بامدادجنوب- وندیداد امین:
«توی باغچه خزانزده یک گوشه روی تخته سنگی آفتاب میگیرم. آفتابش سست و کرخت است، زرد کمرنگ نباتی. تا میآید جانی بگیرد یک مشت ابر قلچماق میریزند جلویش و شلوغ بازی درمیآورند. درختهای آلو و زردآلو و سیب، اسکلتهای قهوهای عمود بر زمین زیر باران یک ریز و مداوم دیشب قهوهایتر به چشم میآمدند. زمین پر از لاش برگهای زرد خیس و مچاله بود. پیرمرد از پشت پنجره باغچه را نگاه میکند و چپق میکشد.
هوا سوز دارد. باد که میآید انگار روی پوستت خط میکشد، سرد و پرسو. رفته بودم توی لاکم. بیرون پر از هجوم امواج روشنایی بود و اینجا توی این چهار دیواری امن و گرم تاریکی دلچسبی مرز دنیای بیرون و درون را برایم جدا میکند. از روزنه کوچک این چهاردیواری دنج و دلچسب چشمم به مردی افتاد. با عینک بزرگی که اگر نبود و روی دماغش سوار نمیشد، نمیدانم شاید روی صورتش جای چیزی خالی بود. موهای دور سرش صاف و مشکی بود، یک دست صاف و براق و وسط سرش طاس بود. سبیل قیطانی پشت لبهایش را انگار با چسب چسبانده بودند. داشت با فروشنده حرف میزد. حرف که نه، دیگر کارشان به بحث کشیده بود. فروشنده که مشغول ور رفتن با قفس خرگوشها بود، گفت: من که قبلا خدمتتون عرض کردم، قبل از اومدن زنگ بزنید. حالا هم که طوری نشده شما، یه نیگا بنداز این همه حیوون اینجاست. شاید یه چیز دیگه چشمت رو گرفت. حواسم رفت سمت مرغ عشق های سبز و آبی گوشه مغازه...» (من جاناتان مرغ دریایی نیستم).
داستان بالا نوشته سمیه کاظمیحسنوند، نویسنده جوان و خوشقلم خوزستانی است. وی دانشآموخته کارشناسی ارشد برنامهریزی آموزشی و چندسالی است به داستاننویسی روی آورده است. کاظمیحسنوند معتقد است: «از روزی که انسان خود را شناخته، روایت و روایتگری بر ذهن و ضمیر او از راههای متعددی جاری بوده است. جریان داستاننویسی به معنای مدرن آن به گفته خیلی از افراد، از جمله هوشنگ گلشیری از مشروطه به این سو صورت پذیرفته است، چراکه با بوطیقای مدرن داستان و روایتگری، آنچه قبل از جمالزاده و هدایت صورت میگرفته، بیشتر در قالب قصه و متل ارائه میشده است! در چند دهه اخیر با توجه به شرایط پرافت و خیز اجتماعی و فرهنگی، روند داستاننویسی هم بر سبیل جریانات متعددی در حرکت بوده، بهخصوص در دو دهه اخیر اقبال مخاطبان و کنشگران این عرصه رو به فزونی گرفته و جایگاه قابل تاملی در میان جوانان برای خود دست و پا کرده است».
این بانوی داستاننویس زاده سوم خردادماه 1363 در شهرستان الشتر لرستان است. وی هماینک آثاری را در حوزه رمان و داستان عرضه کرده و یا در دست نگارش دارد، از جمله این آثار میتوان به مجموعه «یاس امینالدوله» (انتشارات بوتیمار) که پاییز رو نمایی میشود، همچنین مجموعه «فانوس و نیمه شب» (آماده انتشار) و رمان «باد در علفزار میپیچد» (در حال نگارش) و تعدادی داستان که در نشریات تخصصی و جراید کشوری به چاپ رسیدهاند، اشاره کرد. در خصوص داستاننویسی گفتوگویی را با سمیه کاظمیحسنوند صورت دادیم که در ادامه میآید.
