bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۶۰۹۵
تاریخ انتشار: ۴۲ : ۱۱ - ۱۹ دی ۱۴۰۱
زنان و دختران در کشکول مفتون بُردخونی؛
سیدقاسم یاحسینی:مفتون فرزند زمان و فرهنگ مردسالارانه خودش بود. به همین خاطر نیز نظر خوبی به زنان نداشت. او آنان را ناقص‎‌العقل، عاجز در راز نگهداری و بسان کودکان سبک مغز می‌دانست!

سیدقاسم یاحسینی

نگاه و منش مفتون بُردخونی در نگارش کشکول، مردسالارانه و نخبهگرایانه است. خودش بهصراحت به چنین دیدگاهی اذعان کرده است. اما اگر بخواهیم از منظر و نگاه مطالعات زنان و همچنین تاریخ از پایین بههمین کتاب کشکول بنگریم، در لابه‌لای نوشتههای پراکنده و غیرمدون مفتون بُردخونی میتوان به مدارک و مطالب جالبی در این باب رسید. در این بخش میکوشم تا از آن مطالب مُشَوّش، منظومهای تحلیلی و کوتاه بهدست دهم. مطالبی که در دیگر منابع مربوط به تاریخ محلی منطقه دشتی در عصر قاجار، مشابه ندارد.


وضعیت زنان در کشکول مفتون

مفتون فرزند زمان و فرهنگ مردسالارانه خودش بود. به همین خاطر نیز نظر خوبی به زنان نداشت. او آنان را ناقصالعقل، عاجز در راز نگهداری و بسان کودکان سبک مغز میدانست! و در این داوری البته تنها نبود، گفتمان حاکم بر او چنین داوری نابجا و زشتی نسبت به زنان و دختران داشت. بخشی از کتاب کشکول مفتون، «صد پند» منسوب به لقمان حکیم است. لطفاً به این چند بند از آن پندها توجه بفرمایید: 12) بر زنان اعتماد مکن (ص 60)، 36) با زن و کودک راز مگو (ص 61)، 61) غمازی به چشم و ابرو مکن (ص 63)، 65) خود را چون زنان میارای (ص 63) و 88) با دیوانه و مست سخن مگو (ص 64).


فکر کنم خواننده فهیم و آگاه، فقط با دقت و تعمق در همین چند مورد منسوب به لقمان حکیم که مفتون در کشکول خود نقل کرده، بهخوبی میتواند به ذهن و زبان مردسالار و ضدزن او پی ببرد. رفتاری که البته مفتون در آن تنها نبود و رفتار زمانه با زنان بود. در چنان دنیای عجیب ماقبل مدرن بود که زن و کودک با مست و دیوانه برابر دانسته میشد و «مردِ عاقل» حق مشورت و اعتماد کردن و حتی حرف شنیدن از زنان و دختران را نداشت.


بیبی نور

مفتون در آغاز کتاب کشکول به زنی امامزاده به اسم «بیبی نو» اشاره کرده و نوشته است: «و طرف قبله، متصل به خانۀ آن جناب، خانهای میباشد [که] مرقد بیبی نور خواهر شاه فرجالله است.» (ص 42، تأکید از من است). مفتون توضیح دیگری درباره شخصیت و سال فوت بیبی نور نداده است، اما محصح محترم در این باره نوشته است:

 «... وی [شاه فرجالله که نسبش به امام سجاد زین العابدین(ع) میرسد] در قرن هفتم هجری در عصر حکمران شیراز، سعدبن زنگی از اتابکان فارس بهدلیل نامهربانیهای وی به این امامزاده، از شیراز هجرت و در روستای دوراهگ (از توابع بخش شهرستان دیّر) ساکن گردیده است. طبق گفتههای  شفاهی مشهور در افواه عوام منطقه، بهدلیل تعقیب عوامل اتابک مذکور، ایشان به همراه خواهر خود موسوم به «بیبی نور» آواره کوه و بیابان گردیده و در نهایت در جوار کوه درنگ، هر دو جان باخته و همانجا بهخاک سپرده شدهاند. از آن تاریخ تا کنون، بُقعۀ ایشان زیارتگاه مردم شهرها و روستاهای استان بوشهر و سایر نقاط کشور بوده است.» (ص 100).


