bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۴۶۳
تاریخ انتشار: ۴۹ : ۱۲ - ۱۸ مهر ۱۳۹۴
انسان،طبیعت و معماری
نادر زهرایی
نقش طبیعت در زندگی اولین انسان‌های غارنشین تا انسان امروز، انکارناپذیر است. می‌دانیم که از همان آغاز انسان‌ها برای ادامه حیات، به طبیعت وابسته بودند اما همین طبیعت برای آنها دردسرهای مثل سیل، زلزله،  توفان ، باران، گرما و سرما و غیره را نیز به همراه داشته است، بنابراین از همان ابتدا انسان‌ها برای رویارویی با این دردسرها و بلاهای طبیعی به چاره‌‌جویی پرداخته‌اند. ابتدا در غارها زندگی می‌کردند. سپس ابزارها پیشرفته‌تر شد و هوش انسان به آنجا رسید که می‌توانست سنگ و چوب را بتراشد و با آنها بنایی بسازد که پناهگاه او رد برابر این بلاها باشد.

اما در شگفتی تمام از آنجا که هوش و عقل آن انسان‌ها به اندازه انسان امروز نبود، تنها منبع الهامش همان طبیعت بلارسان بود. به عبارت دیگر، طبیعت کتاب راهنمای انسان‌ها بود. طبیعت بود که به آنها مصالح ساخت و ساز را ارزانی می‌کرد و همان طبیعت به آنها می‌گفت که از این مواد چگونه استفاده کنند. از طرفی به علت این‌که وسایل ارتباطی محدود بود و یا بهتر بگوییم اصلا نبود، انسان آن روزگار به هیچ طریق، روحش از ایده‌های سایر مردمان در سایر نقاط باخبر نمی‌شد. به همین جهت ایده‌ای که برای مردمانی خوب و مناسب بود، قرن‌ها دست نخورده می‌ماند و عوض نمی‌شد. بنابراین اگر بپرسید که سنت چیست؟ پاسخ این است که سنت مفاهیمی برای زندگی انسان‌هاست که برای مردم یک منطقه یا سرزمین، با یک فرهنگ شبیه به هم، ایده‌هایی برای زندگی کردن فراهم می‌آورد و به حیاتشان شکل و فرم خاصی می‌بخشد و اگر دوباره بپرسید که چرا این سنت‌ها در جوامع مختلف شبیه به هم نیست؟ در جواب خواهیم گفت: به این علت که منبع این مفاهیم و ایده‌ها از یک کتاب مشترک به نام «طبیعت» است.

اما این ماجرا تنها تا عصر روشنگری که عنصر عقل پا به عرصه وجود گذاشت، ادامه یافت. بعد از مدرنیته، به‌جز سنت که نگاهی خاص به جهان داشت، عقل ظهور کرد که می‌دانیم نوع نگاه عقل به جهان متفاوت بود و در برخی از جهات کاملا در تضاد با حریف کهنسالش یعنی سنت قرار داشت.
تا پیش از این کسی در چگونگی نقش طبیعت اختلاف نظری نداشت. ممکن بود تفسیری تازه از طبیعت انجام شود اما این تفسیر جدید، رد سایر نظریات نبود، چراکه آن تفسیر جدید هم ریشه در همان طبیعت و سنت‌های برآمده از آن داشت ولی با ظهور عقل، تفسیرهای جدید و گاهی متضاد با طبیعت و سنت به‌وجود آمد که به هیچ صورت قابل جمع با تفسیرهایی که در گذشته صورت گرفته بود، نیست.

هدف این نیست که به کشاکش بین سنت و مدرنیته بپردازیم بلکه نکته این است که اگر بخواهیم جایگاه انسان و طبیعت و معماری را نسبت به هم دریابیم، باید از قبل آگاه باشیم که جریان‌های حاضر در تفسیر و کنش انسان و طبیعت از کجا سرچشمه می‌گیرند تا در انتها بتوانیم تصویر روشنی از موضوع داشته باشیم. 


طبیعت:
طبیعت به معنای گسترده کلمه، معادل جهان یا عالم طبیعی، فیزیکی و مادی است. طبیعت در حالت کلی، به پدیده جهان فیزیکی و همچنین زندگی اشاره دارد و همچنین قلمرو آن از ذرات زیراتمی تا خود گیتی گسترده است. در تعریف دیگر از طبیعت گفته‌اند: «آنچه را که انسان، در پدید آوردن آن دخالت نداشته باشد، طبیعت گویند.» در تعریف نخست تمام جهان موجود طبیعت است ولی در تعریف بعدی قیدی بر تعریف نخست زده شده است و می‌گوید تمام جهان مادی طبیعت نیست بلکه مصنوعات بشری از این قاعده مستثنی است اما خود انسان چطور؟ آیا انسان نیز جز طبیعت است؟ 

می‌دانیم که انسان در به‌وجود آوردن خود به این شکل و فرم موجود دخالت ندارد، پس فیزیک انسان جز طبیعت است. سوال بعدی این خواهد بود، چه چیز در انسان وجود دارد که تولیدات او را از طبیعت متمایز می‌کند؟ برای پاسخ به این سوال از جهتی دیگر نگاه می‌کنیم، می‌دانیم که پرندگان و حیوانات نیز چیزهایی می‌سازند به این صورت که پرندگان لانه می‌سازند و زنبور عسل کندو، هر دو این ساخته‌های حیوانی در بهترین و بادوام‌ترین شکل خودشان هستند اما چرا این ساخته‌ها را مانند تولیدات بشری نمی‌دانیم؟! تنها ویژگی منحصر‌به‌فرد انسان که تنها و تنها او دارای آن است، «عقل» انسان است، بدون عقلی که راهنمای انسان است و او را از معلوم به مجهول می‌رساند، آدمی موجودی است مانند سایر جانداران.

انسان:
فلاسفه در مقام تعریف، انسان را حیوان ناطق نامیده‌اند اما شاید هیچ تعریفی به اندازه تعریف آبراهام مازلو از انسان دقیق نباشد و آن تعریف انسان براساس نیازهایش است. به عبارت دیگر، شما بگویید چه نیازهایی دارید تا مشخص شود که چگونه انسانی هستید. نکته شگفت‌انگیز در خلقت انسان این است که او تنها موجودی است که اول به‌وجود می‌آید و سپس ماهیتش را می‌سازد ولی در سایر موجودات، ماهیت قبل از وجود قرار دارد، یعنی یک دانه سیب از اول معلوم است که درخت سیب می‌شود و یک سگ معلوم است که سگ می‌شود. این‌طور نیست که یک دانه هلو درخت سیب شود یا برعکس اما انسان ابتدا به‌دنیا می‌آید و بعد از آن به انسانی که می‌خواهد تبدیل می‌شود. بدون حضور عقل، انسان نیز مانند سایر موجودات ماهیتش قبل از وجودش قرار خواهد داشت، بنابراین اگر عقل این‌چنین گوهر باارزشی است که انسان را از سایر موجودات جدا می‌کند و مرتبه جداگانه برایش فراهم می‌کند، در خور توجه و شناختن است. این‌که می‌خواهیم بدانیم که عقل چه نظری در مورد طبیعت دارد؟ آیا اکنون طبیعت همان‌طور که برای گذشتگان منبعی از ایده‌ها و تقدس بوده است، با حضور عقل، همچنان در چنین جایگاهی قرار دارد؟ و در انتها بدانیم که انسان در مواجهه با طبیعت چه عکس‌العملی باید نشان دهد؟ ما باید بدانیم که آیا باید راه تقلید از طبیعت را بپیماییم یا تضاد یا تشابه یا چیز دیگر!

می‌دانیم که طبیعت با تمام زیبایی‌هایش، پر از خشونت و زشتی است. در طبیعت موضوعی به‌نام حق و تکلیف وجود ندارد. به‌عنوان مثال، در طبیعت ضعیف‌تر از بین می‌رود و این بزرگ‌تر و قوی‌تر است که می‌ماند اما آیا اگر بخواهیم طبیعت را الگو قرار دهیم، می‌توانیم به استناد به همین اصل روابط انسان‌ها را چیدمان کنیم؟ می‌توانیم ضعیف‌تر را به نفع قوی‌تر از صحنه خارج کنیم؟ به‌طور قطع این‌طور نخواهد بود. به حکم عقل و اخلاق تمام انسان‌ها دارای حقوق مساوی هستند و همه در برابر هم برابرند. هیچ‌کس به‌خاطر ثروت، قدرت یا هر چیز دیگری بر دیگران برتری ندارد. ‌بنابراین تقلید صرف از طبیعت غلط است. در مرحله بعد به رویارویی با طبیعت می‌رسیم، موضوع خوب یا بد بودن یا درستی یا نادرستی این ایده نیست بلکه برسر امکان‌پذیر نبودن این کار است. مثلا ما نمی‌توانیم بدون در نظر گرفتن نیروهای موجود در طبیعت، بنایی بسازیم و بگوییم زلزله می‌آید که بیاید. خوب بدیهی است که روزی خراب خواهد شد. البته این مثالی اغراق‌آمیز است ولی برای روشن شدن مطلب خوب است.

پس باید گفت، نه افراط و نه تفریط. نه رد کامل طبیعت و نه قبول کامل قوانین حاکم در طبیعت اما این نکته را باید بدانیم که دانستن این‌که جهان یا طبیعت چگونه کار می‌کند و بر چه اصولی بنا شده است، ما را در استفاده صحیح و عاقلانه از منابع آن یاری می‌رساند اما این دانستن نباید ما را به این سمت ببرد که برای طبیعت شأن انسانی قائل شویم. مثل آموزه‌های شینتو یا ذن ژاپن که برای طبیعت به روح و سرچشمه وجودی معتقد هستند و انسان را برآمده از دل این طبیعت می‌دانند، به این معنی که اگر جایی لازم شد، انسان باید به‌عنوان یک اصلاح‌کننده وارد طبیعت شود و آنجا که طبیعت قوانین مسلم عقلی و اخلاقی را نقض می‌کند، اصلاح کند.

اما این‌که چه کسی تشخیص می‌دهد که کجا نیاز به اصلاح است، خرد جمعی عقلا تصمیم می‌گیرد. به‌طوری که آن تصمیم در آینده دور و نزدیک بر زندگی انسان‌ها و سایر جانداران تاثیر منفی نگذارد و یا تاثیر منفی آن در حداقل ممکن باشد و هر لحظه به‌طور شفاف به‌نظر انسان‌ها برسد و بتوان آن را نقد کرد، پس در نتیجه انسان به‌عنوان یک موجود برتر از طبیعت این توانایی را داردکه با دست بردن در طبیعت آن را اصلاح کند و دقیقا کار انسان همین است، بازگرداندن عدل به طبیعتی کور که در آن خبری از عدل یا حق یا تکلیف نیست.

نام:
ایمیل:
* نظر: