اسماعیل مسیحگل
نویسندگی امروز به یکی از حرفههای پرطرفدار بدل شده است تا
بدانجاکه شاهد حضور و ظهور نویسندگان جوان و خوشآتیهای در کنار نویسندگان
باتجربه و حرفهای هستیم که هر کدام به سهم خود در توسعه صنعت داستاننویسی معاصر
نقشآفرینی میکنند. نکیسا ذوالنوری یکی از نویسندگان جوان و مستعد است که با
انتشار نخستین رمان خود به نام «دیار و تنهای عاریه» به همت انتشارات داستان در
سال۹۷ نویسندگی را به صورت جدی آغاز کرد. وی متولد هفت شهریور ۷۲ در تهران و فرزند
سعید ذوالنوری یکی از اساتید برجسته سازسازی ایران است. ذوالنوری در سه سالگی بههمراه
خانوادهاش به شهر اجدادیشان یعنی «صحنه» بازگشت و در آنجا سکونت کردند.
نکیسا ذوالنوری در خصوص روی آوردنش به هنر و ادبیات به
بامداد جنوب میگوید: «با توجه به شغل و مهارت پدرم، من ابتدا بهسمت موسیقی گرایش
پیدا کردم و طی چند دوره فستیوال رقابتی عناوین برتر تنبورنوازی را کسب کردم اما
علاقه شدید مادر به کتاب و داستان موجب شد خیلی سریع دنیای خیالی و آرمانهایم را
در کتابها دنبال کنم و یکجورهایی تصمیم گرفتم که نویسنده شوم. در آغاز به کمک
مادر چند داستان نوشتم و تشویقهایش باعث شد هر لحظه جدیتر خودم را بهعنوان نویسنده
تصور کنم.
در آن زمان کلاسهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان صحنه
با حضور مرتضی حاتمی نقش پررنگ و غیرقابل انکاری در شکلگیری شخصیت داستاننویسی
من ایفا کرد و من سالها از محضر ایشان آموختم. بعدها کلاسهای عباس معروفی و طلا نژادحسن
و آموزههای گرانبهای فریاد شیری مرا بهصورت جدی وارد دنیای داستاننویسی کرد و
باعث شد که بتوانم نخستین رمانم را در سال۹۷ با همت فریاد شیری و نشر داستان منتشر
کنم.
سال ۹۸ به اتفاق چند تن از دوستان همچون ایمان شاهابراهیمی
و زینب ابراهیمپور برای اولینبار انجمن تخصصی داستاننویسی را در شهر صحنه با نام
«چکاوک» تاسیس کردیم که جلسات هفتگی آن بهطور مستمر با حضور اعضای فعال برگزار میشود.»
این نویسنده جوان افزون بر رمان نخست خود (دیار و تنهای عاریه) در حال حاضر دو
رمان دیگر را برای چاپ آماده کرده است که البته ظاهرا در دریافت مجوز با مشکل روبهرو
شدهاند. در ادامه گفتوگویی را با نکیسا ذوالنوری پیرامون نویسندگی، کارگاههای
نویسندگی و وضعیت داستاننویسی ایران صورت دادهایم که در ادامه شما را به خواندن
آن دعوت میکنیم.
آقای ذوالنوری بهعنوان یک داستاننویس وضعیت
داستاننویسی کشور را هم از بعد کیفی و هم کمی چگونه ارزیابی میکنید؟
آنچه که بهوضوح میشود دریافت، این است که هرساله تعداد
زیادی اثر ادبی در قالب انواع داستان منتشر و تقدیم دوستداران این عرصه میشود و
خوشبختانه هر روز به تعداد نویسندگان افزوده میشود اما نکته حائز اهمیت این است
که آیا فیلترهایی برای ارزیابی فنی آثار وجود دارد؟ پاسخ این سوال متاسفانه منفی
است و با تورق چندین و چند کتاب به این موضوع پی میبریم. پس در این شرایط ما بههیچ
وجه نمیتوانیم انتظار زیادی مبنی بر افزایش کیفی آثار ادبی داشته باشیم. شهوت
شهرت و چاپ اثر باعث شده بهانه خوبی برای کتاب نخواندن مردم درست شود و امروز
مسالهای که هر کتابخوانی را غمزده میکند بدسلیقگی جامعه در انتخاب کتاب است.
نمیخواهم وارد بحث رمانهای زرد شوم اما حقیقتا آثار مخربی روی سلیقه مردم گذاشتهاند.
