بامدادجنوب- هدی خرمآبادی:
چندی قبل که شنیدم کارگران سیمان دشتستان در اعتراض به توهین یکی از مدیران دست به اعتصاب زدهاند با اینکه بعدا معلوم شد این حرف یعنی (توهین به کارگران) از بیخ و بن غلط بوده و ظاهرا برای تحریک و تهییج آنها به اعتصاب جعل شده اما با خود فکر کردم این کارگران باید چقدر درمانده و بدبخت باشند و کارد تا کجای استخوانشان رسیده باشد که از سر ناچاری و اینکه دستشان به جایی بند نیست دست به چنین تشبثاتی بزنند و فریادشان را اینچنین به خلق افکنند، چراکه به قول سعدی:
چو دستت بسوزد به حلق افکنی/ حلق چون که سوزد به خلق افکنی
خلاصه از آنجاییکه گفتهاند: «ناله آب از ناهمواری زمین است» اعتراض این بیچارهها هم به هر بهانهای بوده بدون شک نشانهای از درد و مشکل و تبعیض بوده است. این مقدمه و اما اصل موضوع:
بنده میدانم و مهمتر از آن میپذیریم که شرایط بد اقتصادی چند سال اخیر و رکود تولید، نفسِ کارخانه سیمان را گرفته و ادامه کار را سخت و پیچیده کرده است اما در این شرایط بد که ظاهرا قرار است هزینههای تولید کاهش یابد و به اصطلاح «کمربندها تا آخرین سوراخ سفت شود» آیا انصاف است از حقوقهای گزاف مدیران سیمان چیزی کم نشود اما هر روز به بهانه مشکلات مالی و عدم نقدینگی اضافهکار و حتی حقوق کارگران بیچاره و دست به دهن همشهری من، کم شود و سفره خالی کارگریشان روز به روز خالیتر؟ اگر تنگی و رکود و سختی و غلا است، چرا برای همه نباشد و فقط برای کارگرانی باشد که حقوقشان به زحمت به یک میلیون تومان میرسد؟ مگر نشنیدهاید میگویند ظلم هم اگر مساوی تقسیم شود، عین عدالت است، پس چرا این شدت و سختی را عادلانه بین همه و از جمله مدیران ارشد کارخانه سرشکن نمیکنید؟ اگر این کار تبعیض نیست پس چیست؟ آیا لزومی داشت در این شرایط بد مالی، مدیر قبلی کارخانه که همگان بر ناکارآمدی و بیتجربگیاش اذعان دارند وقتی از کار برکنار شد برای اینکه دستش به جایی بند شود و رفاقتش با مدیرعامل به هم نخورد برایش یک پست مندرآوردی بتراشند و بهعنوان قائممقام کارخانه حقوق و مزایای کمرشکنش را از کیسه خالی کارگران بدهند و بر گرده نحیف سیمان سوارش کنند تا این واحد تولیدی عملا دو مدیر و دو حقوقبگیر چند میلیونی داشته باشد؟
شاید بعضیها فکر کنند اینها را مینویسم چون مدیرعامل سیمان یک نفر غیر بومی است اما اصلا اینطور نیست. اتفاقا من چندان طرفدار انتصاب مدیران بومی نیستم و معتقدم یک واحد تولیدی بزرگ مثل سیمان را نمیشود و نباید بدون تجربه کافی به دست یک نفر سپرد به صرفِ اینکه طرف بومی است، پس تکلیف تخصص و کاربلدی و تجربه و لیاقت چه میشود؟ به عقیده من یک مدیر بومی وقتی در اولویت انتصاب قرار میگیرد که در کنار بومی بودن متخصص هم باشد اما بدبختی ما در سیمان دشتستان این است که حضرات تهراننشین، نه تخصصمان را میبینند و نه اصلا بومیها را داخل آدم حساب میکنند و مدیران غیر بومی و غیر متخصصی را با حقوقهای نجومی که مبلغش را «بهتر آن است نپرسی تو و من نیز نگویم» در کارخانه به کار میگمارند، بهطوری که بعضی از این مدیران وارداتی حتی دو سال سابقه مفید مدیریتی هم در رزومه کاری خود ندارند. این ندیدن و بیاعتمادی به نیروهای متخصص بومی در حالی است که خودشان هم خوب میدانند متخصصان بومی در بسیاری از عرصههای مدیریتی سیمان و غیر سیمان، توانایی و لیاقت خود را به اثبات رساندهاند. شاهد این مدعا مدیران بومی بعضی از پروژههای بزرگ پارس جنوبی در عسلویه است که تنها مشتی است نمونه خروارها استعداد و تخصص نیروهای بومی، یک کارخانه سیمان فکسنی که از این پروژههای ملی مهمتر و حساستر نیست.
