bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۲۸۱۲
تاریخ انتشار: ۴۷ : ۱۶ - ۱۶ بهمن ۱۳۹۴
اما داستان زندگی پسر 16 ساله از زبان خود او: رفت و آمدهای گاه و بیگاه من به بیرون از خانه، اعتیاد به سیگار، افت تحصیلی و...
بامدادجنوب- هدی خرم‌آبادی: گوشه‌ای کز کرده و حرف نمی‌زند. تمام وجودش را غم فرا گرفته بود. نزدیکش رفتم و از او درباره علت ناراحتی‌اش پرسیدم. با تردید و اکراه نگاهی به من کرد و گفت به‌واسطه رفت و آمد با یکی از دوستانم به یک میهمانی دعوت شدم و در همان میهمانی، با افراد دیگری آشنا شدم که منجر به گرفتاری و در دام افتادن من شد. 
او که بغض کرده و اشک در چشمانش جمع شده ادامه می‌دهد که در آن میهمانی به من یک نخ سیگار تعارف کردند و من که خجالت می‌کشیدم و فکر می‌کردم غرورم زیر پا له می‌شود و مورد تمسخر دیگران قرار می‌گیرم، نخ سیگار را گرفتم و به‌مرور زمان به آن عادت کردم تا بدانجا که دیگر نمی‌توانستم ترکش کنم. 

کم‌کم رفت و آمدهای من به این میهمانی‌های شبانه بیشتر و بیشتر شد تا این‌که خانواده‌ام به من شک کردند و مادرم مدام اتاق، وسایل و لباس‌هایم را چک می‌کرد. درگیری روزانه من با خانواده‌ام به‌ویژه مادرم، دیگر یک عادت شده بود که برای هیچ‌یک از افراد خانواده‌ام تازگی نداشت. 
از او می‌پرسم چند سال دارد که می‌گوید 16 سال. نگاهی به دور و برم می‌اندازم که پر است از نوجوانان و جوانانی که همراه با خانواده‌شان منتظرند تا به پرونده آنها رسیدگی شود. به نظر می‌رسد دغدغه نخست هر خانواده‌ای این روزها، نجات فرزند یا فرزندانشان از افتادن در دام این‌گونه کجروی‌های اجتماعی است. زمانی که وزارت علوم، ملاک بومی بودن را در پذیرش دانشجویان دانشگاه‌ها اعلام کرد با مخالفت عده‌ای از منتقدان روبه‌رو شد، این در حالی است که اکنون با مشاهده خو گرفتن نسل جوان به چنین ناهنجاری‌های اجتماعی که آسیب‌ها و پیامدهای اجتماعی بسیار سوء و منفی را برای هم خود فرد و هم اطرافیان و خانواده‌شان رقم می‌زند، بیراه نگفته‌ایم اگر تاکید کنیم که وقتی در حضور خود خانواده‌ها جوانان در چنین دام‌هایی اسیر می‌شوند و به‌علت غرورهای کاذب و این‌که قدرت «نه» گفتن ندارند، به‌راحتی فریب می‌خورند، شاید این سیاست دولت، سیاست چندان بدی هم نبود. 

 اما داستان زندگی پسر 16 ساله از زبان خود او: رفت و آمدهای گاه و بیگاه من به بیرون از خانه، اعتیاد به سیگار، افت تحصیلی و در کنار اینها پرخاشگری و کج‌خلقی من در خانه تا بدانجا ادامه پیدا کرد که یک شب ساعت سه به خانه برگشتم و در کمال تعجب دیدم که پدر و مادرم هر دو بیدار هستند. پدرم به‌محض دیدن من، با خشم گفت که اگر می‌خواهم این‌گونه زندگی کنم، باید از خانه بروم. من هم با یک کوله‌پشتی همان شب از خانه بیرون زدم و به منزل یکی از دوستانم که خانه‌مجردی داشت رفتم. 
او می‌گوید که گاهی‌اوقات پنهانی با مادر و خواهرش تلفنی صحبت می‌کرده و از آنها پول می‌گرفته است. از او علت اصلی بازداشت شدنش را می‌پرسم که می‌گوید در یک میهمانی شبانه بازداشت شده است. 
وقتی به آغاز داستان زندگی این پسر 16 ساله برمی‌گردم، دلیل اصلی این تراژدی را که زندگی یک نوجوان را که باید سرشار از عشق، هیجان، شور و نشاط، سرزندگی و امید باشد، به یک فاجعه غم‌انگیز بدل کرده، آن را چیزی جز نداشتن «قدرت نه گفتن» نمی‌بینم. از همین رو ضروری است که خانواده‌ها قدرت «نه گفتن» را در فرزندانشان تقویت کنند. اینجاست که اگر اصل «مهارت» و«مهارت‌آموزی» را نادیده بگیریم، نتیجه‌اش کجروی و ناهنجاری‌های اجتماعی می‌شود که نه تنها دامان ما بلکه اطرافیانمان را نیز در برمی‌گیرد. مهارت‌های زندگی را هم خود تمرین کنیم و هم آن را به فرزندانمان بیاموزیم. 

توجه به این نکته ضروری است که گاهی اوقات نداشتن قدرت نه گفتن، منجر به اتفاق و آسیب خاصی نمی‌شود و تنها آرامش و رفاه را از انسان می‌گیرد، بدین صورت که دوستی از ما در خواست می‌کند به جای او مقاله‌ای بنویسیم یا متنی را برایش ترجمه کنیم و ما که در آن زمان یا از لحاظ جسمی و یا روحی ناخوش هستیم و یا خود مشغله کاری داریم، در رودربایستی گیر کرده و این‌گونه آسایش و آرامش خود را بر هم می‌زنیم. 
دانستن این نکته که «نه» گفتن اصلا کار سختی نیست و نیازی به مقدمه‌چینی و متوسل شدن به بهانه‌های واهی و ... ندارد، گام نخست است. نه! به همین سادگی بگویید نه تا کارهایی را که نمی‌توانید انجام دهید، قبول نکنید. از گفتن واژه «نه» نترسید. مصمم بودن را فراموش نکنید، زیرا گاهی استفاده از عبارت‌های جایگزینی که دربردارنده تردید هستند، مانند عبارت مطمئن نیستم، فکر نکنم بتونم و از این قبیل جملات تردیدی در حکم پذیرفتن کاری هستند که شما نمی‌توانید یا نمی‌خواهید انجام بدهید. 

برچسب ها: جامعه ، نه گفتن ، آسیب
نام:
ایمیل:
* نظر: