بامداد جنوب- وندیداد امین:
سمانه جعفری در سال 1361 در شهر بابل به دنیا آمد. پس از طی مقطع ابتدایی وارد مدرسه فرزانگان (استعدادهای درخشان) شد و تا سال دوم دبیرستان در آن مدرسه مشغول به تحصیل بود تا آنکه عشق به زبان و ادبیات فارسی او را بر آن داشت تا از رشته ریاضی به علوم انسانی تغییر رشته دهد. وی در سال سوم به المپیاد ادبی راه یافت و با کسب مدال نقره کشوری عضو بنیاد ملی نخبگان شد. سپس با رتبه 141 رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان را انتخاب کرد و پس از اتمام دوره کارشناسی با رتبه 9 کشوری وارد مقطع کارشناسی ارشد شد و درنهایت در آن دانشگاه تا پایان مقطع دکتری پیش رفت. وی پس از اخذ مدرک دکتری به عضویت هیات علمی دانشگاه فرهنگیان درآمد و هماکنون استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی پردیس استان مازندران است. تصحیح «جواهرنامه» محمدبن مبارک شاه قزوینی که نشر «پرسش» آن را به چاپ رسانده و نیز مقالاتی چون «شیرینترین حکمتهای خسروانی»، معرفی «جواهرنامه» و نیز تحلیل انتقادی «تعاریف شطح» از جمله تألیفات وی است. این دانشآموخته دکترای رشته زبان و ادبیات فارسی علاوه بر آثار تحقیقی یادشده مجموعه اشعاری نیز در دست چاپ دارد که شامل سرودههای دو سال اخیر وی است. در خصوص فعالیتهای ادبی سمانه جعفری گفتوگویی را با وی صورت دادیم که در دو بخش منتشر میشود، اینک شما را به خواندن بخش نخست آن دعوت میکنم.
بهعنوان پرسش نخست، چه تعریفی از «زیبایی» دارید؟ آیا با این قول کانت بر سر مهرید که «زیبایی همیشه محصول نبوغ آدمی است»؟
تعریف زیبایی! چهکار سختی! در بسیاری از موارد مفاهیم انسانی در قالب تعریف نمیگنجد، خاصه وقتی بحث از واژه و اصطلاحی میشود که مفاهیم و معانی وسیعی را در بطن خود جایداده است. من در مقالهای که با عنوان «تحلیل انتقادی تعاریف شطح» در مجله ادبیات عرفانی دانشگاه الزهرا به چاپ رساندهام بهتفصیل به این مساله پرداختهام. مفاهیم حوزه علوم انسانی عکس مفاهیم تجربی بهشدت متاثر از مسائل جغرافیایی و انسانی تاثیرگذار بر فرهنگ هستند. پس بهطور مسلم نگاه کانت به زیبایی با نگاه فردی در جغرافیای دیگر متفاوت است. نظر کانت درباره زیبایی و هنر به نظر پارناسینها که قائل به هنر برای هنر بودهاند، شباهت بسیاری دارد.
امانوئل کانت در کتاب نقد قوه حکم میگوید که اگر هنر با شناخت یک عین ممکن مطابق باشد و صرفا برای فعلیت بخشیدن به آن اعمال لازم را انجام دهد، هنر مکانیکی است اما اگر مقصود بیواسطهاش احساس لذت باشد، هنر زیباشناختی نام دارد. در بیانی کلی کانت زیبایی را در هنری میداند که هدفی جز احساس لذت نداشته باشد. با این نگاه، بسیاری از آثار زیبای حوزه ادبیات تعلیمی بیرون از دایره زیبایی قرار میگیرد. از سویی دیگر، کانت معتقد است که زیبایی همیشه محصول نبوغ آدمی است. گویی توجه چندانی به زیباییهای طبیعی و ورای خلق آدمی ندارد. البته این سخن کانت از این منظر که در درک زیبایی وجود انسان شرط لازم است، قابلقبول است. در تفکر الهی این ناظر به حدیث کنز مخفی و لزوم خلقت انسان برای بروز و ظهور زیبایی وجود الهی است اما بهنظرم در غیر این صورت اینکه انسان و نبوغ او سرچشمه و منشا همه زیباییها باشد، توجیهی ندارد.
