بامدادجنوب- الهام بهروزی: قلمم، مونس همیشگیام را بهدستم میگیرم و مینویسم از احساسی که در این روزهای بهاری در تمام وجودم جوانه زده است و اما با دیدن سردیهای سردرگم راه خویش را رها میکند و ساکت میشود. شعر تبلور احساس و دلتنگیهایمان است و هر بار که طبع نازک و شکنندهمان دستخوش الهامات و حالات خاصی میشود از ذوقمان تراوش میکند و با نشستن روی کاغذ دیگران را از شادیها، اندوهها و هیجانات درونیمان آگاه میسازد و مخاطبانمان با خواندن آنها با ما هم همذاتپنداری میکنند.
چه زیباست سرودن از پرواز پرندگان دریایی، گلهای وحشی بر دامن کوهسار، گیسوی سیاه دختر ایل، صدای چشمهسار و چهچه بلبلکان، طراوت بهار و... . شعر به بهبود حواس و گسترش دامنه واژگان ذهنیمان کمک میکند و باعث میشود دنیا را از زاویه بهتری ببینیم و به تماشا بنشینیم. شعر سخنی است که از دل برمیآید و لاجرم بر دل مینشیند.
در دیار من صاحبدلان فراوانی هستند که با اشعارشان شورآفرینی میکنند، یکی از این افراد صاحبذوق بانویی از دیار نخلهای سر بهفلک کشیده دشتستان است که با لهجه شیرین جنوبیاش کلمات را در قاب شعر قرار میدهد و دلها را به هیجان وا میدارد.
معصومه خدادادی در خصوص شاعر شدنش در گفتوگو با بامداد جنوب گفت: از کلاس چهارم ابتدایی همیشه در درس انشاء و حفظ شعر بیشترین نمره را میگرفتم. اولین شعرم را سال سوم راهنمایی سرودم. یک غزل ساده پنج بیتی: «قلب سپید و پاکت بال کبوتران است/ لبخند بر لبانت هر غنچه را نشان است...» و همان سال اولین شعرم از طرف معلم همیشه شاعرم محمد غلامی در هفتهنامه ساحل به چاپ رسید: «برگهای زرد، دانهدانه/ از زمین به زیر میافتند/ و آنگاه/ کودکی خشخشکنان/ بر امیدهای مرده پا مینهد...» آن موقع من خیلی با شاعران معاصر حتی شاعران هماستانی آشنایی نداشتم و تنها محمد غلامی را میشناختم که سر کلاس درس از شعرهایش برایمان میخواند.
وی با بیان اینکه با شنیدن نام بزرگان ادیب هماستانیام احساس سربلندی و غرور کرده و به وجودشان افتخار میکنم، افزود: امیدوارم قدر بزرگانی چون استاد فرجالله کمالی، محمد غلامی و... را بیشتر بدانیم، البته در اینباره مردم وظیفه خودشان را همیشه انجام داده و میدهند، جز ابراز محبت و تشویق و احترام چهکار دیگری از مردم بر میآید که همیشه به نحو احسنت در برابر بزرگان دیارشان انجام داده و میدهند. مردم ما مردم قدرشناس و هنرمنددوستی هستند. امیدوارم مسوولان هم قدر هنرمندان را که بزرگترین سرمایه دیارشان هستند، بدانند. مردم ما خیلی هوشیار و هنرشناس هستند. شعر را خوب میشناسند.
این بانوی شاعر با اشاره به اینکه در حال حاضر شاعران زن ما محدودیتی برای ارائه شعر خود ندارد، خاطرنشان کرد: خودم شعرم را مینویسم و در شب شعرها میخوانم خوشبختانه تا به حال شعرهای من مورد لطف مردم قرار گرفتهاند و همین برای من کافی است با شعر «کاشکه منم پسر بیدم» که با نخستین اجرایم در شب شعر بهعنوان نخستین شعر محلیام مورد استقبال زیادی قرار گرفت و درست یادم میآید که عدهای از خانمهای حاضر در سالن گریه کردند و خیلیها برای این شعرم سوت زدند و همچنین شعری را که از زبان مادری دشتستانی که بعد از شش دختر خدا به او یک پسر میدهد و آن پسر هم شهید میشود، خیلی دوست دارم، بهگونهای که بعد از سرودنش، شعر را که برای خودم خواندم، گریه کردم.
خدادادی با خواندن جدیدترین شعرش که آن را سه روز پیش سروده است: «باید دختر باشی/ زاده دشتستان و درست وقتی شاعر شوی/که پول شیمیدرمانی خواهر نقاشت را کم بیاوری/ و شعری بگویی؛/ به آوارگی گیسهای سیاه و بلندش/ شعری به سیاهی بخت دختر همسایه/ وقتی بدون تور/ بدون شام/ بدون نیهمبان/ عروس شود/ و درست یک هفته بعد/ داماد از داربست بیفتد/ و حلقه عروس تنها داراییاش/ شام عزای شوهرش باشد/ باید زن باشی/ زاده دشتستان/ تا بوی کاهگل خانههای گندمریز/ دوباره سر ذوقت بیاورد/ و شعری بگویی/ به بلندی بخت تمام دختران رئیسجمهورها/ که نه دشتستان را میشناسند/ نه دخترانش را/ و نه/ دلیل بخت سفید و بلندشان را»، گفت: این شعر گویای همه چیز هست، بعضی دردها را مثل کوزهای زیر خاکی در درونم دفن کردهام ولی گاهی فشار این عقدهها را تا زیر گلویم حس میکنم. میخواهم از دلتنگی حرفهای نگفته را بالا بیاورم، کلمات در سرم رژه میروند. با خودم کلنجار میروم و دست آخر شعر از گوشه چشمانم شروع به چکیدن میکند، همان روز خودکارم را هم بابت نوشتن این شعر اندوهگین کردم.
وی با تاکید بر اینکه لهجه به اصالت و ریشه خودمان برمیگردد، تصریح کرد: هرچه از واژههای بومی فاصله بگیریم، ریشهمان نازکتر میشود. شاید خیلیها بگویند لهجه چه ربطی به ریشه دارد، باید عرض کنم وقتی ما گویشمان را از یاد بردیم. دختران جوانمان پختن نان نازک و گرده تنوری را هم فراموش میکنند و بهجای لالاییهای قشنگ محلی برای خواب کردن بچههایشان گوشی و تبلت دستشان میدهند. بچههایمان «تویزه»، «زنبیل» و «تک»، «تیر»، «خون» و «تووه» را نمیشناسند. به جرات میگویم با کمرنگ شدن لهجه و واژگان اصیل دیارمان محبت و سادگی و عشق و وفا نیز کمرنگتر شده است. باید نسل به نسل زبان و واژههای محلیمان را در سینه و کتابهایمان زنده نگه داریم و برای برگزاری یک شب شعر محلی اینقدر سنگاندازی نکنیم.
معصومه خدادادی شعر را جزئی از زندگیاش دانست و یادآور شد: من با شعرهایم غذا میپزم، ظرف میشویم، کم و زیادشان میکنم، بعضیهایشان ناراحتم میکنند، بعضیهایشان شادم میکنند با چندتا از شعرهایم قهر میکنم و در دفتری جداگانه میگذارم تنها بمانند. بعضی شعرها هم مثل بچه آدم به روح و تنت چسبیدهاند، رهایت نمیکنند حتی موقع خواب با آدم غلت میزنند، این دست و آن دست میشوند، زندگی و شعر همیشه با هم هستند.
وی در مورد حمایتهای خانوادهاش گفت: مجرد که بودم مانع شرکت کردن من در محافل ادبی و شب شعرها نبودند، بعد از ازدواج هم همسرم (مجید متوسلی) همیشه همراه، همنفس، مشوق، و بهترین دوستم بوده و هست و از همینجا از او بهخاطر همراهیاش قدردانی میکنم.
این شاعر جوان و خوشذوق در پایان خاطرنشان کرد: آرزو میکنم دختران جوان دیارم همیشه شاد و سربلند باشند؛ مثل آهوان مست روی تپههای پرفراز و نشیب زندگی راه بروند. چشمشان دشت نجابت و پاکی باشد و قلبشان دشتستانی از مهر و صداقت، شعر بخوانند و بسرایند و همیشه منعکسکننده و فریاد بلند درد مردم باشند. و همچنین آرزوی سلامتی و سربلندی برای قله شعر محلی استان استاد فرجالله کمالی و دیگر بزرگان ادیب دیارم را دارم.