بامداد جنوب - داود علیزاده:
«روزی شاید...» مجموعه تراوشهای خلاقانه ذهن نیکی رعنایی است. نویسنده نوجوانی که متولد 1385 مشهد است و اولین کتابش را انتشارات آرسس در سال 1397 منتشر کرده است.
کتاب از سه بخش تشکیل شده است. بخش عمده اثر را شعرها تشکیل دادهاند و در میانه چند دلنوشته و در انتها سه داستان کوتاه پیوست شده است. پیشگفتار کتاب، ذهن خلاق نیکی را برآیند زندگی در خانوادهای اهل مطالعه و بهویژه تاثیر پدربزرگ فرهیختهاش دانسته است؛ چنانکه نیکی نیز در ابتدای کتاب، اثرش را به خانوادهاش تقدیم میکند که کتاب خواندن را بیشتر از ورق زدن میدانند. همچنین کتاب را بیش از همه به پدربزرگش تقدیم کرده است که نگاه ژرف و عمیقش منبع الهامبخشی برای دستبهقلم شدن نیکی بوده است.
اشعار نیکی رعنایی سادگی دنیای کودکانه را نشان میدهد. نگاهی پاک و بیآلایش که برای جهان پیرامون خودش آشتی و آرامش را طلب میکند. در دل سطر سطر اشعارش بذر امید و شور زندگی را میتوان دید. بنمایههای اشعارش متعدد و متکثرند. از دلنوشتهای برای معلمش آقای بازرگان که در آن صادقانه حس دیدار نخست را بازآفرینی میکند تا قطعهای همانند «حیاط خانه مادربزرگ» که در آن سوگوارهای میسراید بر حجم تهی و خلوت نبود مادربزرگی که دیگر حضور ندارد. از یکسو مادر آرمانی خودش را در دلنوشتهای به نام «اگر من جای مادرم بودم» ترسیم میکند و در واکنشی بعید از نوجوانی در این سن با مادران داغدیده فاجعه سانچی همدردی میکند.
در برخی اشعار او عبارت و ترکیبهایی است که نشان دیگر شاعران کلاسیک و معاصر را در دل دارد. هرچند این مساله طبیعی و قابل پیشبینی است؛ اما به نظر میرسد اشعار ساده او که برآمده از جوشش ذهن خلاقش نسبت به جهان پیرامون است. دلنشینتر، باورپذیرتر و صمیمیتر است و خواننده را به ظرافت نگاه دخترکی تیزبین رهنمون میکند.
همانطور که ذکر شد در انتها سه داستان کوتاه نیز پیوست شده است. در نهان این داستانها، مخاطب با راوی سرزنده و بازیگوشی روبهروست که سعی دارد شیطنتهای کرده و ناکردهاش را در کنشی خلاقانه در دل قصه جا دهد. داستان «عملیات نامرئی» گواه این امر است.
«خانه مادربزرگ»
«در حیاط خانه مادر بزرگ/ چمنها تا بالای پایم میرسد/ نوای سحرانگیز بلبل در گوشم میپیچد/ باد تاب آویزان از درخت را تکان میدهد/ به یاد مادربزرگ که دیگر نیست/ اشک ریختم/ آسمان دستش را بر شانهام گذاشت/ ابرهایش را همدردم کرد/ و همه با هم گریستیم/ شاخه گلی چیدم و غمگین از سرنوشت/ روی خاک مادربزرگ گذاشتم/ و در دل گفتم:/ آسوده بخواب مادربزرگ. در نبودت بزرگ شدم» (رعنایی، نیکی(1397) روزی شاید...، انتشارات آرسس)