کرونا چه تاثیری بر زندگی و حرفه شما و در مجموع
بر ادبیات امروز گذاشته است؟
کرونا یا هر حادثهای که جهان را درگیر خود میکند با تمام
سیاهیها و پلشتیهایش هنرمندان را به تکاپو میاندازد! از نظر من خلق آثار هنری
بزرگ همگی از یک آبشخور مایهور شدهاند و آن تجربه جمعیگونه انسان است. با این
تفاسیر، حالتی که در اثر شیوع یک بیماری به شخص من عارض شده به همان اندازه که
مخرب بوده، نقش سازندهای نیز داشته است؛ خواه در میزان مطالعه روزانه خواه در
شیوه نگاه کردن و تبیین جامعه.
از دید شما مشکل عمده داستاننویسان امروزی چیست؟
البته نه تنها داستاننویسان، بلکه اکثر قریب به اتفاق
هنرمندان درگیر کلیشههای فکری و فقر دانش هستند. این را از آن نظر میگویم که
هنرمندان بیش از آنکه درگیر هنر و خلق اثر شوند به مارکتینگ و چیزهایی ازین دست
توجه میکنند؛ البته ناگفته نماند که نمیتوان پیکان اتهام را به سوی جامعه هنری
گرفت؛ زیرا این شکل جهتگیری آثار هنرمندان صرفا به علت سوءمدیریت و بیتوجهی به
نیازهای این قشر گرامی از جامعه است و مدیرانی که با هنر آشنایی چندانی ندارند،
طبیعی است که نتوانند برنامهریزی درستی را ارائه دهند که هنرمند بدون دغدغه فروش
آثار و بٌعد مالی صرفا به پیدایش آثارش مشغول شود.
امروز موقعیت منتقدان ادبی را در زمینه داستاننویسی
چگونه میبینید؛ چون عدهای اعتقاد دارند اگر داستاننویسی ما مثل گذشته پر بار نیست
بهخاطر نبود منتقد منصف و باسواد است؟
با کلام شما کاملا موافق هستم و این یکی از بزرگترین
معضلات حاضر در دنیای داستاننویسی ایران است. منتقد منصف، باسواد و آگاه چیزی است
که خلأ حضورش بهشدت احساس میشود و افرادی که گمان میکنند منتقد هستند (به صرف
خواندن داستان و چند تئوری) با نقدهای ناشیانه و گاه جهتگیرانه کمر به نابودی
هرچه بیشتر داستاننویسی ایران بستهاند. شاید یکی از بهترین راهکارهای مواجهه با
این معضل اضافه شدن نقد ادبی بهعنوان یک رشته مستقل قدرتمند باشد تا در چارچوب
فضای آکادمیک بتوانیم نقدهای سازنده در راستای پیشرفتن ادبیات داستانی داشته
باشیم. آن چیزی که امروز شاهد آن هستیم بهشدت ترسناک و دلهرهآور است.
نظر شما در خصوص کارگاههای داستاننویسی که در
سراسر کشور برگزار میشود، چیست؟ آیا در چنین کارگاههایی هم حضور داشتید؟
آنچه که ما در آمارهای رسمی و غیررسمی مشاهده میکنیم، رقم
مناسبی است؛ اما اینکه چقدر این ارقام واقعی باشند... الله اعلم! وجود انجمنهای
ادبی مبارکترین اتفاقی است که در یک شهر رخ میدهد و گسترش هرچه بیشتر آنها موجب
کشف استعدادهای ادبی میشود و برای من از اهمیت بالایی برخوردار است. کاش میشد
خلاقیت نوشتاری را در مقاطع پایین مدارس آموزش داد و شاهد رشد ناگهانی این مهم میشدیم
اما... کارگاههای داستاننویسی بهعقیده من حکم راه رفتن روی تیغ را دارند؛ زیرا
به همان اندازه که میتوانند مفید باشند (از نظر آموزش عناصر داستان، مکاتب ادبی و
تئوریهای هنری) توان این را دارند که تبدیل به کارخانههای رباتسازی شوند و
خلاقیت را در هنرآموزان بکشند؛ زیرا اساتید میکوشند که شاگردان را یک کپی باکیفیت از خودشان بکنند و این یک
فاجعه بزرگ است. امروزه وقتی آثار برخی از نویسندگان همنسل ما را میخوانید حس میکنید
مشغول خوانش داستانهای فلان نویسنده تراز اول کشور هستید که در جوانیهایش نوشته
و این یعنی مرگ هویت و فردیت. با این حال به عقیده من حضور در کارگاههای داستاننویسی
میتواند تجربه گرانبهایی باشد به شرطی که هنرآموز فردیت خود را حفظ کند.
کدام نویسنده و کتاب بیشترین تاثیر را بر نوشتن
شما داشته است؟
در آغاز اگر صمد بهرنگی و اگزوپری نبودند شاید هیچگاه طعم
شیرین دنیای داستان را نمیچشیدم. این را بجد عرض میکنم که تاثیر این دو در مسیر
زندگی من بیاندازه قدرتمند بود. در آن سالها تلاش میکردم خودم را در آنها پیدا
کنم و داستانهایی مینوشتم که بوی صمد بهرنگی میدادند اما هرچه تقویم به جلو
حرکت کرد بهصورت جدیتر با جهان پیچیده و عجیب داستان آشنا شدم و مثل خردسالی
کنجکاو به هر کتابی که میرسیدم آن را میخواندم. یک زمانی شیفته ادبیات روسیه شدم
و بعد ادبیات عرب مرا مسحور خودش کرد، اندکی بعد سبک نوشتاری چشم بادامیها را
مرجع نوشتههایم قرار دادم و ادبیات امریکای لاتین و ایالات متحده مرا تسخیر کرد
اما امروز در میان نویسندگان داخلی قلم غلامحسین ساعدی، عباس معروفی، هوشنگ گلشیری
و گلی ترقی مرا به وجد میآورد و یکجورهایی الگوهای من در نوشتن هستند اما در میان
نویسندگان غیر ایرانی این احساس را به پل استر، موآم، مارکز و بختیار علی دارم.
چرا با وجود اینکه ما داستاننویسان بزرگی
داریم اما داستان ایرانی نتوانسته جهانی شود؟
شاید بخشی از پاسختان در پرسشهای قبل قابل پیگری باشد.
کلیشههای ذهنی و فکری و فقدان دانش تخصصی! اما این دو صرفا پاسخ مناسب این سوال
نیستند. عوامل بسیاری در این رابطه موثر هستند که شاید من به تنهایی نتوانم آنها
را بررسی کنم و خرد جمعی بتواند آسیبشناسی کند و راهکارها را ارائه دهد اما سیاستگذاریهای
غلط مدیران ما در امر صادرات اندیشه و هنر بهقدری ضعیف بوده که ما نتوانستهایم
ادبیات معاصرمان را به جهانیان بشناسانیم. نه اینکه با فقدان اندیشمند و ادیب
مواجهایم، بلکه مسوولان ذیربط نتوانستهاند بستر مناسب را برای گسترش هنر بهویژه
ادبیات داستانی فراهم سازند. آثار ما تا زمانی که از سوی غیرایرانیها خوانده نشود
به همین اندازه آهسته گام پیش خواهد رفت و آش همان آش است و کاسه همان کاسه.
انتشار آثار ما مستلزم روابط هرچه بیشتر میان مترجمان غی ایرانی است که با برنامهریزیهای
میانمدت و بلندمدت به راحتی قابل اجرا
خواهد بود.
بهنظر میرسد داستانهای امروز زود فراموش میشوند
برعکس داستانهای گذشته، علت را در چه میبینید و راهکار آن چیست؟
عصر، عصر فراموشی است. شاید بخشی از آن متوجه ما نویسندگان
باشد که نتوانستهایم آثار درخوری را عرضه کنیم اما نباید ازین نکته هم غافل شد که
بهطور کلی حافظه کوتاهمدت انسانها در عصر حاضر بهشدت دچار تزلزل شده و این
نسیان شاید بهخاطر سبک زندگی و حجم تنشهای موجود در جامعه بشری باشد. علت دیگری
که میتوان از منظر آن به این موضوع نگاه کرد درونیشدن ادبیات داستانی است.
ادبیات بر اساس تجربههای مشترک اقوان پایهریزی میشدند و سایه ناهشیار جمعی
کاملا موجب میشد که اکثریت جامعه تمامیت آن آثار را زندگی کنند اما امروزه تجربههای
فردی (ارجحیت فردیت بر جمعیت) موجب شده هرکسی با هر اثری نتواند رابطهای صمیمی
برقرار کند – که البته این از ضعف ادبیات معاصر جهان نیست بلکه فقط از
ویژگیهای آن است.
سخن پایانی؟
در دورانی زیست میکنیم که جهان آبستن حوادث عجیبی شده است.
امیدوارم بتوانیم نقالان خوبی برای نسلهای آینده باشیم.