امروز زادروز صمد بهرنگی است. شایسته نام معلم که با عشق به درس دادن و درس آموختن تا پایان زندگیاش زیست. صمد بهرنگی در عمر کوتاه اما پربارش صدها کتاب نوشت و قصههایش، زبانزد عام وخاص بود. «ماهی سیاه کوچولو» از صمد، یکی از برجستهترین قصهها در ادبیات ماست که بهنظر من کمتر از کتاب «شازده کوچولو» اثر اگزوپری نیست. قصههای وی را بهراحتی میتوان با یک جستوجو دریافت کرد. «عروسک سخنگو»، «24 ساعت در خواب و بیداری»، «کچل کفترباز»، «اولدوز وکلاغها»، «ماهی سیاه کوچولو»، «تلخون» و.... . بهجرات میتوان گفت که نظیر او را در داستاننویسی برای کودکان در ایران کم داریم. هانس کریستیان ایرانی آنگونه که شایسته اوست، معرفی نشد. قصهگویی، بخشی از کار صمد بود، در زمینه تربیتی کتابی به نام «کندوکاو در مسائل تربیتی» دارد که در این زمینه بسیار عالی است و حیف است که از آن در سطوح آموزشی استفاده نمیکنند. در زمینه ادبیات آذربایجان و فرهنگ آذربایجان هم تلاش کرد و به زبان ترکی چند کتاب نوشت. به قول شاملو: «سفر کوتاه بود و جانکاه/یگانه بود و هیچ کم نداشت»
اون پسر لبوفروش/حالا تفنگ داره به دوش
این شعاری بود که اوایل انقلاب بر سر زبانها بود. ریشه بهوجودآمدن این شعار پسر لبوفروشی بود که از شاگردان زندهیاد «صمد بهرنگی» بود که بعد از مرگ صمد به صف مبارزان پیوست و جانش را به عشق مردم و در راه آزادی نثار کرد. نامش«علیاصغر عربهریسی» بود. امروز که زادروز صمد بهرنگی است، بهیاد این شاگرد مبارزش افتادم.
کارگر آگاهی که تا آخرين لحظه زندگی بر آرمانش، در مقابل دشمن ایستاد و با چنان قاطعیتی با دشمن جنگید که حتی در زندان، دژخیمان را که طُرفی از شکنجههای وحشیانه وی نبرده بودند، متحیر و با احساس حقارت در خود باقی گذاشت. اصغر فرزند رنج و کار بود. از کودکی کار کرده بود، چه زمانی که در روستا زندگی میکرد و با قالیبافی و چوپانی برای ارباب ده به تامين زندگی خانواده ياری میرساند و چه زمانی که در تبريز به کار ساختمانی و لبوفروشی روی آورد. او مدتی نیز در محلههای کارگری تبريز بساط کتابفروشی راه انداخته بود تا ضمن تامين زندگی خود از آن طریق بتواند همطبقهایهايش را آگاه سازد.. اصغر، یکی از شاگردان صمد بهرنگی بود.
وی از کودکی و در روستا از معلمی که به وی عشق میورزيد آموخته و فرا گرفته بود که باید آموختههايش را در زندگیاش بهکار بگيرد. بعد از سفر بیبازگشت صمد به قرهداغ و مرگش در رودخانه ارس، به صفوف مبارزان علیه رژیم سفاک شاه پیوست. در زندان بیرحمانهترین شکنجهها را تحمل کرد و تا لحظه اعدامش در 22 اسفند سال 50 به دست جلادان رژیم شاه به تعهدش وفادار ماند.