متاسفانه اینطور که پیداست مسوولان ارشد سیمان در سالهای اخیر حد و مرز بعضی از مسوولان شهرستان به دستشان آمده و به قول معروف «آبشان را پیماندهاند» و با دادن امتیازهایی که کوچکترینش اختصاص سهمیه ماهیانه سیمان است، نمکگیرشان کردهاند و حضرات نیز که ظاهرا در این کار ناقه و جملی دارند متقابلا گاهی چشم بر بعضی بیقانونیهای سیمانیها میبندند. از طرف دیگر نگاه بدبینانه و جو خاص حاکم بر سیمان باعث شده انتقاد از این واحد تولیدی هزینه داشته باشد و چون حضرات هیچ ایرادی را بر نمیتابند و هر چه بنویسید به تریج قبایشان بر میخورد و دست به شکایتشان هم مَلَس است، به ناچار درباره این واحد تولیدی یک (واو) را هم باید به دقت وزن کرد و آنگاه نوشت. نشان به این نشان که همین یادداشتی را که اکنون میخوانید بنده مانند گربهای که تولهاش را به دندان میگیرد و هفت خانه میگرداند تا چشمش باز شود حدود یک ماه است به دندان گرفتهام و از این سایت به آن سایت، از این نشریه به آن نشریه میبرم اما به دلیلی که گفته شد بعضیها رغبتی به انتشار آن نشان ندادند و از ترس بازخواست و شکایت سیمانیها نخواستند به قول خود «سر بیدرد خود را دستمال ببندند» و شاید به همین خاطر است که آنچه در حال حاضر میخوانید به شیر بییال و دم و اِشکم بیشتر شبیه است تا یک یادداشت انتقادی تند و تیز.
و اما موضوع آخر بر میگردد به شخص مدیرعامل محترم سیمان. آنطور که بنده شنیدهام مدیرعامل مدیری است لایق، خوب و شاید خیلی خوب و اصولا جنم و ذات مدیریتی لازم برای این کار را دارد اما موضوع فراتر از اینهاست. موضوع این است که مدیرعامل حدود 12سال است سکان مدیریت سیمان را در دست دارد و به فرض اینکه لیاقت و تجربه و تخصص کافی برای این کار را هم داشته باشند شخصی که این همه سال در یک پست مانده، هر که باشد، واقعا از ناهنجاری و فسادی که ممکن است ایجاد شود، از نگاه بردهواری که شاید به مرور به کارگران زیر دستش پیدا میکند، از توقع بیجا یا بهتر بگویم از توهم خودبزرگبینی که طول مدیریت برایش ایجاد میکند و خیلی مفسدههای دیگر آیا در امان خواهد بود؟ اصلا از لغزش مدیریتی که بگذریم، بینی و بینالله، یک رئیس 12سال ریاست کرده، آیا دیگر رمقی برایش مانده و انگیزهای برای کار کردن، رشد و پویایی و مثلا افزودن بر میزان تولید کارخانه در خود سراغ دارد که منشا خیر و تحولی در واحد تحت مدیریتش شود؟ آیا چنین مدیری خسته نیست و به قول معروف خلاقیت و ابتکار و نوآوری و پلتیکهایش ته نکشیده، آیا اصلا حرف کسی را میخواند یا کسی حرفش را میخواند و نهایتا اینکه آبی که 12سال یک جا مانده باشد، آیا قابل خوردن است؟
من هر وقت به طول مدت ریاست مدیرعامل سیمان دشتستان فکر میکنم به یاد داستان نعمتالله مال میری میافتم. معروف است خواجه نعمتالله مال میری در زمان سلطنت شاه طهماسب صفوی بهمدت 40سال وزیر اصفهان بود و بسیار هم مورد توجه شاه قرار داشت. خواجه یک روز، نامهای به شاه نوشت و گفت: قربان!! بعد از 40 سال هم بنده از وزرات خسته شدهام هم مردم اصفهان از من، اجازه فرمایید استعفا دهم. میگویند شاه با استعفای خواجه موافقت نکرد و چون اندک طبع شعری هم داشت زیر نامه نوشت:
نعیما، نعمتالله مال میری
وزیر اصفهانی تا بمیری
حالا حکایت مدیریت سیمان دشتستان است. انشاءلله که مدیرعامل 120 سال زنده باشند اما اینطور که پیداست ایشان هم مثل نعمتالله مال میری تا زنده است مدیرعامل سیمان دشتستان است.
در پایان امیدوارم مسوولان وزارت صنایع این مطالب را بخوانند و فکری به حال مدیریت اتوبوسی و غیر بومی سیمان خسته دشتستان کنند و جناب مدیرعامل هم که شنیدهام طبع لطیفی دارند و هنرمند هستند در کنار هنر مدیریت و نقاشی، این هنر را نیز داشته باشند که واقعبین بوده و بپذیرند که بعد از 12سال ما و او هر دو خستهایم: او خسته از گِل و غَرسیمان، ما مردم هم از نحوه مدیریت او، پس بهتر است تا در اوج هستند خودشان تشریف ببرند و این پند را از من بشنوند که:
ای که بر مرکب تازنده سواری، هُش دار
که خر خارکش مسکین در آب و گل است