بامدادجنوب- هدی خرم آبادی: عادت کردهايم هميشه بديها را بيش از خوبيها به حساب بياوريم و از آنها ياد کنيم. کافي است يک نفر با حرف کوچکي ما را برنجاند، در هر نشست و برخاستي آن را بازگو ميکنيم. هر شب در خلوتمان آن را مرور کرده و حتي براي تلافي نقشهها ميکشيم که چگونه با حرفي، مقابله به مثل کرده و ضربهاي کاري به طرف بزنيم تا وجدانمان آرام گيرد. کوچکترين اشتباهات محال است که از زاويه ديد ما و البته از زبان نقادانهمان جان سالم به در ببرد.
اين روزها آماج بهسبب ماجراي درمان کيارستمي انتقاد به جامعه پزشکي بار ديگر بر سر زبانها، رسانهها و مطبوعات، فضاهاي مجازي و ... افتاده است؛ روندي که بياعتمادي مردم را به قشر پزشکان رقم ميزند و ميتواند منجر به اين امر شود که برخي عوام براساس ذهنيتهايي که از طريق اين تهاجمها به جامعه پزشکي ميشود، از مراجعه به پزشک خودداري کرده و بدون نظر پزشک اقدام به درمان خود کنند.
نگارنده به هيچ وجه با نوشتن چنين مطالبي قصد ندارد اشتباهات پزشکي که را که منجر به فوت انسانها در سراسر کشور شده، توجيه کند و حقي براي آنها متصور شود اما ميخواهد روي ديگر سکه را که کمتر ديده و از آن ياد ميشود، نقل کند. چرا فقط وقتي يک پزشک يا پرستار مرتکب اشتباه ميشود، رسانهها دست به قلم ميشوند اما کمتر به احساس مسووليت سنگين آنها اشاره ميشود؟
منوچهر منوچهري روز گذشته با روايت زندگي خود، گوشهاي از اين احساس مسووليت را در گفتوگو با بامداد جنوب مطرح کرد. منوچهري متولد 1364 است که در تاريخ 11/12/91 زماني که 26 ساله و مشغول به کار در يکي از شرکتهاي پايانههاي نفتي جزيره خارگ است، هنگامي که دست راستش در دستگاه نوار نقاله است، در دستگاه گير کرده و قطع ميشود.
چند وقت پيش سوار تاکسي شده بودم تا به خيابان سنگي بروم. بين راهي مرد تقريبا پنجاه سالهاي سوار شد که يک دستش مصنوعي بود. جلو نشست و من در تمام مسير به دستي که نداشت فکر ميکردم. زماني که ميخواست پياده شود، براي دادن پول کرايه به راننده خيلي تعلل کرد. گمان کردم از آن دست افراد است که خونسرديشان ديگران را کلافه ميکند اما در کمال تعجب ديدم که راننده خودش از جيب جلوي پيراهن مسافر پول درآورد و حتي بعد از پياده شدن او در ماشين را بست. با ديدن مرد پنجاه سالهاي که هر دو دستش مصنوعي بود و نميتوانست از جيبش پول دربياورد، دلم گرفت... . ديدن چنين صحنههايي هميشه مرا به خود ميآورد تا اندکي خود را از هياهوهاي زندگي پرزرق و برق رها و خدا را به پاس سلامتي که به من بخشيده شکر کنم.
منوچهري در ادامه با اشاره به اينکه دستگاه نوار نقاله خاموش بوده و او مشغول تميزکاري دستگاه بوده است، افزود: در حين تميزکاري من، يکهو دستگاه روشن و دست راست من از آرنج قطع شد. دستش را نشان ميدهد که اکنون پيوند شده و البته جاي پيوند هم کاملا مشخص است. ميگويد پس از پيوند اوليه، بهعلت اينکه يک بار انگشتانم حرکت نداشت، سه بار ديگر دستم را عمل کردند. او تاکيد ميکند که اکنون هيچ وسيله سنگيني را نميتواند جا به جا کند و نبايد کارهاي سنگين انجام دهد. با شنيدن داستان زندگي منوچهري باز هم خدا را شکر ميکنم که سالم هستم.
وي ادامه ميدهد که پس از اين اتفاق تلخ، اورژانس پايانههاي نفتي مرا به بيمارستان نفت خارگ منتقل کرد که با تاکيد و اصرار دکتر صالحي پزشک بيمارستان و پيگيري طهماسبنيا، رئيس بيمارستان و محمدهاشم زارعي يکي از کارکنان سپاه با پرواز اهواز مرا به شيراز منتقل کردند و سپس پرواز اهواز با دو ساعت تاخير انجام شد.
از او درباره هزينه درمانش ميپرسم که ميگويد با دفترچه تامين اجتماعي تقريبا 47 ميليون پرداخت کردم و در آن زمان هيچکس اين هزينه را متقبل نشد. با خود فکر ميکنم که اگر اين فرد آسيبديده توانايي پرداخت هزينه عملش را نداشت، براي هميشه از نعمت دست بيبهره بود و چهبسا که در حال حاضر هم چنين افرادي کم نيستند.
منوچهري ضمن تقدير و تشکر از اقدام انساندوستانه پزشک معالجش در بيمارستان نفت و رئيس فرودگاه خارگ، به شکايت خود از يکي از شرکتهاي نفتي و پيمانکار مربوط اشاره ميکند و ميگويد: پس از چهار سال پيگيري و مقصر شناخته شدن 60 درصد اين شرکت نفتي و 40 درصد پيمانکار مربوط، امسال هزينه درمانم را به حسابم واريز کردند.
وي در ادامه خاطرنشان کرد: در لحظهاي که دستم قطع شد، از شدت درد و نگراني و ترس از نداشتن دست تا آخر عمر آرزوي مرگ کردم و هميشه آرزو ميکنم اتفاقي که براي من رخ داد، براي ديگران روي ندهد. تقاضا ميکنم مسوولان همه ارگانها به مسائل ايمني بيشتر توجه کنند و حق و حقوق کارگرها و کارمندان مجموعه خود را بهصورت کامل پرداخت کنند.
منوچهري دو سال است که ازدواج کرده و صاحب يک فرزند پسر است. او که به علت قطع شدن دست و پيوند آن، ديگر نميتواند کار سنگين کند، از همان زمان بهعنوان از کار افتاده شناخته ميشود و اکنون چرخ زندگياش را با يک سوپرمارکتي ميچرخاند. از پنجره به بيرون نگاه ميکنم. در اين هواي گرم کارگرهاي ساختمان روبهرويي سخت مشغول کارند و در گرد و خاک فراوان چهرهشان قابل تشخيص نيست... .