اسماعیل مسیحگل
«وارد کتابفروشی شدم و یک راست رفتم سراغ قفسه داستان ایرانی. میخواستم
با تهیه و خواندن کتاب از نویسندهای هموطن به مغزم جلا بدهم. مشغول نگاه کردن به
کتابها و قیمتهای سرسامآورشان بودم که گفتوگوی یک مرد میانسال با دخترکی
نوجوان توجهم را جلب کرد.
-آره داشتم میگفتم... فقط جسارتا میتونم اسمتون رو بپرسم؟/ -رویا
هستم./ -خب رویا جان. چقدر خوبه که داری وارد ادبیات
میشی. باید زیاد بخونی. خیلی زیاد. من خودم اون اوایل که شروع کرده بودم روزی هیجده
ساعت کتاب میخوندم. البته بهت توصیه میکنم به هیچ وجه سراغ هدایت نری./ -چرا؟/ -نویسنده نیست که. یه مشت کلمات
قلمبه سلمبه و مثلا فلسفی رو کنار هم چیده، حالا هر کی مزخرفاتش رو بخونه فکر میکنه
یارو بزرگترین نویسندهی ایرانه. باور کن اگه خودکشی نمیکرد انقدر معروف نمیشد.
بوف کورش و خوندی؟/ -نه. قشنگه؟/ -همون بهتره نخونی. اصن معلوم نیست چی نوشته. مینشسته
تریاک میکشیده و کلمه پشت کلمه بلغور میکرده و مینوشته. سر و ته نداره./ -چه جالب. اصلا این حرفا رو از کسی نشنیده
بودم. همه میگن صادق هدایت نویسندهی بزرگیه./
-درسته. چون مردم نمیفهمن. مردم هیچی نمیفهمن.
دختر مشغول نگاه کردن به کتابها شد. مرد خوشتیپی بود. با موهایی جو
گندمی و ژل زده، کت و شلواری شیک و صورتی اصلاح شده میتوانست علیرغم میانسالیاش،
دل هر دختری را از آنِ خود کند...» (بخشی از کتاب «بیعشق، بیوطن» نوشته بابک
ابراهیمپور).
بابک ابراهیمپور، نویسنده و معلم تاریخ متولد ۱۳۷۳ و ساکن چالوس است. این نویسنده تا کنون آثاری شامل «پنجرهای
نبود» (مجموعه داستان)، «پرسه در تاریکی» (مجموعه داستانک) و «بیعشق، بیوطن» (مجموعه
داستان) را راهی بازار کتاب کرده است. ابراهیمپو همچنین به تازگی نگارش کتاب
«تراژدی ایرانی» را به پایان رسانده که بهزودی به همت نشر سیب سرخ وارد بازار
کتاب خواهد شد. در ادامه گفتوگویی را با این نویسنده جوان صورت دادهایم که از
نظر شما میگذرد.
آقای ابراهیمپور نخست برای ما بگویید که فعالیت ادبی خود را از چه
زمانی آغاز کردید؟ فکر میکنم همه چیز از کتاب خواندن در
کودکی آغاز میشود؛ برای من که اینطور بوده. اگر شانس بیاوری و در یک خانواده اهل
کتاب باشی یا که به کمک افرادی مثل معلم، دوست، فامیل و... با کتاب آشنا شوی، نقطه
شروع همه چیز در آنجاست. کمکم در طول سالیان بیشتر و بیشتر به کتاب علاقهمند میشوی
و از دل این خواندنها نویسنده، شاعر و مترجم و هنرمند متولد میشود یا هیچکدام
از اینها نه، یک مخاطب حرفهای کتاب و ادبیات متولد میشود. برای من هم همین
بوده، از کودکی آغاز شد. با خواندن کتابهای عامهپسند و فانتزی که هر کودکی در آن
دوران آنها را میخواند شروع کردم و رسیدم به صمد بهرنگی و بعد در دوران دبیرستان
با هدایت و کافکا آشنا شدم و در آن سن جرقه نوشتن در من زده شد و این سوال را از
خودم پرسیدم که آیا من هم میتوانم بنویسم؟ با ممارست و تلاش توانستم. فکر میکنم
از سال 90 بود که شروع کردم به نوشتن داستان، البته از کودکی همیشه خانوادهام مرا
تشویق به نوشتن میکردند و من هم چیزهایی مینوشتم همیشه، اما بهصورت جدی از سال
90 که پسری دبیرستانی بودم، شروع کردم به نوشتن داستان.
هدف نهایی شما در ادبیات چیست؟
من معتقدم که چیزی به اسم هدف نهایی در ادبیات وجود ندارد. ادبیات
عرصه نوشتن و خلق کردن مداوم است. مثلا اینطور نیست که پیش خودم بگویم اگر تا ۱۰
سال دیگر دو سه رمان موفق چاپ کنم، دیگر تمام شده و من به هدف نهاییام رسیدهام؛
نه. اینطور فکر نمیکنم. بنابراین تنها هدفم در فضای ادبیات، خواندن و خلق کردن
مداوم است. زندگی من با ادبیات آمیخته شده و فکر نمیکنم روزی بخواهم از این عشق
دست بکشم. هدفم در ادبیات نویسنده بودن و نویسنده ماندن است. امیدوارم همینطور
باشد.
شما نوشتن را تا چه اندازه ذاتی میدانید؟
به گمان من، نوشتن امری اکتسابی است. یعنی اینطور نیست که وقتی شما
به دنیا میآیید نویسندگی در خونتان باشد. نویسندگی مثل هر چیز دیگری یاد گرفتنی
است؛ یعنی باید کلی بخوانید، بنویسید، تمرین کنید و عناصر و تئوریهای داستان را یاد
بگیرید تا بتوانید بنویسید. اینکه میگویند نوشتن امری ذاتی است برای من قابل قبول
نیست. محیط اجتماعی، نهادهای آموزشی و فرهنگی و... نقش اساسی در پرورش استعداد یک
شخص دارند. بنابراین نوشتن را هم امری اکتسابی میدانم، یعنی باید چطور و چگونه
نوشتن را یاد گرفت و آموخت.
ایده داستانهایتان را چگونه بهدست میآورید؟
مثل بیشتر نویسندهها، از محیطی که در آن زندگی میکنم، از رنجها و
دردهای مردم سرزمینم، از انسانهای شکست خورده.
به کدام مکتب ادبی علاقه دارید و چرا؟
حقیقتا سعی میکنم خودم را در مکتب خاصی محدود نکنم. من وقتی داستان
مینویسم اصلا به این فکر نمیکنم که نوشته من در کدام مکتب و ایسم جا دارد. من
داستانم را مینویسم و بعد از اینکه داستان نوشته شد، میتوانم در مورد مکتب و فکر
و ایدئولوژی که پشت داستان است، فکر کنم اما بهطور کل آثار سوررئالیستها، امپرسیونیستها
و اگزیستانسیالیستها را میخوانم. به سبک رئالیسم کثیف هم علاقه زیادی دارم. آثار
چارلز بوکوفسکی نویسنده مورد علاقهام در این دسته جای دارد. رئالیسم کثیف مکتبی
است که حقیقت سیاه و پلشت جامعه را نمایان میسازد. فقر، زاغهنشینی، خودکشی و
تنگناهای روحی و روانی انسان از ای بارز این مکتب است.
جریان داستاننویسی امروز ایران را چگونه میبینید و بیشتر متاثر از
چیست؟
متاسفانه ادبیات داستانی امروز ما اصلا حال خوشی ندارد. دلایل بسیار
زیادی دارد که در چند خط نمیگنجد و باید ریشهیابی شود؛ اما اگر بخواهم خیلی
خلاصهوار بگویم حق مطلب این است که فضای ادبیات داستانی امروز ما بهشدت مسموم
است و اسیر دستهبندی و باندبازی و گروهبندی شده؛ یعنی یکسری نویسنده هستند که
رسانهها و نشرها دستشان است و به دیگران اجازه دیده شدن یا چاپ اثرشان را نمیدهند.
بیشتر این آدمها هم که داعیه خلق ادبیات ناب دارند، نوشتههایشان چنگی به دل نمیزند.
اگر بخواهم رک بگویم یک عده پاورقینویس و کپشننویس اینستاگرامی نبض نشر و ادبیات
کشور را گرفتهاند دستشان. کتاب خودشان و رفقایشان را چاپ میکنند، در رسانههایشان
در مورد کتابهایشان مطلب مینویسند، برای هم به به و چه چه میکنند و به دیگرانی
که خارج از دسته و گروهشان هستند به هیچ وجه اجازه دیده شدن یا چاپ کتاب نمیدهند.