از دید شما، چرا قشر دانشگاهی بهخصوص اساتید و نخبگان آکادمیک ما، با جریانهای شعری مدرن و پیشرو کمتر ارتباط میگیرند و به ادبیات و شعر کلاسیک و نوکلاسیک بیشتر علاقهمندند؟
من مصرّم پیش از پاسخ، در متن سوال شما اشعار نوکلاسیک را نیز در کنار اشعار مدرن و پیشرو بیاوریم. به نظرم استادان ما حتی به اشعار نوکلاسیک هم کمتوجهاند. از دید من آموزش تاثیر مستقیمی بر جهتدهی علایق و شکلگیری سلایق دارد. استادان مطرح ادبیات کشور همگی از شاگردان استادانی بودند که به سبب گسترده نبودن ارتباطات فرهنگی و رواج ترجمه بهروز آثار فاخر و بهطورکلی پررنگ نبودن مکتبهای جدید ادبی در زمان خود، با شعر و داستان مدرن روبهپیشرفت در ادبیات جهان، کمتر آشنایی داشتند و اگر هم آشنا بودند، بهزعم مغایرت آن با گنجینه ادبیات کلاسیک، سعی در مخالفت و ایستادن در مقابل آن داشتند. اکثر شاگردان این استادان نیز نگرش و حدود فکری آنان را دنبال کردهاند. از سویی دیگر، بسیاری از همین استادان صاحبنظر در امر تعیین سرفصلهای رشته ادبیات تاثیرگذار بودند و همچنان هستند. ناگزیر استادان مراکز دانشگاهی بیشتر وقت خود را صرف مواد درسی تعیینشده میکنند که اکثرا مربوط به ادبیات کلاسیک است. البته باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که ادبیات کلاسیک ما گنجینه پرباری است که فراگرفتن آن بر اهل ادب فرض است و من خود بر لزوم آشنایی کامل یک دانشآموخته رشته زبان و ادبیات فارسی با ادبیات کلاسیک، این کلاس درس وسیع، تاکید دارم اما حتی همان واحدهای معدود ادبیات معاصر هم از شاعرانی چون نیما، اخوان و سهراب و همپایگانشان فراتر نمیروند، مگر در حوزه ادبیات مقاومت؛ بنابراین دانشجویان دانشآموخته ما یا همان استادان آینده نیز مگر در گرایش ادبیات معاصر یا به سبب علاقه شخصی با این فضا غریبهاند.
این است که بخش عمدهای از تحقیقات دانشگاهی در رشته ادبیات مربوط به تحلیل آثار پیشینیان است. به زبان سادهتر ما استادان ادبیات کمتر خطر میکنیم. برای ارائة مقاله و طرح بحث، ابتدا سراغ آثاری میرویم که مورد اقبال اکثر دانشگاهیان باشد و اگر هم در مورد آثار جدیدتر کاری صورت بگیرد، اکثرا پس از رسیدن به شهرت و استقبال عمده مردم است که طبیعتا جریانساز نخواهد بود. البته نباید نقش ضعف تالیفها و اشکالات زبانی و ادبی موجود در بسیاری از اشعار مدرن و پستمدرن در دلزدگی و بیعلاقگی استادان ادبیات را نادیده انگاشت. من در آخرین پژوهش خود به بررسی این آسیبها در غزل پستمدرن پرداختهام که امیدوارم بهزودی به چاپ برسد.
چرا باید خواننده معاصر ایرانی به رمانهای ترجمهای بیشتر اقبال نشان دهد؟ آیا ضعف از تالیفات خانگی است یا عوامل دیگری در میان است؟
خُب، دلایل متعددی وجود دارد؛ رماننویسی به معنای امروزی در ایران سابقه چندانی ندارد و اساسا وقتی صحبت از رمان به میان میآید، منظور، رمانهای خارجی است. از سویی دیگر، افزون بر ترجیح شعر بر داستان در فرهنگ ما، نویسندگان داخلی و شاید بشود گفت در حد وسیعتر نویسندگان شرقی در روایت و توصیف با معذوریتهای اجتماعی و اخلاقی بسیاری مواجهاند. دیگر آنکه قدرت تبلیغات را نباید دستکم گرفت. فضای پررنگ توجه جامعه جهانی به ادبیات غربی بهدلیل تبلیغات گسترده که خود یکی از مکانیسمهای تسلط این جوامع بر دنیاست، نیز قابلتامل است. این تبلیغات نهتنها آثار موردنظر را برتر جلوه میدهد، بلکه تاثیر بسیاری بر ایجاد سلیقه در مخاطب دارد که خواننده ایرانی هم از این امر مستثنی نیست. دلیل دیگر وجود عناصری است که با خواست ذهنی انسان معاصر همخوانی ندارد.
متاسفانه بسیاری از رمانهایی که در ایران نوشته میشوند، صرفا درونمایه عاشقانه سطحی دارند و از قدرت تعلیق و تاثیرگذاری لازم بیبهرهاند. از سویی دیگر، اشتیاق آشنایی با ادبیات کشورهای دیگر و بهتبع آن فرهنگ آنان خاصه کشورهای توسعهیافته مترقی نیز باعث افزایش این اقبال میشود. با همه اینها هستند نویسندگانی که خیلی خوب کار میکنند و آثار فاخری را به جامعه ادبی معرفی کردهاند که هم با نیازهای ادبی و هنری مخاطب امروزی همسویی و همخوانی دارند و هم پا به قلمروهای جدیدی از تکنیکهای روایت میگذارند. البته آنها نیز در عرضه داستان خود به جهان با مشکلاتی اساسی مواجهاند. محدودیت قلمرو زبان فارسی و نیاز به ترجمه از مهمترین این معضلات است که طبیعتا یک نویسنده انگلیسیزبان با آن مواجه نیست. تفاوت فرهنگی و الزامات شرعی و عرفی ما نیز شرایطی را ایجاد میکند که برای افرادی که با این فرهنگ آشنا نیستند، ملموس و قابل درک نیست. البته اگر به این مساله هوشمندانه نگاه شود، همین تفاوت میتواند به خلق جهانهای تازهای برای مخاطبان غیربومی بینجامد و بهعنوان یک نقطه قوت به کار گرفته شود.
شاخصه «جنسیت» در نوشتار یک نویسنده چه تاثیراتی میگذارد؟ آیا بهشخصه، به نوشتار متمایز «زنانه» اعتقاد دارید؟
البته! آموزشهای دوران کودکی و حضور در گروههای همجنس موجب تکامل هویت جنسی افراد میگردد و بر شخصیت انسانها اعم از مرد یا زن تاثیر میگذارد و ناگزیر در آثار یک نویسنده که آیینه فکر و احساس اوست، نمود مییابد؛ بنابراین، این امر اجتنابناپذیر است که نگاه یک زن به جهان اطراف و دریافتهایش از آن متفاوت باشد و در آثارش نیز نمود یابد اما اینکه آیا این خوب است یا بد یا اینکه آیا میتوان حد و حدود مطلوبی برای آن متصور شد، مساله دیگری است. شعر و رمان یک شاعر یا نویسنده زن با مرد تفاوت بسیاری دارد و این ناشی از تفاوت نگاه آنهاست. بهعبارتی دیگر، فیزیک و تجربیات جنسیتی خالق اثر ماهیت هرمنوتیکی ابژه را تحت تاثیر قرار میدهد. اینجاست که هایدگر سوژه را بر ابژه تاثیرگذار میداند و اگر یک نویسنده تعمدا بهدنبال آن باشد که اثرش تحت تاثیر جنسیتش قرار نگیرد، حتما نقابی که بر چهره زده، موجب کاهش تاثیرگذاری اثرش خواهد شد. بله. من هم به وجود نوشتار متمایز زنانه اعتقاددارم و هم معتقدم که این یک نقطه قوت برای یک نویسنده زن است، اگر بتواند بهدرستی از آن استفاده کند. در واقع به نظر من یک نویسنده زن موفق باید ضمن تقویت شخصیت انسانی خود از ظرافتها و ویژگیهای زنانه خود بهره جوید تا بتواند جهان زنانه را بهخوبی و بسیار دقیقتر از سایر نویسندگان به تصویر بکشد، اگرچه باید آنقدر توانا باشد که از پس نشان دادن دنیای مردانه شخصیتهای مرد داستان خود نیز برآید.
به نظر من آنها نه تنها به آثار مدرن و پیشرو کم توجه میکنند، بلکه به آثار نوکلاسیک نیز کمتر رغبت نشان میدهند. از دید من آموزش تاثیر مستقیمی بر جهتدهی علایق و شکلگیری سلایق دارد. استادان مطرح ادبیات کشور همگی از شاگردان استادانی بودند که به سبب گسترده نبودن ارتباطات فرهنگی و رواج ترجمه بهروز آثار فاخر و بهطورکلی پررنگ نبودن مکتبهای جدید ادبی در زمان خود، با شعر و داستان مدرن روبهپیشرفت در ادبیات جهان، کمتر آشنایی داشتند و اگر هم آشنا بودند، بهزعم مغایرت آن با گنجینه ادبیات کلاسیک، سعی در مخالفت و ایستادن در مقابل آن داشتند. اکثر شاگردان این استادان نیز نگرش و حدود فکری آنان را دنبال کردهاند. از سویی دیگر، بسیاری از همین استادان صاحبنظر در امر تعیین سرفصلهای رشته ادبیات تاثیرگذار بودند و همچنان هستند. ناگزیر استادان مراکز دانشگاهی بیشتر وقت خود را صرف مواد درسی تعیینشده میکنند که اکثرا مربوط به ادبیات کلاسیک است.
البته باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که ادبیات کلاسیک ما گنجینه پرباری است که فراگرفتن آن بر اهل ادب فرض است و من خود بر لزوم آشنایی کامل یک دانشآموخته رشته زبان و ادبیات فارسی با ادبیات کلاسیک، این کلاس درس وسیع، تاکید دارم اما حتی همان واحدهای معدود ادبیات معاصر هم از شاعرانی چون نیما، اخوان و سهراب و همپایگانشان فراتر نمیروند، مگر در حوزه ادبیات مقاومت؛ بنابراین دانشجویان دانشآموخته ما یا همان استادان آینده نیز مگر در گرایش ادبیات معاصر یا به سبب علاقه شخصی با این فضا غریبهاند. این است که بخش عمدهای از تحقیقات دانشگاهی در رشته ادبیات مربوط به تحلیل آثار پیشینیان است. به زبان سادهتر ما استادان ادبیات کمتر خطر میکنیم. برای ارائة مقاله و طرح بحث، ابتدا سراغ آثاری میرویم که مورد اقبال اکثر دانشگاهیان باشد و اگر هم در مورد آثار جدیدتر کاری صورت بگیرد، اکثرا پس از رسیدن به شهرت و استقبال عمده مردم است که طبیعتا جریانساز نخواهد بود. البته نباید نقش ضعف تالیفها و اشکالات زبانی و ادبی موجود در بسیاری از اشعار مدرن و پستمدرن در دلزدگی و بیعلاقگی استادان ادبیات را نادیده انگاشت. من در آخرین پژوهش خود به بررسی این آسیبها در غزل پستمدرن پرداختهام که امیدوارم بهزودی به چاپ برسد». اینک شما را به خواندن بخش دوم این گفتوگو دعوت میکنم.
وضعیت نشر و عرضه کتابهای ادبی هم که روزبهروز بدتر میشود. این اواخر شاهد تیراژ حداقلی حتی 250 نسخهای از چند مجموعه شعر بودهایم! نظر شما در اینباره چیست؟
بله موافقم. واقعا وضعیت نشر و پخش کتاب و بهطور خاص کتابهای ادبی خوب نیست. از طرفی کتابخوانها کم شدهاند و این فقط به سبب عادت نداشتن به مطالعه نیست. شاید یکی از دلایل عمده آن رواج فضای مجازی و سهلالوصول بودن اشعار در آن فضا باشد. از سویی دیگر، سیستم نقد، شناخت و معرفی آثار برجسته و نشر و پس از آن تبلیغ آنها جز در برخی حوزهها چون ادبیات مقاومت خوب عمل نمیکند. چاپ کتابها اغلب با هزینه شخصی شاعر یا نویسنده صورت میگیرد و در بسیاری از موارد امیدی به برگشت پول نیست. طبیعی است که یک شاعر یا نویسنده جویای نام به شمارگان کمتر از این نیز تن دهد.
نویسندگان و پژوهشگران زن در عرصه ادبیات معاصر ایران چه جایگاهی دارند؟
پس از سیمین دانشور در جریانی روبه رشد شاهد خلق آثار متعدد ارزشمندی از نویسندگان زن بودیم اما در سالهای اخیر رشد کمی و کیفی آثار منتشرشده از بانوان ایرانی شگفتانگیز بوده است. ظاهرا بانوان ایرانی در داستاننویسی موفقتر از شاعری عمل کردهاند. البته در شعر هم تعداد شاعران زن افزایش داشته و کارهای خوب بسیاری از آنها بهویژه در فضای مجازی منتشرشده اما آنان کمتر توانستهاند در میان مشاهیر این عرصه خودنمایی کنند و جزء شاعران تراز اول مطرح شوند. من معتقدم از این پس نیز با رشد فرهنگی- اجتماعی زنان و بهبود وضعیت و موقعیت آنها در ایران و کسب اعتمادبهنفس لازم به سبب انتشار آثار برجسته از نویسندگان و شاعران زن، ترقی آنها در عرصههای مختلف هنری اعم از نویسندگی و شاعری امری بدیهی و قابل پیشبینی است.
خودتان از میان نویسندگان و شاعران معاصر (داخلی و خارجی)، کدام را میخوانید و به آنها علاقهمند هستید؟
من بیشتر داستانهای خارجی و شعرهای ایرانی میخوانم. موضوعات فلسفی و اجتماعی را ترجیح میدهم که متاسفانه در داستانهای ما کمتر قوی کار میشود. در کل سعی میکنم از همه نویسندگان کار بخوانم. بیش از آنکه نویسندهای خاص و آثارش موردعلاقهام باشد، خواندن را دوست دارم. درک فضاهای مختلف و درگیر شدن با روایتهای متفاوت دغدغه اصلی من در خواندن داستان است؛ بنابراین همواره از خواندن اثر از نویسندگان جدید استقبال میکنم. برای مثال آثار مارکز، فالاچی یا گردر را بسیار میپسندم اما اگر بنا باشد بین کتاب دیگری از آنها و یک کتاب مطرح از نویسندهای جدید که از بوته نقدها سربلند بیرون آمده، انتخابی داشته باشم، ترجیح میدهم با دنیای جدیدی که او برایم خواهد ساخت، آشنا شوم. در شعر بیشتر به غزل نو علاقهمندم. بسیاری از کارهای مرحوم منزوی را دوست دارم و اشعار فاضل نظری و علی بهمنی را دنبال میکنم. معتقدم در شعر، شاعران جوان گمنام بسیاری داریم که از بسیاری از شاعران به نام رسیده، قویترند اما متاسفانه بهدلیل مشکلاتی که گریبانگیر صنعت نشر است و نداشتن توان رقابت تبلیغاتی ممکن است هرگز در جامعه ادبی شناخته نشوند. خود من هم مدتی است تمرین شاعری میکنم و انشاءالله بهزودی مجموعه اشعارم را به چاپ خواهم رساند اما متاسفم از اینکه این امکان برای بسیاری از جوانان شایستهتر فراهم نیست. امیدوارم در آیندهای نزدیک، اقبال به شعر و نقد صحیح و بیطرفانه آنطوری رواج یابد که شایستهترینها به حوزه نشر معرفی شوند و مخاطبان نیز از شانس خواندن شعر خوب برخوردار گردند.
