bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۵۲۶۱
تاریخ انتشار: ۲۹ : ۰۲ - ۱۳ شهريور ۱۳۹۵
در پایتخت انرژی ایران!!
به هیچ وجه قصد نداشتم گزارشی در خصوص این سفر بنویسم و تنها برای ملاقات مادر و پدر رویا می‌رفتم ولی آنقدر مشاهدات عجیب و غریبی در این سفر داشتم که نوشتن را این بار حساس‌تر، مهم‌تر و به منزله وظیفه‌ای که اگر ...
بامدادجنوب- هدی خرم‌آبادی:
هفته پیش (هفتم شهریور) روز پیش گزارشی درباره پرپرشدن رویای سه ساله در تنگ ارم به سبب نیش‌زدگی نوشتم. براساس گفته‌های مادر رویا تشخیص پزشک معالج، مسمومیت بوده است. روز چهارشنبه 10/6/95 یکی از دوستان در باشگاه خبرنگاران اطلاع داد که برای تهیه مستندی از خانواده رویا و بهداری محل، به تنگ ارم می‌رود. از آنجا که واقعه تلخ مرگ رویا برایم بسیار ناراحت‌کننده بود، دوست داشتم خانه و خانواده‌اش را از نزدیک ببینم. از همین رو از همکارمان در باشگاه خبرنگاران درخواست کردم که من هم در این سفر آنها را همراهی کنم. زمانی که تصمیم گرفتم به تنگ ارم بروم به هیچ وجه قصد نداشتم گزارشی در خصوص این سفر بنویسم و تنها برای ملاقات مادر و پدر رویا می‌رفتم ولی آنقدر مشاهدات عجیب و غریبی در این سفر داشتم که نوشتن را این بار حساس‌تر، مهم‌تر و به منزله وظیفه‌ای که اگر آب دستت است باید بگذاری زمین و آن را انجام بدهی، دانستم. ننوشتن درباره چیزهایی که دیده بودم را گناهی نابخشودنی می‌دانستم که مطمئنم حتی اگر در نوشتن اندکی تعلل هم به خرج می‌دادم، شاید دیر می‌شد و هیچ‌وقت خودم را نمی‌بخشیدم.

زمانی که به تنگ ارم رسیدیم، عموی رویا به استقبال آمده بود و چند ساعتی را که ما در تنگ ارم بودیم، به‌عنوان راهنما با ما بود. پس از عبور از چند کوچه پس‌کوچه خود را مقابل دری آهنی و زنگ‌خورده دیدیم. خانه رویا سه ساله اینجا بود. خانه‌ای که غم و غصه از در و دیوار آن می‌بارید. خانه دو اتاق بیشتر نداشت. دو اتاق کوچک. تنها چیزی که از خانه در ذهنم مانده، قاب عکسی از رویا بر تاقچه است و یک تلویزیون کوچک و یخچال. خبری از آشپزخانه نبود! پس باید در حیاط بوده باشد. فکر این‌که هنوز آشپزخانه خانه‌ای در این گرما در حیاط باشد، حالم را بد می‌کند. داشتیم به اتاق مثلا اصلی می‌رفتیم که گفتند آنجا گرم است، در همین اتاق بنشینید. در اتاق اصلی هم تنها چیزی که به چشم می‌آمد یک سبد و یک پلاستیک بود که گفتند اینها اسباب‌بازی و لباس‌های رویاست و بدین خاطر که مادر رویا با دیدن آنها حالش بد می‌شود، آنها را جمع کرده‌ایم که مقابل چشمش نباشند. خاله رویا گفت مادر رویا از زمانی که این اتفاق افتاده نمی‌تواند خانه خودش بماند و به منزل مادری یا خواهر و برادرهایش می‌رود.

کودک یک‌ساله‌ای را می‌بینم که در گوشه اتاق خواب است. می‌فهمم که این همان کودکی است که در تمام زمان حادثه در آغوش مادر بوده و کاملا برایم محسوس است وقتی مادر رویا در مصاحبه تلفنی گفته بود با کودک یک‌ساله‌ای در آغوش، باید مراقب رویا هم می‌بودم.

نمی‌دانست چند سالش است!

کنار مادر رویا می‌نشینم و از او می‌پرسم چند سالت است که می‌گوید فکر کنم سی سالم باشد. با خود می‌گویم پس احتمالا متولد 64 یا 65 است. از او می‌پرسم متولد 64 هستی یا 65؟ می‌گوید نمی‌دانم، سواد ندارم. هم از سوالی که کردم و جوابی که مجبور داد بدهد ناراحت می‌شوم و هم از این‌که جوان سی ساله امروز چرا نباید بداند چند سالش است، دلگیر می‌شوم و البته خیلی تعجب می‌کنم.