روایت کدام بخش از یک داستان را در بر میگیرد؟
در داستان شیوه روایت عنصر مهمی بهشمار میرود. تیزهوشی نویسنده در چگونگی پرداخت داستان نحوه روایت کردن اوست. به خاطر همین هم در آثار بزرگ دنیا روایتهای شیرین و دلچسب باعث میشود که مخاطب تا آخر، داستان را دنبال کند. بدون یک روایت سالم از داستان ما جز عناصر مصنوعی چیز دیگری باقی نمیماند. مثال میزنم، در شاهکارهای دنیا هم روایت حرف اول را میزند. شما به آثار همینگوی و فاکنر دقت کنید. نوع روایتی که همینگوی برای مخاطب به کار میبندد، چیزی نیست جز یک مهندسی فوقالعاده برای روایت یک داستان یا قصه معمولی که شاید در اطراف همه ما باشد و ما بهراحتی از کنار آن میگذریم اما نوع روایت این قصه بهظاهر دمدستی را تبدیل به یک داستان پرکشش کرده و به خاطر همین هم شاهکارها متولد میشوند.
آیا عرصه داستان، حدود و مرزی هم دارد؟ اگر بله، حد و مرز آن کجاست؟
به نظر من داستان زندگی است و زندگی داستان. همه ما در محاصره داستان هستیم. زندگی هر کدام از ما و اطرافیان ما برای خودش یک داستان است. از ابتدایی که بشر خودش را شناخته با داستان عجین بوده است. فورستر در کتاب «جنبههای رمان» ابتدای داستانپردازی بشر را زمانی میداند که بشر ساکن غارها بوده است. شاهد این مدعا هم نقاشیهای روی دیواره غارهاست که همه داستان زندگی بشر را روایت میکردند. از شکار و قربانی تا... پس به نظرم داستان با زندگی درآمیخته است.
آیا در داستان، زبان باید الزاما متشخص باشد؟
زبان جزء لاینفک داستان است. در واقع زبان تا زمانی که در خدمت داستان و روایت باشد، عنصر مهم و پیشرونده به حساب میآید. به عبارتی، زبان فقط وسیلهای است برای رسیدن به عنصر روایت و قصه. پس هدف نیست اما مشکل اصلی اینجاست که وقتی زبان هدف باشد، داستاننویس به دام تشخص و زبانآرایی میافتد و همین جا هم عنصر قصه و روایت فدای زبان میشود که این خطرناک است.
راستی چطور شد که به فکر انتشار داستانهایتان افتادید؟
من سالها شعر میگفتم اما از شعرهایم راضی نبودم و نمیتوانست روح تشنه مرا سیراب کند البته همیشه داستان را دوست داشتم. در داستان شما با یک گستره بیمرز از واژه و سوژه مواجه هستید. دردها، دغدغهها و ... در قالب ادبیات و داستان ارائه میشود. این وجه شگفتانگیز داستان من را مسحور خودش میکند؛ تو با خوانندهای و خواننده با تو.
کار کدام داستاننویس معاصر را در ایران میپسندید؟
ما نویسندگان بزرگی داریم. از احمد محمود گرفته تا هوشنگ گلشیری که البته هر کدام در حیطه خودشان سرآمد بودند و هستند. همه این انسانها با سختی و مرارت، خشت خشت به این بنای باشکوه اضافه کردند تا به دست ما رسیده است. پس ما باید میراثدار خوبی باشیم.
آینده داستاننویسی در ایران را چگونه میبینید؟
متاسفانه در حال حاضر با یک رکود مواجه هستیم اما بهطور قطع در آینده شاهد اتفاقات خوبی خواهیم بود. ما وارث یک ادبیات شگفتانگیز هستیم. بدون شک در آینده در ادبیات داستانی شاهد روند رو به کمالی خواهیم بود. هرچند به دلایلی نسبت به کشورهایی مثل ترکیه ما پسرفت داشتیم اما به یقین روزهای بهتری خواهیم داشت... .
سخن پایانی؟
سخن آخر اینکه سرانه مطالعه در کشور ما خیلی پایین است. برای ملتی که وارث «هزار و یک شب» است، تنها چند دقیقه مطالعه ابدا درخور نیست. امیدوارم مردم ما فرهنگ مطالعه را گسترش بدهند. برای ادبیات داستانی هم آرزوی روزهای بهتری دارم. از شما هم ممنونم از اینکه این فرصت گفتوگو را در اختیارم قرار دادید.