بامداد24:مفهوم صلح زمانی نمود پیدا میکند که سایه شوم جنگ روی زندگی آدمی گسترش یافته باشد. اگر در دنیایی زندگی میکردیم که جنگی وجود نداشت، صلحی نیز معنا پیدا نمیکرد. همانگونه که اگر شرارت در نهاد انسان رشد نمیکرد، نیکویی نیز متولد نمیشد. پرواضح است که جدال میان نیکی و بدی همواره در زندگی انسان وجود داشته و خواهد داشت. صلح و جنگ از پیامدهای قطعی جدال این دو نیروی طبیعی محسوب میشود.
هر گاه طمع از درون بخشی از کالبد انسان که زاینده شرارت و بدی است سر برآورد، بیشترین نقش را در رشد روحیه جنگطلبی در او به خود اختصاص میدهد. انسانهای بدوی و طمعکار بر سر کسب منابع غذایی بیشتر و یا سکونتگاههای بهتر با یکدیگر به جنگ و ستیز میپرداختند.
چه بسیار بودند تمدنهای کهنی که به دلیل طمعورزی و از راه کشتار و نسلکشی خود را برای همیشه از صفحات کتاب تاریخ پاک کردند. با ورق خوردن صفحات این کتاب و رشد تفکر و ظهور مکاتب فکری، اندیشههای آدمی در سیر تکاملی خود از دو مسیر مجزا به حیات خود ادامه دادند:
گروهی تبدیل به اندیشههایی انسانی و تغییرپذیر شدند که با آموزش و گفتوگو و از مسیر صلح در گسترش خود گام برداشتند.گروه دیگر به اندیشههایی غیر انسانی، غیر قابل تغییر و شکناپذیر مبدل شده و در پی رسوخ به اذهان دیگران شیوههای خشونتآمیز و جنگطلبانه را انتخاب کردند. حاصل پیوند تفکرات غیر انسانی و طمع در نهاد بشر، به تولد گونهای جدید از شرارت انجامید که من آن را «طمعورزی فکری» مینامم.
اعتقاد به برحق بودن فکر من، لزوم پیروی بیچون و چرای دیگران از اندیشههای من و تقبیح شکورزی از ویژگیهای طمعورزی فکری به شمار میرود. انسانی که دارای این خصوصیات است، همانند انسان بدوی که با جنگطلبی در پی کسب منابع غذایی بیشتر بود، او نیز با ستیزهجویی در پی سلطه بر منابع فکری بیشتر انسانهاست.در عصری که در آن به سر میبریم، ریشه بسیاری از خشونتها، همین شکل نوظهور طمعورزی است.
اکنون انتخاب با آدمی است که یکی از این دو راه را برگزیند:
انسان یا حق دگراندیشی و دگرزیستی را برای دیگران به رسمیت میشناسد و شکورزی به بنیان اندیشه او مبدل میشود و یا اینکه با طمعورزی فکری و زندگی شرارتبار، پایان داستان خویش را در کتاب تاریخ ثبت میکند.
مسیر نخست به صلح جهانی و بقای بشر و مسیر دیگر به جنگ جهانی و انقراض بشر خواهد انجامید.