ما چقدر به ادبیات و آثار مهم روز دنیا دسترسی داریم؟
شاید اگر این سوال را بیست سال پیش از کسی میپرسیدید جوابش «بسیار
اندک» بود؛ اما امروزه مترجمان بسیار زیادی وچود دارند و به محض اینکه در ادبیات
جهان اثر درخوری بیابند آن را ترجمه و وارد بازار نشر ایران میکنند. توسعه
تکنولوژی و اینترنت نیز کمک شایانی به ما کرده. امروزه هر کتابی را بخواهید میتوانید
آن را در اینترنت پیدا کنید.
توصیه شما برای نویسندگان تازهکار چیست؟
خیلیها از من میپرسند که تازه شروع کردهاند به نوشتن و چه کنند که
تبدیل به نویسنده قهاری شوند. حقیقتا این راه، راه جانفرسایی است؛ یعنی حقیقتا باید
عاشق و دیوانه نوشتن باشی تا بتوانی نویسنده شوی. بحث یک عمر است. معمولا توصیهای
که به آنها میکنم، توصیهای است که اغلب نویسندگان به افراد تازه کار میکنند.
خواندن و نوشتن مداوم و خسته نشدن در این راه. باید خوره کتاب شد. باید فقط خواند
و خواند و نوشت تا در نوشتن حرفهای شد. شرکت در کارگاههای داستاننویسی و نقد
شدن داستانشان هم تاثیر زیادی در رشدشان دارد.
آیا شما به درجهای رسیدهاید که لحن و زبان و فرم روایت خودتان را
روایت کنید؟
این را باید منتقدان و مخاطبان من پاسخ بدهند، اینکه آیا در داستانهایم
به لحن و روایتی که خاص قلم خودم باشد رسیدهام یا نه؛ اما خودم همواره سعی کردم
که اینطور باشد و از روی دست کسی تقلید نکنم یا نخواهم شبیه به کسی بنویسم.
استقلال در نوشتن یک اصل مهم است.
داستان کوتاه ما در سطح جهانی چه جایگاهی دارد؟
فکر میکنم ما هنوز در حال تجربه کردن هستیم و هنوز کمی زود است که
در ادبیات جهان جایگاه تاثیرگذاری داشته باشیم. عمر داستاننویسی ما صد سال است در
حالی که عمر داستان کوتاه در ادبیات غرب سالها از ما بیشتر است؛ یعنی حتی اگر فقط
از نظر کمی هم بخواهیم نگاه بکنیم ما هنوز در میانه راه هستیم. هنوز در حال تجربه
کردن و نوشتن و خلق کردن هستیم. فکر نمیکنم هیچ نویسندهای در هیچ کجای جهان
بخواهد بگوید که از یک داستاننویس ایرانی تاثیر گرفته باشد در رشد نوشتههایش. ما
هنوز خیلی کار داریم؛ اما پتانسیلش را داریم که بعدها در داستان کوتاه حرفهای زیادی
برای گفتن داشته باشیم.
وقتی داستان مینویسید بیشتر به کدام بعد داستانتان فکر میکنید؟
بیشک، شخصیتها و اتفاقاتی که قرار است در داستان بیفتد. این
اتفاقات و کنش و واکنشها هستند که داستان را میسازند و پیش میبرند.
آیا اثر جدیدی برای انتشار دارید؟
بله. مجموعه داستانی تاریخی از من با نام «تراژدی ایرانی» به زودی از
نشر سیب سرخ منتشر میشود. در این کتاب سراغ اتفاقات تلخ و تراژیک تاریخ معاصر ایران
رفتم و آنها را در قالب داستان بازآفرینی کردم. اتفاقاتی نظیر کشتار مردم کرمان از
سوی آقامحمدخان قاجار، کودتای 28 مرداد و... . این کتاب، مجموعهای از هفت داستان
تاریخی است.
سخن پایانی؟
سخنی نیست، جز امید و آرزو... امید آن که روزی برسد که نویسنده
بتواند بدون دغدغه و غم نان، بنشیند و از مردم بنویسد. بنشیند و از آزادی و عدالت
بنویسد. روزی که نویسنده غم کتاب چاپ نشدهاش را نخورد، کتابی که پشت در بسته
ناشران میماند. به امید روزی که نویسندهها جوانمرگ نشوند، به هزاران دلیل. اینها
همه امید و آرزوست. شاید محقق شود، شاید هم نه.