مادر و پدر رویا به اتاق دیگر می‌روند تا فیلمبرداری شروع شود. در زمان مصاحبه تلفنی مادر رویا به من گفته بود که در هنگام مراجعه به بهداری و زاری و ناله کردن، او را مسخره کرده‌اند و گفته‌اند چرا دخترت را با (گاباهن) نمی‌بری؟ آن زمان متوجه نشدم مادر رویا چه می‌گوید و به‌تبع در گزارش قبلی هم به این نکته اشاره‌ای نکردم. از او پرسیدم آن روز منظورت از گاباهن چه بوده که عمو و خاله رویا توضیح دادند یعنی گاو آهن. در چشمانم زل زد و با تحکم خاصی که خیلی خوب آن را درک کردم گفت او را می‌شناسم اما به کسی نگفتم ترسیدم دست به یقه شوند. چقدر سخت است بدانی اما نتوانی حرف بزنی. مادر رویا در خلال حرف‌هایش وقتی تصویربردار و خبرنگار باشگاه خبرنگاران از او پرسید چرا خودت دخترت را در آمبولانس گذاشتی گفت چون دخترم خودش را کثیف کرده بود، به من گفتند خودت دخترت را در آمبولانس بگذار. وضعیت زندگی، اتاق اجاره‌ای و خالی از هر زرق و برقی، بدون مبل، بدون پشتی، حتی بدون قاب عکس!، حرف‌های مادر و پدر رویا همه و همه مثل پتکی بود که هی بر سرم فرود می‌آمد و به من می‌آموخت که در زندگی همیشه جانب قشر مظلوم را بگیرم، از آنها بنویسم و نهراسم از این‌که متهم به تخریب شوم.

صندوق تربت فقرا، تنها دو خشت است

پس از آن با پدر و مادر رویا به قبرستان می‌رویم. فقیرها حتی قبرشان هم با مرفهین متفاوت است. فاصله این قبر تا آن قبر برای طبقه غنی و فقیر، تفاوت از زمین تا آسمان است. فقرا حتی آرام هم نمی‌توانند بخوابند. آیا به راستی تا آن یکی زیر آن سنگ‌های گران بر خود جنبیده باشد، این یکی به بهشت رسیده است؟ قبر رویا به‌سبب وضعیت مالی نامناسب بدون سنگ قبر است. مادر رویا که جلوی دوربین به سختی صحبت می‌کرد، چون خجالت می‌کشید (این را خود او پس از این‌که از قبرستان برگشتیم گفت) اما سر مزار رویا چادرش را جلوی صورتش کشید و زارزار گریه و با دخترش درد دل کرد. کامل متوجه شروه‌ای که برای رویا می‌خواند نمی‌شوم اما این دو جمله را شنیدم که گفت: «رویا پاشو تا برایت از همان بستنی‌ها بخرم که دوست داشتی. رویا در بیمارستان می‌گفتی بذار بخوابم، نخواب مادر الان وقت خواب نیست، پاشو بریم خونه... ». سرِ قبر همه نشسته‌ایم و پا به پای مادر و پدر رویا که هر دو با صدای بلند ضجه می‌زنند، گریه می‌کنیم. دوربین در دست تصویربردار می‌لرزد، دوربینش را محکم گرفته است مبادا زمین بخورد.

6 صبح، 12 ظهر، 6 عصر و 12 شب

ماجرای دردناک‌تر و دلخراش‌تر و اسفناک‌تر سفر تنگ ارم اما دیدن دختری بود که گفتند یک‌سال پیش بر اثر عقرب‌گزیدگی خانه‌نشین شده است. به در خانه آنها می‌رویم. پدری مظلوم و پیر در را باز می‌کند. به او می‌گویم آمده‌ایم آن دخترت را ببینیم که عقرب او را نیش زده است. راهنمایی‌مان می‌کند. به اتاق رقیه می‌رویم؛ دختر 19 ساله‌ای که یک‌سال پیش جانوری او را نیش می‌زند. به بهداری تنگ ارم مراجعه می‌کند. پس از زدن سه آمپول حالش بدتر می‌شود. او را به بیمارستان شهید گنجی برازجان می‌برند. می‌گویند مار نیشش زده اما حال رقیه بد و بدتر می‌شود. می‌گوید دیگر چیزی یادم نیست تا این‌که در بیمارستان شیراز به هوش آمدم. رقیه می‌گوید دکترهای شیراز به او گفتند که تو را عقرب نیش زده نه مار و دارو و آمپول اشتباهی به تو تزریق کرده‌اند.

رقیه 19 ساله از نیش عقرب جان سالم به در می‌برد اما تاوان نبود پادزهر و تشخیص نادرست او را خانه‌نشین کرده است. اتاق که تنها یک کمد و یک تخت در آن به چشم می‌آید اما در گوشه آن، کارتن‌هایی تا بالای دیوار خودنمایی می‌کنند. رقیه می‌گوید هر روز یک کارتن را استفاده می‌کند. اگر پیش از دیدن رقیه کسی از من می‌پرسید که یک بیمار دیالیزی چند مدتی یک‌بار دیالیز می‌شود، می‌گفتم هفته‌ای سه روز اما با دیدن رقیه نظرم تغییر کرد. رقیه روزی «چهار بار» در خانه دیالیز می‌شود. 6 صبح، 12 ظهر، 6 عصر و 12 شب. رقیه دختری بسیار آرام و مهربان است. از او می‌پرسم دوست نداری به دانشگاه بروی که گریه می‌کند و می‌گوید چرا دوست داشتم ولی با اتفاقی که افتاد زندگی‌ام خراب شد.

رقیه تمام ماجرا را راحت تعریف می‌کند ولی زمانی که می‌خواهد از خانواده‌اش بگوید بغضش می‌ترکد. هق‌هق گریه امانش را بریده. می‌گوید نوجوانی‌ام حرام شد. بدبخت شدم. هم خودم و هم خانواده‌ام و خواهر و برادرهایم زندگی نداریم. رقیه دیگر برای خودش تنها گریه نمی‌کند. برای ناراحتی پدر و مادر پیری گریه می‌کند که خود نیاز به مراقبت دارند. برای برادری گریه می‌کند که وقت و زندگی‌اش بیشتر برای رسیدگی به او صرف می‌شود. آن روز هم برادر رقیه آزمایش خواهرش را نزد دکتر برازجان برده بود و به او گفته بودند کلیه‌های رقیه عفونت کرده و باید بستری شود. ساعت 12 ظهر است. وقت دیالیز رقیه. خواهرش در اتاق مانند پرستاری دور او می‌چرخد. رقیه ابتدا دست‌هایش را ضد عفونی می‌کند و بعد آماده می‌شود برای دیالیز. از فرشته کوچولوی رقیه (خواهر رقیه) می‌پرسم خسته نمی‌شوی از این کار که با قاطعیت و بدون هیچ تردیدی می‌گوید نه. مفهوم این قاطعیت و خسته نشدن را خوب درک می‌کنم.

کاش بمیرم اما دخترم خوب شود

مادر رقیه در آشپزخانه مشغول آبکش کردن برنج است. به او می‌گویم هر چه می‌خواهی بگو. انگار بغضی قدیمی دارد که یکهو می‌ترکد. با گریه می‌گوید از خدا می‌خواهم جانم را بگیرد اما دخترم خوب شود. رقیه چه گناهی کرده که باید هم‌سن و سالانش را ببیند و حسرت دانشگاه رفتن، نوجوانی کردن، شاد بودن و زندگی کردن داشته باشد. اگر بمیرم برایم مهم نیست اما دخترم خوب شود. نه تنها مادر رقیه، دیگر من هم نمی‌خواهم این مصاحبه کش پیدا کند. داروهای رقیه رایگان است اما همان هزینه رفت و آمد و آزمایش‌ها هم کم‌هزینه‌ای نیست.

شک ندارم اگر تنها یک روز کامل در تنگ ارم می‌ماندیم با سوژه‌های دیگری از عقرب‌زدگی روبه‌رو می‌شدیم. هر چند مجموعه علوم‌پزشکی تمام تلاش خود را برای هماهنگی با بهداری تنگ ارم، به‌منظور بازدید از بهداری و مصاحبه با پزشک انجام داد اما موفق به مصاحبه با پزشک معالج رویا نشدیم. به هر حال، قدردانی از تلاش عزیزان در مجموعه علوم‌پزشکی استان و شهرستان وظیفه‌ای است که آن را ارج می‌نهیم.

نگارنده بر خود واجب دیده که توضیح مختصر دیگری علاوه بر آنچه در آغاز روایت بر آن تاکید کرده، بدهد. با وجود مشاهده دو خانواده‌ای که در تنگ ارم بر اثر عقرب‌زدگی با فاجعه بزرگی روبه‌رو شده‌اند که به همین دو مورد هم ختم نمی‌شود اما نویسنده گزارش به هیچ وجه قصد ندارد بگوید مجموعه علوم‌پزشکی کوتاهی کرده‌ است بلکه همگان بر کمبودها و کاستی‌های موجود در استان واقفیم. تنها خواسته فعالان اجتماعی و مطالبه‌گران رسیدگی بهتر به وضعیت بهداری و درمانگاه‌های مناطق  محروم است. رسیدگی به این مساله که چگونه برای مناطق محروم پزشک متخصص جذب کنیم و مسائل این‌چنینی، گام نخست پیشرفت برای چنین خواسته بحقی، انتقال کاستی‌ها و کمبودها به گوش مسوولان کشوری است نه پنهان‌کاری و پوشاندن آنها. بی‌شک رسیدگی مجموعه علوم‌پزشکی به این مساله بر محبوبیت و اعتماد مردم به آنها می‌افزاید، چراکه هیچ‌کس منکر تغییر و تحولات در این حوزه و تلاش‌های این مجموعه نیست. انتظار می‌رود با همگامی شهروندان و همت مسوولان گام بزرگ دیگری در حوزه بهداشت و درمان برداشته شود که به‌طور قطع در کارنامه افتخارات مجموعه علوم‌پزشکی دولت تدبیر و امید ثبت می‌شود و در اذهان مردم مانا می‌ماند.
نام:
ایمیل:
* نظر: