«دستهایی که کمک میکنند، پاکتر از دستهایی است که عبادت میکنند». دستی که میبخشد کم از دستی ندارد که دعا میکند و شاید ارزشش بیشتر باشد. قلبی که عشق میورزد، نگاهی که میفهمد، پایی که در راه خوشبختی دیگران گام برمیدارد و قلمی که در راه حقانیت مینویسد، هنوز هم در گوشه و کنار این شهر وجود دارد، هر چند که اغلب اینان با انتقاد گزنده و تلخ صاحبان قدرت روبهرو میشوند اما بیشک اگر روزی نباشند هم رد پایشان بر صفحه تاریخ تا همیشه مانا خواهد بود و آیندگان از آنان به نیکی یاد خواهند کرد.
تصور اینکه هنوز هم در حاشیه این شهر کودکانی هستند که بزرگترین خواسته قلبیشان داشتن یک پیراهن ورزشی، داشتن یک میز تنیس، یک وعده غذای ساده و دیگری که حتی نمیداند چه دوست دارد، قلب غمگین مرا بیش از پیش غمگین میکند. یاد «آی آدمهای» نیما میافتم که یک نفر در آب دارد دست و پای دائم میزند، آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن، آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید که گرفتستید دست ناتوانی را... . نگارنده این مطلب پیشنهاد میکند مسوولان امر همچون کمیته امداد، آموزش و پرورش و ... بررسی و نظارت دقیقتری از روستاها و دیگر مناطق محروم استان به عمل آورند و در شادی برآورده شدن کوچکترین و سادهترین آرزوهای کودکان معصومی که البته از کودکی خود خاطرات خوبی ندارند، شریک شوند. آری! نگارنده این مطلب بر این باور است که «دستهایی که کمک میکنند، پاکتر از دستهایی است که عبادت میکنند».
به قول شاملو: «روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری است. روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند، قفل افسانهای است و قلب برای زندگی بس است. روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو بهخاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی، روزی که آهنگ هر حرف، زندگی است تا من بهخاطر آخرین شعر، رنج جستوجوی قافیه نبرم، روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود. روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم و من آن روز را انتظار میکشم، حتی روزی که دیگر نباشم».