مُخدّره «شاهزاده» زن حاجیخان دشتی

مفتون بردخونی در کشکول خود، قصه زنی عاقله را روایت کرده که جالب و خواندنی است و آن «مُخدره شاهزاده» یکی از همسران متعدد حاجیخان دشتی، خان مُقتدر و دارای بارگاه و حرمسرا در منطقه دشتی در عصر قاجار میباشد: «... بالجمله حاجیخان [دشتی] بر سر کار و عمل خود برمیگردد و محل سکونت در شُنبه قرار میدهد ـ و قبلاً هم مرکز داشته ـ و ضابطِ بلاستقلال میشود. و چهل زن در سرای او بوده از هر صنف و پیشه و خاتون آنها دختر حاج حیدرکمال [بوده] که از روسا و نجبای دشتی و ساکن بردستان بوده و اسم آن مُخدّره شاهزاده بوده، که او را از بردستان با عظمت و جلال به شُنبه دعوت و جشن فیروزی و سعادت را در انجام داده؛ چون آن ملکۀ دشتی وارد شُنبه گردید، تا این که پیش خدمت و قلیانچی و قهوهچی و طبّاخ و ناظر و کلیدرار و خیّاط، از مرد و زن، همه بردستانی، همراه؛ و هرکس به کار خود مشغول است. چون سادات و اعیان و اشراف شُنبهای از مرد و زن، به دیدن آمدند، دیدند همۀ کارکُن و فرمان بَر داخلی، همه بردستانی است. مرد ظریفی گفت: بیبی بردستانی، قلیانچی بردستانی، قهوهچی بردستانی، ناظر بردستانی، کلیددار بردستانی، طبّاخ بردستانی، خیّاط بردستانی، خدمتکار و پیشخدمت بردستانی؛ خدایا، تو دیگر بردستانی مشو!

در دشتی تا هنوز مثل میزنند.


و شُنبه خیلی مهمور بوده [...] بالجمله از شاهزاده چهار پسر متولد شد؛ اول حسینخان، دوم حیدرخان، سوم محمدخان، چهارم باقرخان. که آن سه نفر هر یک بهریاست رسیده، چنان که در جای خود مرقوم میشود ان‌شاءالله. و باقرخان به مقامی نرسیده و عقب [فرزند] هم نداشته، وفات نموده.


آن زن ـ به واسطهای که حاجیخان هرجا و [در] هر طایفه خوب صورتی بوده، مثل خسروپرویز او را در مشکو می‌آورده و اولاد متعدد از آنها داشته ـ قهرانه فرزندان را برداشته، به نجف اشرف میرود و آنها را به مدرسۀ علمیه می‌فرستد تا صاحب علم و دانش [میشوند] و [به] کمال میرسند؛ بهخصوص حسینخان و مدّت دوازده سال، در آنجا خودش به عبادت و اولاد مشغول به کسب علم و کمالات [شدند] تا این که حاجیخان [که] پیری در وی تأثیر [کرده بود]، بیشتر تاب فراق فرزندان نمیآورد، چند نفر میفرستد تا آنها را معاودت به دشتی میدهند و خود از کار ریاست عزلت گزیده، زمام امور جمهور به کف با کفایت فرزند ارشد خود حسینخان، میگذارد...»،(صص 80ـ79، تأکید از من است).


راوی ما که مفتون باشد نقل نمیکند که آیا آن «مُخدرّه» در نجف اشرف ماند تا درگذشت یا پس از دوازده سال به دشتی بازگشت و انجام کارش چه شد؟ ظاهراً نقل روایت زندگی و مهاجرت شاهزاده به نجف، از نظر مفتون، فقط برای معرفی چهار پسر او که سه تای آنان خان دشتی شدند، بوده است و «شاهزاده» موضوعیت مستقل روایی نداشته است!


از منظر مطالعات زنان، همین روایت ناتمام، حاوی چند نکتۀ مهم و قابل اعتناست:

1) وضعیت مردسالاری و ستمی که بر زنان منطقه دشتی میرفته است. 2) دربار و حرمسرای حاجیخان که در آن حدود چهل زن از همه گروه و طبقه اسیر هوسهای خان شده بودند. 3) کُنش استقلال طلبانه شاهزاده، جدایی و تَرک شوهر مقدر و حرمسرادار، مهاجرت به نجف و تلاش برای علم‌آموزی فرزندان. 4) بیاعتنایی راوی به سرگذشت و انجام این زن متفاوت و دلیر. 5) سندی درباب حرمسراهای خوانین جنوب ایران و در این مورد منطقه دشتی در عصر قاجار، 6) سندی درباب مسافرت و مهاجرت زنان اهل دشتی به خارج از کشور، 7) تحلیل روانی قدرت زنی معترض، عاصی و به تنگ آمده از رفتار مردسالارانه شوهرش در واکنش به ازدواجهای مکرر او.


شاید در حاشیۀ روایت کشکول از شاهزاده، ذکر این نکتۀ تاریخی خالی از فایده نباشد که شادروان سیدمحمدحسن نبوی که اطلاعات شفاهی بسیار خوبی از منطقه دشتی و تاریخ رجال، خوانین و علمای آن داشت، در مقالهای که در سال 1343ش. درباره شعرا و علمای بوشهر نوشت، در بخش محمدخان دشتی به ماجرای سفر مادرِ محمدخان دشتی نیز اشاره کرد و نوشت: «محمدخان در دوران کودکی بههمراه مادرش و دو برادر مهترش به اَعتاب مقدسهی عراق رفته، چندین سال در آن-جا توقف کرده، ولی پس از فوت مادرش به دشتی مراجعت نمود...» (نگ:سیدقاسم یاحسینی و عبدالکریم مشایخی، (به-کوشش)، یادگارنامه حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سیدمحمدحسن نبوی، انتشارات بوشهر، چاپ اول، بوشهر، پاییز 1382، ص 114).


مصحح کشکول، در توضیحات و تحشیات کتاب، به قطعه ماده تاریخی از مدام دیّری اشاره کرده که در فوت زنی که هم پدرش خان بوده، خودش همسر خان بوده و مادر خان نیز بود، اشاره کرده و احتمال داده که شاید منظور مدام دیّری در این ماده تاریخ، همان «شاهزاده» مادر محمدخان دشتی بوده باشد. ماده تاریخ چنین است:


سر دهری برید و گفت «مدام»/ شد بدارالسرور مهر جمال. (1323ق.)، (نگ:سیدعبدالقادر قاهری (مدام دیری)، دیوان مدام دیری، به کوشش علی هوشمند، انتشارات شروع، چاپ اول، بوشهر 1383، صص 205ـ204).


سال 1323 هجری قمری/ 1284 شمسی، یک سال پیش از انقلاب مشروطه است! محمدخان دشتی در سال 1298 هـ.ق. در زندان بوشهر فوت کرد یا به قتل رسید. آیا مادرش حدود بیست و پنج (25) سال پس از مرگ فرزندش زنده مانده بود؟ بسیار بعید است و با روایت نبوی نیز نمیخواند که محمدخان پس از مرگ مادر، از عراق عرب به دشتی باز میگردد.


مجازات عجیب زنان و مردان کاکی!

یکی از نکات جالبی که مفتون در شرح زندگی و رفتار حاجی خان دشتی در کشکول خود نگاشته، رفتار خشن و غیر عقلانی او با زنان و مردانِ رعیت و برخی مجازاتهای عجیبی بود که وضع و اجرا میکرد. این هم یک نمونه آن: «... و کسی او را خندان نمیدیده. گویند وقتی، هزار تومان وجه معین کرده بود که به دیوان بپردازد؛ سپرده به رئیسحاجی ـ که منشی و حسابدار بود. ـ صبح خبر یافت که دوش، پولها بردهاند؛ فورا به خان اطلاع داد؛ امر کرد تا اطراف کاکی محاصره کرده، نگذارند کسی بیرون رود؛ بهکلی مسدود نمود؛ آن وقت آدمی فرستاد، از مُخدان آقامحمدحسین را طلب فرمود. پس از تشریف آوردن سیّد، گفت: اگر تو این پول را از اهالی کاکی نگیری، از مرد و زن یک دست خواهم برید. سید فرمود مردم حاضر شوند... » (صص81 ـ80، تأکید از من است.)

تصور کنید با فرمان غیرعقلانی خان، زنان بیچاره و از همه‌جا بیخبر چه ترس، استرس و بیپناهی را تحمل کردند!


مکتبخانه مخصوص دختران در دشتی

البته این حاجیخان، کارهای جالب و درخور تحسینی برای دختران نیز انجام داد که یکی، ایجاد مکتبخانه برای دختران در منطقه دشتی بوده است: «... روزی شیخ ابول [...] از گزدراز طلبید و او عاقد بود  که در حوالی، صیغۀ عقد زنها جاری مینمود. خانهای در شمالی قلعه در کاکی برایش تعمیر کرده، امر نمود: مکتب بگذار و دخترها تعلیم بده، چون نابینایی. لاجرم همین کار پیش گرفت و گزران و معاش عیال بهوضع مرتب از خان وصول مینمود. (ص 81، تأکید از من است).


برای پژوهندگانی که درباب پیشینه و وضعیت آموزش دختران در منطقه دشتی در عصر قاجار مطالعه میکنند، این روایت در کشکول، میتواند منبع و مأخذ دست اولی محسوب شود.


خیری تنگستانی و شعر محمدخان دشتی

یکی دیگر از «نسوانیات» کتاب کشکول مفتون، اشاره به خیری، دختر باقرخان تنگستانی و خواهر شهید احمدخان تنگستانی است که مدتی معشوقه محمدخان دشتی بوده است. من در کتاب «ظهور و سقوط خاندان تنگستانی» و در ذیل فرزندان باقرخان، شرح مختصری درباب این خیری نوشتم؛ اما یادداشت مفتون در کشکول نیز جالب است: «... و شب آخر قوس شب یلدا [است] که درازتر از آن نیست؛ چنانچه شاعر تشبیه بهزلف عزیز دل خود، معشوقه نموده. ظاهراً مرحوم محمدخان دشتی، معشوقه او، خیری تنگستانی، خواهر احمدخان [بوده] که شرح حالش و قتل او ذکر میشود. ان‌شاءالله، می‌گوید: «شفق روشن چو عکس روت، خیری/ شب یلدا اسیر موت، خیری/ چه میشد یک زمان با ما نشینی/ که بویم زلف عنبر بوت خیری» (ص 75).


مفتون بُردخونی در کشکول خود دربارۀ بردگان زن و دختر (کنیزها) و همچنین نام چند زن که بر اثر وبا (آنفلوانزا) در سال 1337 هـ.ق./ 1918 میلادی در منطقه بُردخون فوت کردند نیز اطلاعاتی داده که در جای دیگری به آن پرداختهایم.

نام:
ایمیل:
* نظر: