چند روز پیش توفیقی دست داد تا کتابی درباره جنگ بخوانم. از نویسنده جوان و خوشذوق احسان محمدی. کتاب «جنگ بود» خاطرات احسان از آخرین روزهای جنگ است. او که در آن روزها به همراه خانوادهاش در یکی از روستاهای مرزی زندگی میکرده، صادقانه و از منظر یک کودک هشتساله هرچه را دیده برای ما تعریف میکند.
کتاب نثری روان و بیتکلف دارد و مهمتر از همه این که باورپذیر است. از انشانویسیهای معمول پرهیز کرده و در عین حال ادا و اصول هم ندارد. نه شبیه روایتهای رسمی از جنگ است و نه مثل بعضیها اصرار دارد خودش را ضدجنگ معرفی کند.
من پیش از خواندن این کتاب فکر میکردم من و همنسلان من آخرین کسانی هستیم که چیزهایی را از جنگ به خاطر میآوریم ولی حالا میبینم احسان که پنج شش سالی هم از من کوچکتر است، کلی حرف شنیدنی درباره جنگ دارد. این کتاب تصویر صادقانهای است از مردمی که بدون هیچ ادعایی بار جنگ و انقلاب را به دوش کشیدند. مردمی که هیچ وقت از هیچ کس طلبکار نبوده و نیستند.
این کتاب را که میخوانی تازه میفهمی اینهایی که موقع حرف زدن از جنگ رگ گردنشان باد میکند و به زمین و زمان فحش میدهند، هیچ ربطی به جنگ ندارند. جنگ را پدر و مادر احسان محمدی با همه پوست و گوشتشان لمس کردهاند و تاوانش را هم دادهاند. حتی بعد از جنگ. برادر احسان سالها بعد از جنگ در همان حوالی روی مین رفت و شهید شد. نمیخواهم نقد کتاب بنویسم، چیزی که باعث شد این حرفها را قلمی کنم، شعارهایی است که این روزها بر در و دیوار گاهی به چشم میخورد.
هفته دفاع مقدس است و طبیعی است که در این روزها کسانی به ما یادآوری کنند که در آن سالها بر این سرزمین چهها رفت. گرامیداشت یاد و خاطره پاکجانانی که شرافتمندانه از این آب و خاک و هویت قومی، دینی و ملی ما دفاع کردند، بر همگان واجب است و باز هم طبیعی است که این پاسداشتها در هفته دفاع مقدس پررنگتر شود اما گاهی شعارهایی میبینم که ظاهرشان نشان میدهد، بعضی از کسانی که مسوولیتی هم دارند، دوست میدارند یک بار دیگر در این سرزمین جنگ رخ دهد.
رجزخوانی در مقابل زیادهخواهی دشمن و برانگیختن روحیه حماسی در مردم امر پسندیدهای است که لزوم آن را همه ما خوب میفهمیم. اما یادمان نرود که ما همه افتخارمان در سالهای جنگ این بوده که تنها مدافع بودیم و اگر دیکتاتور دیوانه عراق افسار پاره نمیکرد و به این آب و خاک هجوم نمیآورد، شاید سرنوشت این سرزمین کاملا دگرگون میشد. در حال حاضر، هم مطمئنم که هیچ مسوول دلسوز و فهیمی دوست نمیدارد کشور ما درگیر جنگ شود. ممکن است یک مسوول در پاسخ به یک واقعه سیاسی حرفی بزند، مبنی بر آمادگی نظامی ایران. آن حرف در جایگاه خودش کاملا متین است و منطقی اما وقتی آن حرف را از زمینهاش جدا میکنید و با کجسلیقگی آن را بر در و دیوار آویزان می کنید، ممکن است مخاطب معنای دیگری از آن استنباط کند. ممکن است پدر و مادر احسان محمدی با دیدن آن جملات احوالشان دگرگون شود و با خودشان بگویند: بله، تاوان جنگ را که قرار نیست اینها بدهند. جنگ که فقط بیلبورد و پوستر رنگی و شعارهای تبلیغاتی نیست. جنگ پیکر تکهتکه شده بچههای ما و خانههای ویران شده ماست. نمیدانم، بعضیها معتقدند، این هم نوعی چاه کندن است. چاهی که اگرچه آب ندارد اما برای بعضیها نان دارد. الله اعلم.