bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۶۱۱۴
تاریخ انتشار: ۱۶ : ۱۰ - ۲۶ دی ۱۴۰۱
مفتون بُردخونی و سال آزارو در بُردخون؛
سیدقاسم یاحسینی: پس از انتشار کتاب «سال آزارو»، برای من که حتی یک کلمه درباب این سال نحس، مغتنم بود، حدود یک صفحه گزارش به‌قلم مفتون بُردخونی فراچنگم آمد که به‌جای زمین، در آسمان دنبال آن می‌گشتم!

سیدقاسم یاحسینی

هنگامی که کتاب «سال آزارو» را مینوشتم، چندین بار آرزو کردم: ای‌کاش عالم و عاقلی در منطقه بود و مشاهدات خود را با جزئیات در باب کشتار مردم به‌وسیله ویروس آنفلوانزا یادداشت میکرد. کتابم به نیمه رسیده بود که از «خزانه غیب» کتاب مهم و باارزش «دالکی در عصر قاجار» به خامه دوست نویسنده، شاعر، محقق و روزنامهنگار رضا معتمد از طبع خارج شد. در این کتاب، یادداشت کوتاهی بر آخر یک «سیپاره» موجود در یکی از مساجد دالکی کشف شد که حاوی اطلاعات ارزشمند و نابی درباره شیوع آنفلوانزا در دوستای دالکی در سال 1337 هجری قمری/ 1918میلادی بود. با خوشحالی و ولع، از تک تک کلمات آن گزارش در نگارش کتابم استفاده کردم.


پس از انتشار کتاب «سال آزارو» چند نفر از خوانندگان عزیز و آگاه، چند نکته مهم درباب سال آزارو و شیوع مرض آنفوانزا در جای جای استان امروزی بوشهر به من تذکر دادند که انشاءالله در ویراست دوم این کتاب، از آنها استفاده خواهم کرد؛ اما بزرگترین اتفاق در همین زمینه، طبع و انتشار کتاب «کشکول» نوشته سیدبهمنیار حسینی بُردخونی (1341ـ1278ش.) متخلص و مشهور به «مفتون» است. برای نخستین‌بار من با این اثر در شب رونمایی کتاب «سال آزارو»، از سوی مجری برنامه مجید عابدی آشنا شدم که بخشی از کشکول مفتون را که مربوط به سال آزارو بود، پشت تریبون خواند که مرا هم شگفت‌زده و هم فوقالعاده خوشحال کرد. شگفتزده، برای این‌که دعایم مستجاب شده بود و گزارشی دست اول، حاوی جزئیاتی جالب و قابل ملاحظه به دستم رسیده بود؛ متعجب، برای این‌که چرا درست شب رونمایی از کتاب، چنین «مائدهای» باز از خزانه غیب نصیبم شد!


قدر زر زرگر شناسد، قد گوهر کوهری!

برای من که حتی یک کلمه درباب سال آزارو، مغتنم بود، حدود یک صفحه گزارش بهقلم مفتون بُردخونی فراچنگم آمد که بهجای زمین، در آسمان دنبال آن میگشتم! وقتی از آقای عابدی جویای وضعیت انتشار کتاب «کشکول» شدم، گفت که کتاب در انتشارات شروع در بوشهر زیر چاپ است و به‌زودی چاپ خواهد شد. در روزهای بعد دنبال انتشار کتاب بودم تا بالاخره در اواخر آذرماه سال جاری (1401ش.) کتاب از طبع خارج شد. مشخصات کتابشناسی، این کتاب چنین است: «مفتون برخونی، کشکول، تصحیح، مقدمه،شرح نامها و نکتهها، مجید عابدی، انتشارات شروع، [آذر]، چاپ اول، بوشهر 1401، قطع رُقعی، 223صفحه.»


یادداشت مفتون درباب سال آزارو که او آن را «وبا» نامیده است، یک صفحه بیشتر نیست که در صفحات 71 و 72 کتاب جای گرفته است. در این فرصت، میکوشم، تک تک کلمات این گزارش ارزشمند و تاریخی را مورد دقت، تحلیل و شرح قرار دهم و نکات مهم تاریخی آن را برجسته‌سازی کنم: نوشته مفتون چنین آغاز میشود: «در ماه محرم¬الحرام سنۀ 1337 [هـق.] در عُشرۀ عاشورا سرتاسر اینجا [قریه بُردخون] ناخوشی وبا افتاد.» (همان، ص 71).


علاوه بر تاریخ دقیق شیوع مرض در قریه بُردخون، (ده روز اول ماه محرم 1337هـ.ق.) نام این بیماری مهلک در منطقه دشتی و روستای بُردخون است که عموم مردم و حتی عالم و شاعری مثل مفتون، آن را «وبا» مینامیدهاند. در مورد شیوع این مرض در روستای دالکی نیز، نویسنده سیپار از کلمه «وبا» استفاده کرده است. براساس این قراین، میتوان حدس زد که دستکم در زمان وقوع مرض عالمگیر آنفلوانزا در دشتی و دشتستان، مردم با نام «آنفلوانزا» آشنا نبودند و همچنان از این بیماری با نام شناخته شدۀ بیماری مهلک «وبا» نام میبردهاند.


مفتون درباب دامنه و وسعت اپیدمی (موچ) آنفلوانزا در منطقه نوشته است: «جایی و شهری و قریهای نبود که این ناخوشی داخل نکند و اهل آن مریض و هلاک نگرداند و خانهای نبود [که] ساکنین آن از بیماری در امان باشند؛ یک نفر ممکن نبود بهسلامت به در رَوَد.»، (همانجا).


سیدبهمنیار حسینی آمار مهمی از میزان کشته شدههای روستای «بُردخون» به دست داده که تا امروز، در هیچ منبع و مأخذ تاریخی و بهداشتی نیامده است: «در بردخون یکصد و ده نفر از این عالم ارتحال کردند. [...] چه، بسا ناخوشی شدید و ناجوری بود که بسیار اشخاص از تشنگی و گرسنگی میمردند و فریاد تشنه و گرسنه از اهالی بلند [بود و] کسی امکان فریادرسی نداشت؛ زیرا اهل خانه تمام در بستر افتاده و منتظر مُردن [بودند]. اگر کسی ـ فیالجمله ـ حالی داشت، به خانۀ خود و اقارب میپرداخت.»، (همانجا).


بهدرستی نمیدانیم جمعیت قریه بُردخون در اواخر جنگ جهانی اول و در سال وقوع مرض در سال 1337هـ.ق./1918م. چقدر بوده است. اگر تعداد جمعیت بُردخون در تاریخ یادشده را میدانستیم، هم میفهمیدیم وسعت و دامنه مرض چقدر بوده و چند درصد جمعیت بُردخون بر اثر ابتلا به آنفلوانزا به¬کام مرگ فرو رفتهاند؛ اما با تکیه بر همین گزارش کوتاه، می‌توان ابعاد وحشتناک تسری و شیوع آنفلوانزا را در منطقه دشتی و روستای بُردخون حدس زد. لطفاً دوباره این کلمات را با دقت خوانده و در ذهن تصویر و تصور کنید: «خانهای نبود [که] ساکنین آن از بیماری در امان باشند؛ یک نفر ممکن نبود به سلامت به در رَوَد.» و این عبارت را: «... کسی امکان فریادرسی نداشت؛ زیرا اهل خانه تمام در بستر افتاده و منتظر مردن [بودند]. اگر کسی ـ فیالجمله ـ حالی داشت، به خانۀ خود و اقارب میپرداخت.»


کسی را با کسی کاری نبود، زیرا بیماری چنان بر مردم بیچاره بُردخون چنگ اندخته بود که هر کسی سر در گریبان خود فرود برده و حتی توان کمک به دیگری نیز نداشت. بهعبارت دیگر، آنفلوانزا دَم در همه منازل در بُردخون را کوبیده و ساکنین آن خانه را به مرض آلوده کرده بود. از همین گزارش بسیار کوتاه، میتوان حدس زد که دامنه و شدت واگیری و گسترش بیماری بیش از نود درصد جمعیت بُردخون و شاید هم بیشتر، بوده است. یک مصیبت تمام عیار!


مفتون که شاعری خوش‌قریحه و با ذوق بود، در اندوه چنین مصیبت عامی، شعری به این شرح سروده: «بسی نو خط کفن گردیده یارش/ سیه گشته به عالم روزگارش/ بسی رعنا جوان امید در دل/ به حسرت در لحد بنموده منزل...»


برای پژوهشگری که درباب بازتاب مرض آنفلوانزای 1918 در ادبیات منطقه دشتی و بوشهر تحقیق میکند، از جمله بنده، همین چهار مصرع شعر، گنجی است توصیف ناشدنی و مهم! مفتون در ادامه یادداشت خود، آثار و علائم بالینی مرض «وبا» را چنین توصیف کرده است: «و این مرض جامع دردها بود، هم اسهالی داشت و هم ثقلی [یبوست]، پهلو درد، سینه درد، شکم درد، سرفه، بلغم، طپیدن دل [تپش قلب]، تب ارز، شب گرم، سردرد، گیجی، ورم حلق، از هر قِسم مرض و هر نوع درد، حتی دیوانگی و هذیان گفتن.» (ص 72).


لطفا به آخرین جمله این نوشته دقت بفرمایید: «... از هر قِسم مرض و هر نوع درد، حتی دیوانگی و هذیان گفتن.»، (تأکید از من است).


بهقول آنتونی گیدنز، جامعهشناس شهیر انگلیسی، با توسل به تخیل جامعهشناسی و در اینجا تاریخی، تصور کنید میزان و شدت بیماری هولناک آنفلوانزا در دشتی و بُردخون! برخی از بیماران یا اطرافیان بیمار، چنان از وقع مصیبت، مرگ و میر بالا و وضعیت وحشتناک مرض، بهلحاظ روحی و روانی شوکه شده بودند که شروع کردند به هزیانگویی و حتی کفر گفتن و ژاژخانی. برخی که بههر دلیل روانی ضعیفتر داشتند، کارشان به جنون و دیوانگی نیز کشید. شوخی نبود، جناب مرگ تمام‌رخسار آشکار و در بردخون مشغول شکار مردم فلکزده شده بود. برخی با مشاهده مرگ عزیزان و نزدیکانشان، تاب و طاقت را از دست داده و به هزیان‌گویی و حتی جنون افتادند. این بخش از یادداشت مفتون، برای تاریخ روانپزشکی در بوشهر، منبعی درجه اول و البته سرشار از ناگفتهها درباب تاریخ دیوانگی و جنون در منطقۀ دشتی و در خلال عصر قاجار و اواخر جنگ جهانی اول است.


در کتاب سال آزارو، نوشته بودم که گزارشهای اندک تاریخی در مورد چگونگی شیوع بیماری چنان کم و اندک است که گویی مرض آنفلوانزا، مرضی مردکُش بوده و کاری به زنان نداشته است! اما گزارش تاریخی و مهم مفتون، بهخوبی و به‌شکلی کاملاً انضمامی، چنین نقیصهای را جبران کرده است. در حادثۀ هولناک شیوع آنفلوانزا در بُردخون، مفتون چندین تن از نزدیکان و اطرافیان خود را از دست داد که از آن جمله مادرش بهنام زبیده، عمهاش بهنام خدیجه هر دو ظرف یک شب و تقریباً با هم بر اثر مرض آنفلوانزا از پا درآمده و رهسپار دیار مردگان شدند. همچنین عمه دیگر مفتون، معصومه، نیز همراه با قابلهای بَرده‌تبار به اسم «عنبرسیاه» نیز در شب دیگری، با هم فوت کردند: «والدهام و عمهام خدیجه در یک شب وفات کردند، عمهام معصومه و عنبر سیاه در شب دیگر.» (همانجا).


پایان بخش یادداشت کوتاه مفتون بهلحاظ آنچه من آن را «الاهیات آنفلوانزا در بوشهر» و در اینجا و این مورد خاص بخوانید دشتی و بُردخون، نیز اهمیت ویژهای دارد. مردم سنتی و ماقبل مدرنیته در روستای بردخون، با مشاهدۀ مرض هولناک «وبا»، بهجای تدارک دارو و درمان، رو بهخواندن دعا و تعویذ آوردند و امیدوار بودند که چنین کاری و توسل به ائمه اظهار، خداوند به آنان رحم کرده و آن مصیبت بزرگ را از زندگشان محو و نابود کند، غافل از این‌که «سنت الهی» برای بشریت طور دیگری رقم خورده و خداوند تدبیر چنین بلایا و شروری را بهعقل و تجربۀ بشری وانهاده است: «و کشتار مردم قبل از امر فرمودن به دعا و تعویذ بود. این چند کلمه جهت یادداشت مرقوم شد.» (همانجا).


در متن ذکر شده، خواننده احساس میکند که نوعی افتادگی و حذف عمدی وجود دارد! آیا کشکول مفتون بُردخونی نیز دچار ممیزی شده است؟


بههرحال، میتوان از زوایا و ابعاد مختلف به کتاب «کشکول» مفتون بُردخونی نگریست، از جمله از منظر تاریخ پرشکی و روانپزشکی در منطقه دشتی و استان امروزی بوشهر. در این یادداشت کوتاه، من از همین راویه و دید به این اثر کوتاه، اما بسیار ارزشمند در تاریخ از پایین منطقه دشتی نگریستم.

 

نام:
ایمیل:
* نظر: