رشته مورد علاقهاش معماری بود اما به علت وضعیت جسمانیاش و شرایط لحاظ شده در دفترچه کنکور که داشتن یک دست از الزامات آن بود، نتوانست معماری بخواند. سال بعد در رشته حقوق شرکت میکند اما در رشته حقوق هم شرایط خاص لحاظ شده مانع از ادامه تحصیل در این رشته میشود. هر چند در رشته معماری درس نخواند اما معمار قهار زندگیاش شد. قهرمان پیروز زندگی در حالی رشته مدیریت را برای ادامه تحصیل انتخاب میکند که امروز مدیر خوبی برای زندگی و برنامههایش است و مخلص کلام، هر چند در نگاه دیگران زندگی سوار بر اوست اما به راستی که سوار بر زندگی است.
23 ساله است. صادره از دهدشت و سه سال و اندی است که به بوشهر آمده. ترم 7 رشته مدیریت صنعتی دانشگاه خلیج فارس است. زندگیاش را خوب مدیریت میکند. شاید باورش سخت باشد اما از نعمت دو دست محروم است ولی نقاشی کار میکند و روز گذشته پایان نمایشگاه یک هفتهای او بود. لبریز از امید به زندگی است. چشمانش پر از برق امیدواری است و معنی نگاههای حقیرانه و تمسخرآمیز اطرافیان را به هیچ وجه درک نمیکند، چراکه اهدافش در زندگی را نصبالعینش قرار داده و به هیچ چیز و هیچکس جز برنامههای و اهداف زندگیاش نمیاندیشد.
- برادر بزرگترم سرما خورده بود و مادرم بیخبر از اینکه مدت دو هفته است باردار شده و خداوند به او فرزندی عطا کرده، برای گرفتن یک عکس به رادیولوژی مراجعه میکند و پزشکها علت اصلی معلولیتم را یا به سبب اشعه ایکس و برخی به علت شیمیایی پدرم اعلام کردند.
فرزند آخر خانه است. شاد و خندان مشغول صحبت کردن با دانشجویان است.
درباره روی آوردن به نقاشی و طراحی نیز میگوید: ده ساله بودم که پدرم شب به خانه آمد و گفت کلاس نقاشی ثبت نامت کردهام. دوست نداشتم بروم اما بالاخره با اصرار خانوادهام رفتم. آن زمان هزینه 200 هزار تومان هزینه زیادی بود که خانوادهام برای پیشرفت من هزینه کردند.
مسلم درباره زندگیاش اینگونه توضیح داد که: در 16 سالگی برنامههای زندگیام را هدفمند کردم و ناگزیر بودم که چند هنر را یاد بگیرم. نیاز داشتم که مهارت و فنی را یاد بگیرم. قبل از دانشگاه به کلاس طراحی سیاه قلم رفتم و در حال حاضر در دانشگاه کلاس طراحی و نقاشی برگزار میکنم. کلاسهای نقاشیام ماهی 50 هزار تومان است و از این راه درآمدزایی میکنم.
صحبت کردن با مسلم جهانبخش شیرین و البته امیدبخش است. انسانهایی که فکر زیبا دارند، به راستی زیبا هستند و از هر زیبایی و ثروت دیگری بینیاز. میگوید وقتی وارد مسیری میشوی و میخواهی قلهای را فتح کنی پر پیچ و خم است. باید فرد عادی را در نظر بگیرید که برای بالا رفتن از این قله چقدر مشکل دارد، حالا فرد معلولی را تصور کنید که دیگران به او طوری نگاه میکنند که انگار هیچگاه نمیتواند. نگاه مانند تیر و کمانی است که اگر به آن توجه کنی و اهدافت را فراموش کنی، تو را منزوی و گوشهگیر میکند. من همواره هدفم را مقابل چشمانم دارم و نگاه اطرافیان هیچ اهمیتی برایم ندارد. نگاههای زیر چشمی را در روز نخستی که به دانشگاه آمدم، فراموش نمیکنم، هر چند برایم اهمیتی نداشت و ندارد. روز نخستی که کلاس نقاشی داشتم دو تا از ثبت نام کنندگان خانم از من پرسیدند مدرس کلاس چه کسی است و من گفتم مسلم جهانبخش. وقتی کلاس شروع شد و من پشت تریبون رفتم، آن دو خانم از کلاس بیرون رفتند و پس از بیست دقیقه به کلاس برگشتند. در پایان کلاس علت بیرون رفتنشان از کلاس را پرسیدم که گفتند از قضاوتی که کردیم خجالت زده شده بودیم. با خودمان گفتیم اینکه دست نداره، چطوری میخواد نقاشی کنه، بعد دیدیم که شما مدرس کلاس هستید.
مسلم تاکید میکند که انسانیت ربطی به ظاهر انسانها ندارد. دانشجوی دختری را میشناسم که یک پایش از پای دیگرش کوتاهتر است و منزوی و گوشهگیر شده آن هم فقط به علت نگاههای تحقیرآمیز اطرافیان. نکته بد این ماجرا، انتخاب اسم مستعار برای چنین افرادی است. اگر خانواده اینگونه افراد احترام و ارزش ویژهای برای فرد قائل باشند، پذیرش فرد در جامعه هم مقبول میافتد. اگر نهالی را کج بکاری، کج هم رشد میکند. خانوادهام کنارم بودند اما به من کمک نمیکردند و این اتفاق مثبتی در زندگیام بود. اجازه میدادند که خودم کارهایم را انجام بدهم. همین باعث شد تا من مستقل بزرگ شوم و یاد بگیرم که وابسته نباشم.
از او میپرسم چگونه با این وضعیت نقاشی میکنی که با قاطعیت میگوید: با دو دستم نقاشی میکشم اما باید بگویم در واقع با دلم نقاشی میکشم.
گلایهای از مسوولان دانشگاه میکند. میگوید: برپایی نمایشگاه در طول این سه سال از سوی دانشگاه حمایت نشد، در صورتی که نمایشگاهی برای فروش نبود بلکه بیشتر جنبه معرفی و فرهنگسازی برای این قشر بود که یاد بگیرند محکم و با اقتدار به دنبال اهدافشان باشند اما متاسفانه مشاوران قابلی در دانشگاه وجود ندارند.
نمایشگاه نقاشیاش روز گذشته به پایان رسید با دو بنر ساده و صرفا در راستای فرهنگسازی.
هزینه دست مصنوعی150 میلیون تومان است و این هزینه برای خانواده مسلم، هزینه زیادی است. شاید اگر هزینه خرید دست مصنوعی را داشت، امروز زندگی بر مدار دیگری برایش میچرخید، هر چند او پیروز واقعی میدان زندگی است. او قهرمان زندگی خود و زندگی خیلیهاست که از زندگی و فعالیت او برایشان بارقه امیدی شعلهور میشود.
باید بزرگ باشی و از نسل انسان تا بگویی تلاش میکنم که هم خودم رشد کنم و هم اطرافیانم، چه سالم باشند، چه نباشند... این اندیشه و تفکر در قد و قواره جوان 23 ساله، درس عبرتی است برای آنهایی که همواره در زندگی بهدنبال تکروی کردن و مطرح شدن هستند و به هیچ وجه تحمل کار گروهی را ندارند.
کمی شرمسار باشیم از قضاوتها و نگاههای تحقیرآمیزمان به انسانهایی که بزرگ هستند و بزرگاندیش، انسانهایی که هیچ نقشی در ظاهرشان نداشتهاند. مسوولان محترم نیز به جای شرکت در نشستهای متعددی که کمتر خروجی دارند، در اندیشه این باشند که مسیرهای رفت و آمد معلولان را در جامعه هموار کنند. کدام یک از ادارهها و منازل با لحاظ کردن وضعیت جسمانی این قشر، ساخته شدهاند؟! تا کنون بالا رفتن یا پایین آمدن یک فرد معلول را از پلهها دیدهاید؟! اگر دیدهاید و با این بند گزارش موافق نباشید، در انسانیت شما باید شک کرد... .