بهنظر شما آفت یک نویسنده ادبی در چیست؟ با توجه به اینکه خودتان تالیفاتی داشتهاید، از چه عواملی در پروسه نوشتن، پرهیز کردهاید؟
من نویسندگی را یک خلق میدانم. نویسنده بهمثابه یک خالق است که با کلمه جهانی تازه میسازد. فصل مشترک نویسندگی و شاعری خلق و خلاقیت است، اگرچه تفاوتهای بسیاری دارند؛ شاعری به لحظه و آن بستگی دارد و در بداهه اتفاق میافتد. همیشه مهمترین مصراع یا مرکزیترین موضوع یک شعر در حالتی غیرعمدی در ناخودآگاه شاعر اتفاق میافتد و اما نویسندگی حاصل ساعتها اندیشه و طراحی است. به نظرم در نویسندگی دید باز و نگاه جدید حرف اول را میزند؛ چه در درونمایه و چه در تکنیک روایت اما دعوای فرم و محتوا در داستاننویسی ما همچنان ادامه دارد. برخی از داستاننویسان ما بدون توجه به فرم، همچنان به شیوه منسوخ و مطرود سالیان پیش مینویسند و تعدادی هم در فضایی پستمدرن، گویی بهجای روایت داستان به دنبال طراحی فرمهایی هرچه بدیعتر برای روایتِ هیچ هستند اما این روزها آفت دیگری نیز نوشتههای ما را تهدید میکند. اتفاقی که در فضای ادبی ما افزایش پیداکرده، انتحال ادبی است. ویلسون میزنر به شوخی یا جد میگوید: «دزدیدن از یک نویسنده سرقت ادبی است اما سرقت از چند نویسنده پژوهش است». متاسفانه نویسندگان ما چه در نوشتههای پژوهشی و چه در نوشتههای ادبی به سبب سلیقه حاکم، به این سمت سوق داده میشوند.
فکر میکنید ادبیات ایران به کدام سمت میرود؟ آیا مثلا توان جهانیشدن را بیش از این دارد؟
به نظرم مظلومترین هنر بین هنرهای هفتگانه ادبیات است. جهانیشدن یک اثر رابطه مستقیمی با نوع هنری آن دارد و یکی از اصلیترین شاخصهای موثر بر آن نزدیکی به زبان مشترک است. اگر سینما در قرن معاصر پیشروترین هنر است، دلایل مختلفی دارد که اصلیترین آن به خدمت گرفتن انواع هنرها در یک قاب است. در یک کادر هم موسیقی نواخته میشود هم تصویر وجود دارد هم روایت داستانی اما در ادبیات تنها زبان وجود دارد. زبان هم محدودیتهای اساسی دارد. مهمترین آنها وجود زبانهای مختلف در دنیاست که رسیدن به درک مشترک را دشوار میسازد؛ مساله و مشکلی که در نقاشی و موسیقی وجود ندارد.
ازاینرو، تنها راه ارتباط یک اثر ادبی با فرهنگهای دیگر ترجمه است و روشن است که ترجمه در اکثر موارد باعث تخریب اثر ادبی میشود؛ زیرا از سویی نمیتواند همه آرایههای ادبی و ظرافتهای زبانی را به زبان مقصد منتقل کند و از سویی دیگر، ترجمه هرگز نمیتواند تجربههای زبانی و اصطلاحات و خصیصههای زبان یک قوم و ملت را انتقال دهد؛ زیرا آن اصطلاحات و تجربیات خاص ملت زبان مبدا است و از سیم نارسای ترجمه عبور نخواهد کرد. حال با همه این تفاسیر به ادبیات خودمان میرسیم. ادبیاتی که برای ما گنجینهای بیپایان است اما جامعه جهانی آنچنانکه باید با آن آشنایی ندارد و در صورت آشنایی با برزگان ادبیات ما هم حظ و لذتی را که ما میبریم، نخواهد برد. بخش عمده ادبیات ما شعر منظوم است که علاوه بر محدودیتهای زبانی، انتقال زیبایی وزن شعری آن هم میسر نیست. بخشی از زیباییآفرینی شعر منظوم در گرو وزن عروضی است که پشت دیوار ترجمه خواهد ماند. افزون بر این مساله داشتن نگاه جهانی، همسویی با نیازهای ادبی جامعه جهانی، روایت تجربیات مشترک جهانی و بسیاری موارد دیگر لازم است تا یک اثر ادبی مورد اقبال قرار بگیرد. با وجود همه اینها از میان انواع ادبی، رمانهای نسبتا جدید با رویکردی مدرن، شعرهای آزاد و نمایشنامهها بیشتر از دیگر آثار ادبی بنیه ترجمه با آسیب کمتر را دارند اما پس از ترجمه نیز عناصر دیگری چون تبلیغات در اقبال به آنها موثر خواهد بود.