«برای آنکس که دیگر وطنی ندارد، نوشتن جایی میشود برای زیستن.» (تئودور آدورنو)
نویسنده و کسی که قلم در دست میگیرد، در اغلب اوقات زمانهای را پشت سر مینهد که همراه با تلخی و نومیدی است و باعث پرسیدن این پرسش میشود که نتیجه این نوشتارهایی که من مینویسم چه خواهد بود؟! این پرسش در جوامع تودهای، بسیار شدیدتر و عمیقتر گریبان نویسنده و قلمش را میچسبد. جامعه تودهای یا اتمیزه با محو هویت فردی و گروهی تکتک افراد، همراه است. افراد نمیدانند که خود را با چه معیاری منتشر کنند، چون تصوری از خود و اجتماعی که در آن زیست میکنند، ندارند، بنابراین در قبال خود و اجتماعشان نیز، مسوولیتی احساس نمیکنند. خواست «آزادی»، «ضرورت مسوولیتپذیرفتن» را به همراه میآورد و از آنجا که انسان تودهای، «همسانی و یکسانی» را میستاید، بنابراین آزادی را که مستلزم تنوع و تکثر است نه برای خود و نه برای جامعه خود میپسندد. این وضعیت همترازی افراد، به نوعی به سمت تبعیت از یک فرد میل میکند و آنگونه که «کارل مانهایم» این وضعیت را به «دموکراتیزهکردنِ منفی» تشبیه میکند و مینویسد «خودکامگان میکوشند تا رعایایشان را همسطح سازند و همترازی بسیار پیشرفته، به آسانی به خودکامگی میانجامد.» از اینجاست که بعد از حذف هویت جمعی و سپس فردی توده، آنها سرنوشت خود را به قدرتی برتر میسپارند که این قدرت توتالیتر با القای ایدئولوژی ارعابگونه خود، این همسانسازی را منتشر میکند، توده تشکیل صفوف منظمی را میدهند که نظم آن به زعم میشل فوکو، نظمی دارالتأدیبی و به زعم جورجیو آگامبن، نظمی به شکل اردوگاه کار اجباری است، آنچنان که در آلمان هیتلری، حتی «زبان» نیز به سمت همسانشدگی اجباری پیش رفت. به زعم هانا آرنت، توتالیتاریسم، نخست شخصیت حقوقی انسان را از بین میبرد، انسان را به دو نوع مشروع (خودی) و نامشروع (غیرخودی) تقسیم میکند، دوم کشتن شخصیت اخلاقی در انسان است و سوم نابودی فردیت و هویت منحصربهفرد انسان است.» که در چنین وضعیتی، انسان، احساس زائدبودن و بیریشگی میکند. در این میان نویسنده و قلمی که در دست دارد، رو به سوی تمایز و تفاوت میروند تا با نوشتن و منتشرکردن به خود و خویشتن معنا بخشند. حجم بار سنگین این مسوولیتپذیری آن چنان است که نویسندگان را در این جهان همچون افسانه سیزیف در ادبیات اساطیری جهان به مکافاتی میکشاند که باید سنگینی دهشتناک حملکردن تخته سنگی بر دامنه کوه را بر خود هموار کند. اینجاست که نویسنده این مسوولیت ژرف و عمیق را میپذیرد و از میانه صف مردگان به بیرون میجهد و قلم به دست میگیرد و مینویسد.
«نوشتن؛ بیرون جهیدن از صف مردگان است.» (فرانتس کافکا)
قلم و امر بعید نوشتن در وضعیت پیچیده جهان امروز که سطوح متعدد زیستن در کنار هم قرار گرفته و هویتهای متفاوت به نزاع و چالش با یکدیگر مشغولند، مسوولیت و تعهدی سنگین، دوش حمل میکند و آن این است که قلم باید به نوشتار خود ادامه دهد. در جامعه تودهای که نیاز به فرهنگ بهزعم واسلاو هاول، فقط در «چارچوبی از آگاهی اجتماعی دروغینی قرار میگیرد و از داد و ستدهای تجربهای اصیل از جهان، فقط صورت ظاهرش را دارا است»، خلاصه میشود، نویسنده، خود را در صفی از مردگان در مییابد که چه بسا با امر بعید نوشتن و پس از آن با خود ویرانگری انتقادی بتواند از آن به بیرون جهد حتی اگر بهزعم آنا آخماتووا، نوشتن، برای «کشوی میزش باشد». قدرت در جامعه تودهای میکوشد خودش را تدارک دهنده یک زندگی معنادار و خلاق بنمایاند. آنچنان که «ایوان کلیما» میگوید: «قدرت توتالیتری، خودش را رهاننده و رهبر بشریت به سوی آیندهای بهتر میخواند (که همیشه از وضع موجود امور، ناراضی است)، بنابراین قدرت توتالیتری مثل یک عامل فرهنگی عمل میکند و مدعی است که فرصتی بیسابقه برای پیشرفتهای فرهنگی، فراهم آورده است. قلم و کنش پیچیدهنوشتن، زندگی اضطراری خود را درک خواهد کرد. توتالیتاریسم و اعمال زور و سانسور و بایکوت، تاریخی دراز و فضایی تیره دارد که در طول زمان و جغرافیاهای متنوع، خود را بازتولید کرده است. بازتولید رفتارهای رندانه، تقیه، دروغ، ریا، فریب و … در تاریخ ادبیات فارسی، چه بسا از همین رهگذر بتوان آن را تبیین کرد. آنجا که خودکامگی مغولان، ترکها، اعراب و … بر کشور مسلط میشده، گسترش احساس تغزلیـ عرفانی، در لاک خویش فرو رفتن و دیگر رفتارهای عافیتجویانه بوده که صفی از مردگان را شکل میبخشیده است. اما آگاهی به زندگی اضطراری ادبیات در وضع خودکامگی، زمانی و جایی را برای بیرون جهیدن از صف انتخاب میکند که در ایران، ادبیات مشروطیت، آغازی برای این نوع جهیدن بوده است.
«آگاهیِ نشانه شناختی ما برای امروز، میتواند فردا متضمنِ رهاییمان باشد.» (اُمبرتو اکو)
آنچه که در نهایت این یادداشت میشود بر آن پای فشرد، این است که با همه نومیدی و تلخی هر روزهای که بر جهان نویسنده و قلم او آوار میشود اما باید ادامه داد، نوشت و قلم خویش را بهعنوان تریبونی برای آن کسانی درنظر گرفت که جایی ندارند تا صدای فروخفتهشان را به صاحبان قدرت برسانند.