشاورهدادن به ایشان، رگههای نگرشی آنان را رصد میکنم. از دید من نسل جدید تحمل عرقریزی روح را ندارد و هرچه سریعتر میخواهد قلهها را دست یابد و به همیندلیل اشعارشان کلیشهای است.
دغدغه حال حاضر خودتان چیست؟ کارگاه، تالیف یا تحصیل؟
دغدغه اصلی من برگزاری نشستهای ادبی است، چراکه معتقد به تاثیر مستقیم بر مخاطب هستم و دوست دارم که با مخاطبم رودرو سخن بگویم و نگرش ادبیام را به آنها عرضه کنم. با این روش میتوانیم ادبیات را بین مردم بیاورم و آنها را جذب متونی کنیم که شاید فقط نام آن کتابها به گوششان خورده باشد. مثلا مدتی است که نشست اسطورهشناسی با محوریت واکاوی اسطوره گیلگمش با ترجمه شاملو را برگزار میکنیم و این جلسهها (پژوهیدن گیلگمش با ترجمه شاملو) در شیراز برای نخستینبار است که دارد اتفاق میافتد. با این رویکرد، هرهفته دو نشست متنپژوهی و فیلمپژوهی را برگزار میکنم و در کنار این نشستها، ویراستاری میکنم و مقاله مینویسم.
و سخن پایانی؟!
سپاس ویژه از جناب وندیداد عزیز که دغدغهاش ادبیات است و ادبیات را میزید و نیز تشکر از خوانندگان روزنامه بامداد جنوب که صبوری کردند و این گفت وگو را خواندند.