bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۵۹۰۴
تاریخ انتشار: ۰۵ : ۰۴ - ۲۲ مرداد ۱۴۰۱
‌‌‌‌گفت‌وگوی بامداد جنوب با سمیه سمساریلر نویسنده و مترجم؛
امیر برکت: برای چه کسی می‌نویسم؟ این سوالی است که هر نویسنده پاسخی منحصر به فرد دارد. اینکه در زمانه‌ای که مخاطب عام به واسطه فضای مجازی و تنوع در کانال‌های ورودی اطلاعات، گریزپاتر از هر زمان دیگری است و مخاطب خاص کم‌یاب‌تر.

همیشه پای یک مخاطب خاص در میان استامیر برکت: 

برای چه کسی می‌نویسم؟ این سوالی است که هر نویسنده پاسخی منحصر به فرد دارد. اینکه در زمانه‌ای که مخاطب عام به واسطه فضای مجازی و تنوع در کانال‌های ورودی اطلاعات، گریزپاتر از هر زمان دیگری است و مخاطب خاص کم‌یاب‌تر. من نویسنده برای چه کسی می‌نویسم؟ من هنرمند مخاطبم را چگونه می‌یابم و حفظ می‌کنم. لایک‌های اینستاگرامی و توئیت‌ها و بازنشرها چقدر ما را برده نظر مخاطب می‌کند؟ آیا می‌توان در دوران استیلای فضای مجازی همچنان خود را فارغ از میل و امتناع مخاطب دانست؟ معادله ساده‌ای نیست آن هم در کشوری که اثر به واسطه توجه مخاطب انگ عامه‌پسندی و سهل‌گیری می‌خورد و در مقابل با امتناع مخاطبان به بی‌میلی منتقدان دچار می‌شود.

حتی معیار برخی از ناشران مطرح اقبال نویسنده در فضای مجازی و شناخته‌شدگی است. از همین رو شاید یک سلبریتی دست چندم بتواند به راحتی اثرش را منتشر کند بفروشد و در مقابل اثری از یک نویسنده کارآزموده و متبحر اگر به ویترین کتابفروشی‌ها برسد مدت‌ها خاک بخورد.

در همین زمینه بامداد جنوب با سمیه سمساریلر نویسنده و مترجم گفت‌وگویی داشته است. سمساریلر در کارنامه ادبی خود انتشار مجموعه ‌‌داستان «زخم‌هایم کهنه نمی‌شوند» و «باید یک داستان بنویسم» را از نشر «نهفت» دارد. همچنین او کتاب «هشت قطعه زربفت» اثر «یانگ، جوئینگ مینگ» را از انگلیسی ترجمه کرده که نشر «فراروان» آن را منتشر کرده است. وی به تازگی نیز کتاب مصور «یکی از ما» را با همکاری ویتو ساوینو از سوی نشر مهری روانه کتاب‌فروشی‌ها کرده است.

خانم سمساریلر جایگاه مخاطب برای شما به عنوان یک نویسنده کجاست؟

درود بر شما و مخاطبان بامداد جنوب. در مورد مخاطب پرسیدید. سوژه‌ بسیار مهمی است. نه فقط در ساحت هنر که اساسا در تمام جوانب زندگی؛ و امروزه که فضاهای مجازی تریبون‌های متعددی فراهم کرده‌اند تا آدم‌ها در وجوه مختلفی افکار، احساسات و در کل زندگی‌شان را به اشتراک بگذارند، مخاطب داشتن مفهومی بسیار عمومی‌تر شده است. انسان از بدو تولد، همیشه مخاطب دارد؛ یعنی اساسا زندگی ما مانند یک صحنه‌ی تئاتر است و تمام ما مخاطبینی داریم؛ اما مادامی که زندگی روزمره را تجربه می‌کنیم، حضور مخاطب‌ها را چندان احساس نمی‌کنیم. گاهی که تعادلمان را از دست می‌دهیم یا انتخاب متفاوتی انجام می‌دهیم، امکان دارد ناگهان وجود، حضور و نگاه همین مخاطبین آشنا را به یکباره درک می‌کنیم. حالا بسته به ظرف زمان و مکان ممکن است این ادراک اسباب تسکین و آرامش باشد و یا آشفته‌مان می‌کند. پس مخاطب مفهومی بسیار عمومی است و همان‌طور که گفتم با تعدد فضاهای مجازی بسیار گسترده شده است. هرچند این گسترگی بیشتر در مقام کمیت است تا کیفیت. کافی است با مخاطبینی که در اینستاگرام پستتان را لایک کرده‌اند مواجه شوید و ببینید بسیاری از آن‌ها متن زیر عکس‌هایتان را نخوانده‌اند یا حتی عکسی که به اشتراک گذاشته‌اید را درست ندیده‌اند؛ اما در هر حال مخاطب چه کیفی و چه کمی، اهمیت دارد و مبحث گسترده‌‌ای است.

این کیفیت و کمیت مخاطب در ساحت نویسندگی چه تاثیری دارد؟

ترجیح می‌دهم به جای این‌که از نویسنده یا نویسندگان در کل صحبت کنم، از خودم بگویم. نمی‌دانم تجربه‌ من چقدر با دیگران همانند است شک ندارم که همانندی‌هایی وجود دارد؛ اما گمانم از «خودم گفتن» دست کم به اشتراک گذاشتن یک تجربه‌ است. پیش‌تر یعنی حدودا در دهه اولی که می‌نوشتم، فکر می‌کردم کاملا فارغ از این‌که مخاطبم کیست؟ می‌نویسم. در واقع آن‌چنان بر نیاز به نوشتن متمرکز بودم و حرف‌هایی داشتم که احساس می‌کردم از قلم سرمی‌روند و نیازی به کسی بیرون از خودم ندارم تا بنویسم؛ اما سال‌هاست هشیارم که شاید من نویسنده نه با تصور تمام مخاطب‌ها یا منتقدها که طبیعتا نمی‌شناسمشان؛ اما برای مخاطبی خاص می‌نویسم. مخاطبی که متنم برایش نوشته می‌شود بی‌شک نوعی ضرورت ذهنی در من به وجود می‌آورد. حرفی هست، حسی، ادراکی که باید او دریافت کننده‌اش باشد، در واقع احتیاج دارم او بداند.

به هر حال هر نویسنده‌ای نیم‌نگاهی به منتقدان و مخاطبان عام دارد، این موضوع برای شما چقدر جدی بوده؟

برای من حضور قطعی مخاطب در ذهنم بسیار ناخودآگاه است. مخاطب بسیاری از متن‌ها را پس از نوشته شدنشان پیدا می‌کنم. گاهی مخاطبی که متن را برایش می‌نویسم، پیش‌تر جهان را ترک گفته است؛ اما حضور فیزیکی نداشتن در این جهان مانع از این نمی‌شود که در ذهن من موجود باشد. حتی گاهی مخاطب متنم یک نویسنده‌ دیگر است، یک انسان که من گمان می‌کنم می‌شناسمش؛ اما او مرا نمی‌شناسد. این ادراک حضور مخاطب در پس ذهنم برای خودم دریافت بسیار جالبی بوده است.

پس مخاطب جمعی و یا منتقدان مسیر نوشتاری شما را تغییر نمی‌دهند؟

تا به حال چنین تجربه‌ای نداشته‌ام. در زندگی‌نامه‌های بسیاری از نویسندگان آمده است، هنگامی که یک اثرشان با موفقیت بسیار زیاد مواجه می‌شود، پس از آن کارشان با رکود و افول مواجه می‌شود. نمی‌دانم شاید اتفاقی که برای آن‌ها می‌افتد چنین است، مخاطب ذهنی که چنان برانگیزاننده بوده است که اثری درخشان خطاب به او نوشته شود، صندلی‌اش را ترک کرده است و به جایش یک سالن پر از منتقد و تشویق‌کننده روبروی نویسنده نشسته‌اند. هرچند من چنین تجربه‌ای نداشته‌ام، بنابراین نمی‌دانم اگر مخاطب بسیار زیادی پیدا کنم آیا قادر خواهم بود همان مخاطب برانگیزاننده را روی آن صندلی نگه‌دارم یا نه؛ اما گمانم بلند شدن او از آن صندلی یکی از غم‌انگیزترین صحنه‌هایی ا‌ست که می‌تواند پیش بیاید.

هدایت برای سایه‌اش می‌نوشت و عباس معروفی هم نقل‌قولی دارد که هر نویسنده برای طرف نقلش ‌می‌نویسد. گویا برای شما هم این‌طور بوده؟

بسته به موقعیت زمانی و مضمونی که در حال نوشتنش هستم، متفاوت است. گاهی مخاطب خاص، خودم هستم در سنین دیگر؛ اما یک نفر هست. درست مانند مکالمه کردن از صمیم قلب. این مخاطب خاص مضمون را محدود نمی‌کند. کما این‌که هنگامی‌که شما با یار موافق، با دوست خود به مباحثه می‌نشینید، از سوژه‌های متفاوتی حرف می‌زنید؛ اما نگاه و حضور او باعث می‌شود بخواهید سر و شکل قابل درکی به مفاهیمی که در ذهنتان هست بدهید.

اشاره کردید رفتن مخاطب خاص یکی از غم‌انگیزترین صحنه‌ها‌ست. حالا چه ترفندی برای این‌که او از جایش بلند نشود دارید؟

هنوز با چنین معضلی مواجه نشده‌ام. گمانم باید در لحظه به دشواری‌هایی بپردازم که با آن‌ها مواجه هستم؛ مثلا این‌که از کجا شروع کنم؟ چه بگویم و چطور بگویم؟ و اینکه همچنان و همیشه اتفاقاتی که در ذهنم در روند نوشتن اتفاق می‌افتد برایم بسیار جالب است. البته که در حین نوشتن نه؛ اما یکی از سرگرمی‌های مورد علاقه‌ام کاویدنی از این دست است. گاهی کتاب‌ها یا متن‌های دیگران را هم که می‌خوانم خصوصا متن‌هایی که بسیار دوستشان دارم، تلاش می‌کنم مسیر ذهن نویسنده را حدس بزنم. از کجا به کجا رسیده است‌‌؛ البته نمی گذارم این جنس کاوش لذت خواندن را برایم مخدوش کند؛ اما خودش لذتی است از جنسی دیگر.


نام:
ایمیل:
* نظر: