بامدادجنوب- هدی خرم آبادی: صدای گریه نوزادی از اتاق کناری بلند شده است. چند قدم جلوتر صدای گریه مادری بلند شده است. میگویند فرزندش مرده به دنیا آمده است. آنطرفتر اما پدری شیرینی به دست شاد و خوشحال به همه بخشها سر میزند تا همه در خوشحالی به دنیا آمدن نورسیدهاش سهیم باشند. به هر طرف که نگاه میکنم انسانهایی را میبینم که با عجله به این طرف و آن طرف میدوند، یکی مضطرب و نگران، یکی گریان، یکی شادمان، یکی مستاصل که هر کدام راوی حوادثی هستند که روزگار برایشان رقم زده است. روایتهایی که گاهی تا با چشمان خود نبینیم، باور نمیکنیم و گمان میکنیم مربوط به افسانهها و قصههاست. حکایت گزارش امروز نیز یکی از همین روایتهاست. سلمانی که امروز در حدود 60 سال دارد، 39 سال پیش با دخترعموی خود (ستاره) ازدواج میکند. سلمان و ستاره صاحب 5 فرزند میشوند اما فرزند پنجم آنها به سرنوشت نامعلومی دچار میشود و امروز پس از گذشت 27 سال خبری از او نیست. طی یک تماس تلفنی، ستاره و سلمان از فرزند پنجم خود میگویند که تا امروز او را ندیدهاند.
ستاره با بیان اینکه چهار فرزند او دو دختر و دو پسر هستند، میگوید: پس از اینکه درد داشتم و باید سزارین میشدم و آن زمان هم سزارین به ندرت انجام میشد، مرا به بیمارستان فاطمه زهرا بوشهر منتقل کردند. پس از زایمان هم مرا به یک اتاق منتقل کردند و آنگونه که در پروندهام نوشته شده، مدت شش روز بستری بودهام. در این مدت هر گاه که از پرستارها سراغ فرزندم را میگرفتند، میگفتند تحت مراقبت است.
از او میپرسم که پس از ترخیص از بیمارستان سراغ فرزندت را نگرفتی که میگوید من بسیار بیمار شده بودم و همزمان مادرم فوت شد، کس دیگری را هم نداشتم که دنبال بچهام را بگیریم.
ستاره هیچگاه فرزندش را در آغوش مادرانهاش نکشیده اما مهر مادریاش برای او هنوز پس از این همه سال میتپد. میگوید او را بیشتر از دیگر فرزندانم دوست دارم. برای دیدن او آرام و قرار ندارم.
از ستاره میپرسم اگر او را ببینی به او چه میگویی، میخندد و میگوید: «میگویم که تو عزیز منی. مرا ببخش که نتوانستم در این همه سال تو را پیدا کنم». ناآرامی در کلام آخرش موج میزند.
از ستاره میخواهم که با سلمان هم صحبت کنم. از سلمان میپرسم که چرا سراغ بچهات را نگرفتهای؟ میگوید هر گاه به بیمارستان میرفتم و سراغ او را میگرفتم میگفتند تحت مراقبت است. فقط برای یک لحظه او را از پشت شیشه به من نشان دادند و گفتند مریض است. فرزندم دختر بود. از او میپرسم چرا پس از این همه سال به فکر پیدا کردن او افتادهاید که میگوید دلمان شور میزند. میپرسم شاید فوت کرده باشد که با قاطعیت پاسخ میدهد امکان ندارد. من به بهشت صادق هم سر زدهام و پروندهای در این خصوص وجود ندارد.
یکی از گمانهزنیها در این خصوص، احتمال سپردن فرزند ستاره و سلمان به خانوادهای دیگر است. حالا به هر دلیلی که این اتفاق افتاده و سرنوشت اینگونه رقم زده که ستاره در بستر بیماری و سلمان بر سر بالین او، فرزندشان را گم کنند، هنوز هم برای شادی دل این پدر و مادر که از پشت تلفن کلام گرمشان بر دل مینشست و اندازه مهربانی و صمیمیتشان وصفناشدنی بود، دیر نیست.
وقتی سلمان میگوید دلم شور میزند و وقتی ستاره میگوید این بچهام عزیز من است و برای دیدنش آرام و قرار ندارم، به این فکر میافتم که پدر و مادرها چه احساس قوی به فرزندانشان دارند که پس از این همه سال مهر پدر و مادریشان میتپد. ستاره و سلمان آنقدر از دختر گمشدهشان گفتند و از شوق دیدار و نگرانیهاشان که دلم برای پدر و مادرم شور زد؛ برای روزی که دیگر نگاه مهربان و سایه امنیتشان را نداشته باشم. بامداد جنوب برای ستاره و سلمانی که سالهاست دلتنگ فرزند گمشدهشان هستند، آرزوی موفقیت میکند. همچنین اگر خوانندگان این گزارش خبری در این زمینه دارند، میتوانند با شماره تماسهای 09175100657 و 09178720816 که تلفنهای ستاره و سلمان است و همچنین با شماره تلفن متعلق به آقای نیسنی تماس بگیرند و گمشده ستاره و سلمان را به آنها برگردانند.